6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرهای شیرین از محبتِ
شهید حاج قاسم سلیمانی
به #شهید_خدمت ، دکتر
حسین امیر عبداللهیان♥️🔗'
#جان_فدا 🌿
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_جمهور
خوش بحال شهید رئیسی....
#شهیدانه زندگی کنید🌻
هدایت شده از فن نجم الثاقب|اقایتقیخانی⚫
عاقبت کسی که فیلم های🔞 رو میبینه!
1 - بوی بهشت رو استشمام نمیکنه
2 - از رحمت خدا محروم میشه
3 - نشستنش در جهنم هست
4 - از چشمانش با سیم اویزان میشود
5 - ۲۰ سال در یک عذاب میماند
و هرکسی این پیام را پشت گوش اندازد از اهل اتش است تغییر کن ک خداتو را میبیند 💛
...خدایا منو از عذاب دورکن و کسی ک این پیام رو منتشر میکند
اگر این پیام رو در 5 گروه ارسال کردی حداقل یک نفر تغییر میکنه و برای تو از حسنات توبه نوشته میشه🤲🏻!
درحد توان پخش کنید تو قیامت میفهمید که چن نفرو از بدی نجات دادید😔؛
#یاابوالفضل
#ﺍَللّهُمَﻋَﺟِلِﻭَﻟﻳِکَﺍﻟﻓَﺭَج
هدایت شده از مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
بهم گفت به نظرت میتونیم جزو 313 نفر باشیم؟
خنده تلخی کردم و گفتم بیا بشین کنارم باهم گریه کنیم:
ما بین 20 میلیون زائر کربلا هم نیستیم...💔😔
کارای بالا رو دیدی؟
چقدر فانتزی و جذابن🤩
این وسایل واسه هر دختری لازمه😌
یه دختر هنرمند اینجا کانال زده داره به مردم کار مورد علاقشون رو تحویل میده🥑🚛
فقط کافیه وارد کانالش بشی دست خالی بیرون نمیای🚎🪁
دکوری⛓
جا سویچی🎐
انگشتر ضربان💓
گردن بند🩹
زود برو سفارش بده که جانمونی🖇
خیلی کیوتن💞💆♀
https://eitaa.com/Blor_Rezin
◉✧بَــصیرَت؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
💝 رمان نرگس و لاله💝 #پارت_ یازدهم عصر آن روز : لاله به همراع بابا به بازار رفت. لاله دست بابا را گ
🎄 رمان نرگس و لاله🎄
#پارت_دوازدهم
_دخترگلم چی خریدی؟😇
+مامانجون این یه رازه😌☝️
_ واقعا؟
+ بله مامانجون.
_ یعنی نمیخوای به من نشون بدی چی خریدی؟😕
+چرا مامان جون حتما بهتون نشون میدم ؛ اما الان نه.
خندید و با لحن پر از شوخی گفت : به وقتش😎😂
مامان که از لحن لاله خنده اش گرفته بود گفت :
_ وقتش کی میرسه؟😂
+ به زودی😆
_ هر چند خیلی کنجکاو شدم ببینم چی خریدی ؛ ولی باشه صبر میکنم تا وقتش برسه ؛ آخه امروز روز شماست ، حالا برو لباست رو عوض کن و دست و صورتت رو بشور ک بیایید که وقت شامه🍔🍱
آن شب به افتخار موفقیت لاله در خانهء لاله اینا جشن بود و حسابی به همه خوش گذشت🔮
⭕️ ( از آن طرف در خانه نرگس اینا چه خبر بود؟😉 ) ⭕️
وقتی نرگس خبر شاگرد اول شدنش را به خانواده اش داد ، پدر و مادرش خیلی خوشحال شدند. آن ها هم از نرگس به خاطر تلاشی که کرده بود و به خاطر موفقیتش تشکر کردند و به او قول یک جایزه را دادند👏
نرگس کنجکاو شد و از آن ها درباره ی جایزه اش پرسید ؛ اما بابا و مامان به هم نگاهی کردند و لبخندی زدند و گفتند : خودت حدس بزن😄
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🍒 نرگس و لاله🍒 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
✨💛رمان نرگس و لاله 💛✨
#پارت_سیزدهم
نرگس کمی فکر کرد🤔 اما چیزی به ذهنش نرسید ؛ به همین خاطر از بابا و مامان خواست تا راهنمایی اش کنند.
_مامان نرگس : مربوط به سه روز تعطیلی آخر هفته است.😜
+نرگس : مسافرت؟😍
مامان و بابا خندیدند و برایش دست زدند😅👏👏
+ نرگس : اخ جون مسافرت ، کجا میخوایم بریم؟🥳
× بابای نرگس : حدس بزن😉
+ نرگس : راهنمایی.🥲
_ مامان نرگس : یه جایی که خیلی دوست داری بری و مدتیه مرتب درباره ی مسافرت به اونجا صحبت میکنی و ما گفتیم ان شاءالله اذن زیارت بگیریم ، رهسپار می شیم.🤲
نرگس از خوشحالی جیغی زد و بغل مامان پرید🫂
+نرگس : وای خدا می خوایم بریم مشهد ، زیارت امام رضا ( علیه السلام )😍😭😭
بعد پرید تو بغل بابا و صورت او را غرق بوسه کرد و هی میگفت : باباجونم ، متشکرم🥺
دوباره پرید بغل مامان و شروع کرد به بوسیدن مامان و هی تند تند میگفت : مامان جونم ، فدات بشم ، خیلی خوشحالم . حسابی دلم واسه امام رضا (علیه السلام ) تنگ شده ، خداروشکر که می خوایم بریم مشهد.
آن شب خانه نرگس اینا هم پر از شادی بود✨🌈
نرگس و لاله با خوشحالی خوابیدند و صبح که به مدرسه رفتند تا همدیگر را دیدند بلافاصله بعد از سلام ، شروع کردند به تعریف اتفاقاتی که روز قبل برای شان افتاده بود🗣
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🍬 نرگس و لاله🍬 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
💚 رمان نرگس و لاله💚
#پارت_چهاردهم
بالاخره اخر هفته رسید و نرگس و خانواده اش راهی مشهد شدند. مثل همیشه برای نرگس زیارت امام رضا ( علیه السلام ) پر از شادی و آرامش بود. خانواده ی نرگس برنامه ریزی کرده بودند که نماز هایشان را به جماعت در حرم امام رضا (علیه السلام) بخوانند و زمان قبل و بعدش را به گشت و گذار در شهر مشهد و بازارها اختصاص داده بودند🛣
نرگس تصمیم گرفت برای دوست صمیمی اش ، لاله ، سوغاتی بخرد🛍
از مامان و بابا مشورت گرفت که چه چیزی تهیه کند ، سرانجام نتیجه ی مشورت این شد که نرگس یک سجاده ی قشنگ با مهر تربت امام حسین(علیه السلام) به لاله هدیه بدهد👏
وقتی روز اول هفته شد و بچه ها به مدرسه رفتند لاله و نرگس همدیگر را ملاقات کردند و زنگ آخر که شد نرگس هدیه اش را به لاله داد؛🎁
چون نمی خواست بقیهء بچه ها ببینند و آن ها هم دلشان بخواهد ؛ چون نرگس به تعداد همه ی بچه ها هدیه به همراه نداشت و باعث ناراحتی بقیه ی دوستانش میشد .🤧
لاله وقتی هدیه اش را باز کرد ، با دیدن سجاده ی زیبا هم خوشحال شد و هم ناراحت💁♀
خوشحالی از اینکه سجاده واقعا قشنگ بود📿 و ناراحتی به این دلیل که لاله نماز نمی خواند و شیوه ی صحیح خواندن نماز را فراموش کرده بود😔
لاله در مسیر رسیدن به خانه توی سریس مدام به این موضوع فکر می کرد که عکس العمل مادرش بعد از دیدن سجاده چیه؟
آخر هیچکس در خانه ی لاله اینا نماز نمیخواند😢
لاله فکر میکرد ممکن است مادرش سجاله را از او بگیرد ، درحالی که او از سجاده خوشش می آمد و احساس خوبی از نگاه کردن به آن به لاله دست میداد🤩❤️❤️
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 💓 نرگس و لاله 💓 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
✨💙 رمان نرگس و لاله💙✨
#پارت_پانزدهم
به همین خاطر تصمیم گرفت فعلا درباره ی سجاده چیزی به خانواده اش نگوید. بعد از رسیدن به خانه و سلام و خسته نباشید به مامانش به اتاقش رفت و سجاده را در کمدش گذاشت.🚪
لاله تقریبا هر روز سجاده اش را در اتاقش باز میکرد و به آن نگاه می کرد ؛ چون احساس خوبی داشت . زنگ های تفریح از نرگس دوباره سوال میپرسید🛎
سوالاتی مثل اینکه : چرا باید نماز بخوانیم ؟ یا اینکه اصلا نماز چیه؟ و به چه درد ادم میخوره؟ خدا چه احتیاجی به نماز ما داره؟
نرگس هم سعی میکرد به سوالات لاله جواب دهد ؛ اما بعضی از سوال ها را خوب نمیدانست جواب دهد ؛ به همین خاطر از مادرش کمک گرفت . اینطوری هم خودش مطالب خوبی را یاد میگرفت و هم خیالش از بابت جواب هایی که به لاله میداد ، راحت میشد .🙃
لاله بعد ازشنیدن جواب سوال هایش کم کم دلش میخواست نماز بخواند؛ اما نماز خواندن را بلد نبود😞
در مدرسه چیزهایی یاد گرفته بود ؛ اما چون آن زمان جدی به نماز خواندن فکر نکرده بود و قصد خواندن نماز را هم نداشت دقت لازم را انجام نداده بود ؛ در نتیجه نماز را خوب بلد نبود . از این موضوع ناراحت بود و خودش را سرزنش میکرد😣
ولی بالاخره تصمیم گرفت نماز را یاد بگیرد. دلش میخواست از نرگس کمک بگیرد اما خجالت میکشید🥺💔
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🍑 نرگس و لاله🍑 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
هدایت شده از ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
🚨هر کی فردا روزه نگیره یه فرصت بزرگ رو ازت دست داده
اگه میتونی حتما حتما بگیر رفیق❤️
فقطهمین الان ساعت کوک کن که سحری خواب نمونی😉
⚠️البته اگه روزه قضا داری به نیت روزهی قضا، روزه بگیر بازم خدا ثوابشو بهت میده 😉
#دیدناینپیاماتفاقینیست
#نشربدین
#عرفه
💠 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷
➳ [ @gordan_sarallah2 ]