eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 9⃣5⃣ 🌺 سلاح کمری(قسمت اول) آخرين روزهاي ســال
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 0⃣6⃣ 🌺 سلاح کمری(قسمت دوم) ‌ از آنجــا راه افتاديم. آمديم به ســمت تهران. در مســير كمربندي اصفهان چشــمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. گفتم: آقا ابرام، يادته سرپل ذهاب يه آقائي فرمانده توپخانه ارتش بود که خيلي هم تو عملياتها كمكمون ميكرد. گفت: آقاي مداح رو ميگي؟ گفتم: آره، شــده فرمانده توپخانه اصفهان، الان هم شايد اينجا باشه. گفت: خب بريم ديدنش. رفتيم جلوي پادگان. ماشــين را پارك كردم. ابراهيم پياده شــد. به سمت دژباني رفت و پرسيد: سلام، آقاي مداح اينجا هستند؟ دژبــان نگاهي به ابراهيم كرد. ســرتا پاي ابراهيم را برانــداز نمود؛ مردي با شلوار كردي و پيراهن بلند و چهره اي ساده، سراغ فرمانده پادگان را گرفته! مــن جلو آمدم و گفتــم: اخوي ما از رفقاي آقاي مداح هســتيم و از جبهه آمديم. اگر امكان دارد ايشان را ببينيم. دژبان تماس گرفت و ما را معرفي كرد. دقايقي بعد دو تا جيپ از دفتر فرماندهي به سمت درب ورودي آمد. سرهنگ مداح به محض ديدن ما، ابراهيم را بغل كرد و بوســيد. با من هم روبوسي كرد و با اصرار، ما را به دفتر فرماندهي برد. بعد هم ما را به اتاق جلسات برد. حدود بيست فرمانده نظامي داخل جلسه بودند. آقاي مداح مســئول جلسه بود. دو تا صندلي براي ما آورد و ما هم در كنار اعضاي جلسه نشستيم. بعدهم ايشان شروع به صحبت كرد: دوســتان، همه شــما من را ميشناســيد. من چه قبل از انقلاب، در جنگ ۹روزه، چه در سال اول جنگ تحميلي مدال شجاعت و ترفيع گرفتم. گروه توپخانه من ســختترين مأموريتها را به نحو احسن انجام داد و در همه عملياتهايش موفق بوده. من سختترين و مهمترين دوره هاي نظامي را در داخل وخارج كشور گذرانده ام. اما كســاني بودند و هستند كه تمام آموخته هاي من را زير سؤال بردند. بعد مثالــي زد كه: قانون جنگهاي دنيا ميگويد؛ اگر به جايي حمله ميكنيد كه دشــمن يكصد نفر نيرو دارد، شما بايد سيصد نفر داشته باشي. مهمات تو هم بايد بيشتر باشد تا بتواني موفق شوي. بعد كمي مكث كرد و گفت: اين آقاي هادي و دوستانش كارهائي ميكردند كه عجيب بود. مثلاً در عملياتي با كمتر از صد نفر به دشمن حمله كردند، اما بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند و يا اسير مي آوردند. من هم پشتيباني آنها را انجام ميدادم. خوب به ياد دارم كه يكبار ميخواســتند به منطقه بــازيدراز حمله كنند. من وقتي شــرايط نيروهاي حمله كننده را ديدم به دوســتم گفتم: اينها حتماً شكست ميخورند. اما در آن عمليات خودم مشــاهده كردم كه ضمن تصرف مواضع دشمن، بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند! يكي از افســران جوان حاضر در جلســه گفت: خب آقاي هادي، توضيح دهيد كه نحوه عمليات شما به چه صورت بوده، تا ما هم ياد بگيريم؟ ابراهيم كه ســر به زير نشســته بود گفت: نه اخوي، ما كاري نكرديم. آقاي مداح زيادي تعريف كردند، ما كاره اي نبوديم. هر چه بود لطف خدا بود. آقاي مداح گفت: چيزي كه ايشان و دوستانشان به ما ياد دادند اين بود كه ديگر مهمات و تعداد نفرات كارساز نيست. آنچه كه در جنگها حرف اول را ميزند روحيه نيروهاست. اينها با يك تكبير، چنان ترســي در دل دشــمن مي انداختند كه از صد تا توپ و تانك بيشتر اثر داشت. بعد ادامه داد: اينها دوستي داشتند كه از لحاظ جثه كوچك، ولي از لحاظ قدرت وشهامت از آنچه فكر ميكنيد بزرگتر بود. اسم او اصغر وصالي بود كه در روزهاي اول جنگ با نيروهايش جلوي نفوذ دشمن را گرفت و به شهادت رسيد. من از اين بچه هاي بسيجي و با اخلاص اين آيه قرآن را فهميدم كه ميفرمايد: «اگر شما بيست نفر صابر و استوار باشيد بر دويست نفر غلبه ميكنيد.» ساعتي بعد از جلسه خارج شديم. از اعضاي جلسه معذرت خواهي كرديم و به سمت تهران حركت كرديم. بين راه به اتفاقات آن روز فكر ميكردم. ابراهيم اســلحه كمــري پرماجرا را تحويل ســپاه داد و به همــراه بچه هاي اندرزگو راهي جنوب شدند و به خوزستان آمدند. دوران تقريباً چهارده ماهه گيلان غرب با همه خاطرات تلخ و شــيرين تمام شد. دورانــي كه حماســه هاي بزرگي را با خود به همراه داشــت. در اين مدت سه تيپ مكانيزه ارتش عراق زمينگير حملات يك گروه كوچك چريكي بودند! 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۴۹ الی۱۵۱ ادامه دارد..... @khamenei_shohada
