هرچه ما شوخی شوخی انجام دادیم
جدی جدی نوشته بودند.
_سه دقیقه در قیامت
#تلنگر
@sarallah_2023
✖️هیچوقت چیزی که نمیتونی ازش دفاع کنی رو نه ببین نه بشنو
نه بگو نه بنویس
میدونی چرا قیامت۵۰هزار سال طول میکشه؟!🙄
چون توی قیامتکلمه به کلمه حرفایی که گفتیم و حتی ایموجی که فرستادیم هم حسابرسی میشه😶💔
#نهبهروابطحرام
هدایت شده از ″نغمه!:)″
مانده بودم چه بگویم به تو از دردِ دلم
اشکم از دیده روان گشتُ خودت فهمیدی..:)
تقدیـم به : بصیرتعماروار
هدایت شده از ‹ بِهرَسمِجَھِادِ🇵🇸 ›
بنده خدایے میگفت:
همہ میگن شهدا رفتن،تا ما بمونیم!
ولے من میگم شهدا رفتن،تا ما دنبالشون بریم :)
#شهیدانہ
[در شب هـاۍ سرد زمستان
بدون بالش و زیرانداز مـےخوابید
وقتـے اعتراض مۍکردیم مـےگفت
باید این بدن را آمـٰاده ڪنم
باید عادت کند ڪھ روزگار طولانـے
در خاڪ بماند]
#شھیدابراهیمهادی
#شهیدانہ
«هُوَالَّذِۍأَنْزَلَالسَّکِینَہَفِۍقُلُــ🫀ــوبِ؛»
خداوند قلبها ࢪاباقࢪان آࢪام مۍکند :)!🌱“
┏⊰❥✾✿⊱━━━━━━━━━━┓
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
┗━━━━━━━━━━⊰❥✾✿⊱┛
◉✧بَــصیرَت؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
🍂 رمان نرگس و لاله 🍂 #پارت_هفتم الان برو ازش عذرخواهی کن ، غذات رو بخور و مشغول خوندن درس هات شو ک
🏖 رمان نرگس و لاله🏖
#پارت_ هشتم
یک روز که لاله منزل نرگس اینا بود ، بعد از خواندن درس هایشان قرار بود بابای لاله ، مثل همیشه ، بیاید و او را به خانه برساند؛ اما آن روز چون نرگس و خانوادش منزل عموی شان ، بابای نرگس به لاله گفت: دخترم به بابات زنگ بزن و بگو خودم امروز میرسونمت ؛ منزل عموی نرگس نزدیک شماست🏘
لاله هم تماس گرفت و قرار شد که همراه نرگس و خانوادش به خانه برگردد. وقتی نرگس رفت و برای جشن تولد اماده شد ، یک لباس قشنگ پوشید و چون آستین های لباس کمی کوتاه بود یک ساقه دست که با رنن لباسش تناسب داشت هم پوشید👚
و روسری اش را هم یک مدل قشنگ تر سر کرد و موقع بیرون رفتن از خانه چادرش را سرش کرد.🧕🏻
لاله با دقت به نرگس نگاه می کرد ، دید در عین حال که نرگس خیلی قشنگ شده محجبه هم هست😍
_لاله : نرگس تو که این همه قشنگ شدی چادر که سر میکنی قشنگی هات رو کسی نمیبینه ، اون وقت همه فکر میکنن تو زشتی ، کسی نمیدونه که تو این همه خوشگل شدی🥲
+نرگس : خودم که میدونم چقدر خوشگل شدم😂
چادر رو سر میکنم که مردای نامحرم نبینن ، وقتی رسیدم خونه ی عموم اونجا که نامحرم نیست چادرم رو برمیدارم. اگه موقع اومدن بقیه مهمون مرد نامحرم هم بود چادرم رو دوباره سر میکنم🤓
_لاله : نرگس جون اون وقت اذیت نمیشی بخوای بازی کنی؟😕 چادر جلوی دست و پات رو نمیگیره؟؟
+ نرگس : نه لاله جون ما همیشه توی مهمونی هامون خانم ها و آقایان از هم جدا هستند...
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🍇 نرگس و لاله🍇 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr