«میانبر رسیدن به خدا نیت است
کار خاصی لازم نیست بکنیم.
کافیاست کارهای روزمرهمان را به خاطر خدا انجام دهیم ،اگر تو این کار زرنگ باشید شک نکنید شهید بعدی شمایید...»
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
فـرازیازوَصیتنـٰامہیِ
حـٰاجقاسم❤️
عزٺدستِخداست؛ وبدانیداگـرگمنـٰام ترینهمباشیدولینیتِشمایارۍ مردمباشد میبینیدخدٰاوند؛ چقدربـٰاعزتوعظمتشمآ رادرآغوشمیگیرد.
#شهیدانه♥️
💠شھادتآمدنینیست، #رسیدنیاست.
بایدآنقدر #بدویتابهآنبرسی
اگربنشینیتابیاید
همهتایید میشوند؛
میروندوتو #جامیمانی💔...!😮💨
◉✧بَــصیرَت؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
رفیقشهیدیعنیتواوجنااُمیدی؛
یهنفرپارتیبینتو؛وخـدابشھ!
وجوریدستتروبگیره
کهمتوجهنشی🌱((:
#شھیدآنھ
◉✧بَــصیرَت؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
_💚
بہرفیقشپشتتلفنگفت:
ذکر"الهےبہرقیــہ"بگومشکلتحلمیشہ
رفیقشیكتسبیحبرداشت
بہدهتانرسیده
دوستاشزنگزدنوگفتنسفر
کربلاشجورشده..!💔
#شھیدحسینمعزغلامے☘️
برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد رو می دیدم.
رفتیم اتاقش، اما حاجی آنجا نبود!
یکی از بچه ها گفت:
فکر کنم بدونم کجاست...
مارو بر دسمت دستشویی ها و دیدم حاج احمد اونجاست!
داشت در نهایت تواضع دستشویی ها رو تمیز میکرد.
خواستیم سطل آب رو ازش بگیریم که نگذاشت و گفت:
فرمانده زمان جنگ برادر بزرگتره و در بقیه مواقع کوچکتر از همه...
#شهید_حاج_احمد_متوسلیان
@kooche_shohadaa
#معرفیکتاب
نام کتاب : راز کانال کمیل📚
نویسنده : موسسه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ✍
انتشارات : شهید ابراهیم هادی
تعداد صفحات : 152🗒
خلاصه ای از کتاب :
کتاب راز کانال کمیل روایتگر پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل در کانال دوم فکه می باشد .
بخشی از کتاب : 📃
عصر بود که صداهای عجیبی از بیرون کانال شنیدیم . بچهها از بیرون کانال خبر نداشتند . تنها با فاصلههای کم ، صدای یا زهرا (س) و یا حسین (ع) و یا مهدی (عج) به گوش میرسید . چند نفر توانستند از لبه بالای کانال خبر بیاورند . قضیه همان بود که فکر میکردیم .
این صدا از مجروحانی که در میدان مین جا مانده بودند شنیده میشد . آنها از درد ناله میکردند و چند لحظه بعد ... صدای یک گلوله .
تک تیراندازهای دشمن از روی خاکریزها جلو آمده و مشغول شکار بودند . معرکه عجیبی بر پا بود . زدن مجروحان نیمه جان افتاده در میدان ، تفریح تک تیراندازهای بعثی شده بود . ابتدا یک ناله بی رمق یا زهرا (س) ، بعد صدای تیر و پس از آن خنده مستانه بعثیها ...
نیروهای محاصره شده در کانال ، با شنیدن هر صدای تیر ، انگار قلبشان از جا کنده میشد . آنها در نهایت خشم و حسرت ، تنها مُشت بر دیوار کانال میکوفتند . خاموش شدن ناله مجروحان را میشنیدند ، اما کاری از دستشان بر نمیآمد . این سخت ترین لحظات برای بچههای کمیل بود .