🌳 رمان نرگس و لاله 🌳
#پارت_33
لاله یاد محبت های مامان خودش افتاد . یاد لحظه های خوبی که مادرش بغلش میکرد🫂💋
و قربان صدقه اش می رفت ، یاد مهربانی های مادرش افتاد ، آن لحظه فهمید که خیلی مادرش را دوست دارد☺️❤️ دلش خواست برود بغل مادرش بشیند اما مامان حسابی از دستش عصبانی بود😢 در سالن مامانش را دید که تنها نشسته . مامان لاله به شوق و شلوغ بودن معروف بود ؛ اما آن شب بی حوصله در کناری نشسته بود و به دیگران نگاه میکرد . لاله از ناراحتی مادرش ناراحت شد 🥺
بلند شد و رفت که از او معذرت خواهی کند👍 مامان لاله او را زیر نظر داشت و دید که لاله دارد به سمتش می آید🚶♀
فکر کرد مسخره کردن مامان ها و تنها شدنش باعث شده که لاله از حجابش دست بردارد و حتما لاله دارد می آید که همین را بگوید...
ادامه دارد ...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان ❤️🔥 نرگس و لاله ❤️🔥 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr