#پیام_سلامتی #پزشکی
✅چطوری اسهال رو سریعا درمان کنیم ؟🤔
کافیه 1ق.غ نعناع خشک را با 2لیوان آب سرد و مقدار کمی نبات دم کنید و میل کنید تا برطرف شود.
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
🤲🙏#کراماتامامرضاع #گوهرناب
داستان ها و حکایات حکایات پندآموز کرامت امام رضا علیه السلام و حسن بن علی وشاء
عنایت علی بن موسی الرضا علیه السلام به حسن بن علی وشاء که می خوانید.
منبع : ۵۳ داستان از کرامات حضرت رضا علیه السلام، موسی خسروی
حسن بن علی وشاء گفت: من واقفی مذهب بودم. شبی از خراسان با مقداری پارچه و اشیاء تجاری به مرو رفتیم؛ غلام سیاهی را دیدم که نزد من آمد، گفت.
مولایم گفته است آن برد یمنی را که نزد تو است، بده تا غلامم را که از دنیا رفته است، کفن کنم.
پرسیدم آقایت کیست؟ گفت: علی بن موسی الرضا علیه السلام.
گفتم: پارچه ها و برد یمنی ام را در راه فروخته ام.
غلام رفت و بار دیگر باز آمد و گفت: چرا، بردی نزد تو هست. گفتم. خبر ندارم. غلام رفت و برای سومین بار بازگشت و گفت:
داخل فلان جوال. در عرض آن، بردی هست؛ با خود گفتم: اگر این سخن راست باشد، دلیلی برای امامت آن حضرات خواهد بود.
به غلامم گفتم: برو و آن جوال را بیاور. غلام رفت. آن را آورد.
جوال را باز کردم؛ دیدم در ردیف دیگر لباسها هست؛ آن را برداشته، بدو دادم و گفتم: عوض آن پولی نخواهم گرفت. غلام رفت و بازگشت و گفت: چیزی که مال خودت نیست، می بخشی؟
دخترت فلانی، این برد را به تو داده و از تو خواسته است که برایش بفروشی و از پول آن فیروزه و نگینی از سنگ سیاه برای او بخری؛ حال با این پول، آنچه از تو خواسته است؛ برایش خریده، برایش ببر.
از این جریان تعجب کردم و با خود گفتم مسائلی که دارم از او خواهم پرسید؛ آن مسائل را نوشتم و در آستین خود نهادم و عازم خانه آن حضرت شدم؛ اتفاقا یکی از دوستانم، که با من هم عقیده نبود، به همراهم بود.
ولی از این جریان خبر نداشت؛ بمحض اینکه به در خانه رسیدم، دیدم، بعضی از عربها و افسران و سربازان به خدمت ایشان می رسند؛ من نیز رفتم و در گوشه خانه نشستم تا زمانی گذشت؛ خواستم برگردم.
در این هنگام غلامی آمد و به صورت اشخاص، به دقت نگریست و پرسید پسر دختر الیاس کیست؟ گفتم منم.
فورا پاکتی که در آستین خود داشت بیرون آورد، گفت: جواب سؤ الات و تفسیر آن مسائلی که طرح کرده بودی؛ داخل این پاکت است. آن پاکت را گرفته باز کردم؛ دیدم جواب سؤ الاتم با شرح و تفسیر، در آن کاغذ نوشته است.
گفتم: خدا و پیامبراش را گواه می گیرم که تو حجت خدایی.
و استغفار و توبه می نمایم؛ فورا از جای حرکت کردم؛ رفیقم پرسید کجا می روی؟ گفتم: حاجتم برآورده شد.
برای ملاقات آن جناب؛ بعدا مراجعه خواهم کرد.[1]
📖پی نوشت:[1]ج 49، بحار، ص 70، در ص 644-645 در حدیقة الشیعه هم روایتى شبیه این ، از على بن احمد کوفى نقل شده است
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
#عکس_نوشته
خدایا کوتاه میگم
یه کاری کن صبرمون حیف نشه
قربونت🥺💔
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
#اعمال_هنگام_خواب
🌸✨پیـامبر اڪرم ص؛
هرڪس هنگام خواب صـد مرتبہ
《سوره توحید》را بخواند خداوند گناه
پنجاه سال او را بیامرزد✨
📚 اصول کافی۴۲۶/۴
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
1_علیک سلام🕊✨
2_ خواهش میکنم بمونین برامون☺️
3_ رو چشمم🥲❤️🩹
#ناشناس
‹ 🕊›
شفاعتتمیکندآنشھیدیکه
موقعگناهمیتوانستیگناهکنی..
امابهحرمترفاقتت
بااو؛گذشتی :)...!'
@Baserat_Amar_varrr🌿•°
میگفتجورینباشید
کهوقتیدلتونواسهخداتنگشد
وخواستیدبریدرازونیازکنید
فرشتههابگن:ببینکیاومده
همونتوبهشکنِهمیشگی💔🙂'
#شهیدبابکنوری
@Baserat_Amar_varrr🌿•°
میدونےچیہ ..
همشحَسرتاینومیخورمکِہ ..
تودهہهشتادیبودی''
وَمنهمدَهہهشتادی !..
اونوقتتوکجاومَنکجا ؟!
@Baserat_Amar_varrr🌿•°
‹🖐🏻›
-
اواهلدیدهشدننبود
حالایكدنیادارنداورامیبنند!
همهدارنداورامیبنند . .
- حضرتآقا -
@Baserat_Amar_varrr🌿•°
ڪلـٰامشہید:🌱
زیـارتعـاشورا،رابخـوانیـد؛
حتۍشـدھروزۍیڪبـارزیـرا
بسیـارمہماسٺ📖!
#شہیداحمدمشلب☆
@Baserat_Amar_varrr🌿•°
#معرفیکتاب
نام کتاب: آخرین نماز در حلب📚
نویسنده: آقای مومن دانشگر✍
انتشارات: شهید کاظمی
تعداد صفحات : 176🗒
خلاصه ای از کتاب:
این کتاب در رابطه با شهید دهه هفتادی اهل سمنان ، شهید عباس دانشگر است که از زبان پدر وی روایت شده است.
عباس دانشگر سال ۹۰ با رتبه ای خوب در رشته ی مهندسی کامپیوتر قبول شد اما به خاطر عشق و علاقه اش به سپاه پاسداران ، راهی دانشگاه امام حسین (ع) شد و سال ۹۵ در سوریه به شهادت رسید .