4_646301975712891516.mp3
5.03M
•✦ @khamenei_shohada✦• 5⃣4⃣⇦قسمت چهل و پنج 📚 کتاب #من_زندهاسارت معصومه آباد @khamenei_shohada
❁﷽❁ 🍀دیرشد باید بخوابےنازنینم شب بخیر باوفاے ساده ےخلوت گزینم شب بخیر غصه فردا وفرداهاے دیگر رامخور اےغریب افتاده ےتنهانشینم شب بخیر نازدانه جاویدالأثر #شهید_مهدی_ثامنی_راد #شبتون_شهدایی @khamenei_shohada
هدایت شده از 👇تبادلات شاخص حبل‌المتین👇
💠شهیدی که مهدی(عج)سنگ قبرش را خرید 💠شهیدی که در قبر خندید 💠معجزات و حقایق شهدا 💠داستان های دنباله دارpdf 💠داستان های عاشقانه مذهبی متفاوت 👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/935919616C50ed9177bb
❁﷽❁ پیـراهنی از ستاره بر تن ڪردند  دل را به امید کوچ روشن ڪردند آنجاڪه شب از رود خروشان تر بود محدوده ی صبح را معیّن ڪردند
سلام✋ صبحتون بخیر وشادی🌻 ماخادمین دوستان شهدا(مدیران کانال خامنه ای شهدا) به همه اعضای جدید که به محفل شهدایی ما پیوستند خیر مقدم میگوییم💐 و از همه عزیزانی که با ما بوده اند بابت شکیبایی وهمراهیشان سپاسگزاریم اجرهمه شما عزیزان با شهدا وامام شهدا🌹🌹🌹
✳️ شهیدی ڪه هیچ ڪس منتظرش نبود جز خدا.... شهید 🌷 از شهدای استان مازندران... 🌹 🕊 http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
بصیـــــــــرت
✳️ شهیدی ڪه هیچ ڪس منتظرش نبود جز خدا.... شهید 🌷 #سیف_الله_شیعه_زاده از شهدای #بهزیستی استان مازندر
✳️ شهیدی ڪه هیچ ڪس منتظرش نبود، جز خدا.... شهید 🌷 🌷... از شهدای استان مازندران با یڪ زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ ڪس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد. ڪم سخن میگفت و با سن ڪم سخت ترین ڪار جبهه، بسیم چی بودن را قبول ڪرده بود. سرانجام توسط منافقین اسیر شد، برگه و ڪدهای عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادتش برای بدست اوردن رمز، سینه و شڪمش رو شڪافته بودند.... 🌷 🌹 🕊🕊🕊 @khamenei_shohada
چشمان من همیشہ همین جا کنار توست اینجا کہ خاک بوے کبوتر گرفتہ است #گاهے_نیم_نگاهے #بر_دل_خستہ_و_منتظرم_بنما😔 #شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید 🕊 @khamenei_shohada🕊
بصیـــــــــرت
#روز_شمار_دفاع_مقدس (۹ تیر) • قیام مردم عراق به رهبری «آیت‌الله شیرازی» علیه استعمار انگلیس (۱۲۹۹
 (۱۰ تیر) • ولادت شهید غلامعلی جندقی (غلامعلی رجبی) (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۳۳ ه.ش) • ولادت شهید احمد کریمی بندرآبادی (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۴۱ ه.ش) • ولادت شهید محسن درویشی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۴۸ ه.ش) • ولادت شهید مدافع حرم علی نظری (استان فارس، شهرستان جهرم) (۱۳۵۳ ه.ش) • شهادت شهیده نسرین افضل (استان فارس، شهرستان شیراز) (۱۳۶۱ ه.ش) • شهادت شهید محمد جمشیدی آرانی (استان اصفهان، شهرستان آران) (۱۳۶۳ ه.ش) • اجرای عملیات ایذایی ظفر ۴ در منطقه عملیاتی فکه توسط ارتش جمهوری اسلامی (۱۳۶۴ ه.ش) • آزادسازی مهران (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید مهدی عاصی تهرانی فرمانده مهندسی رزمی جهاد سازندگی استان تهران (استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید حسین قنبری نیاکی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید علی اصغر صفرخانی فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) گردان ویژه شهادت (استان البرز، شهرستان کرج) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید حسین سحرخیز (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید علی عرب نصرت‌آبادی (استان کرمان، شهرستان زرند، روستای شاه جهان‌آباد) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید هدایت آزاد شهابى (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید سید احمد کریمیان (استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید علی حاجبی قائم‌مقام ستاد لشکر ۴۱ ثارالله (استان هرمزگان، شهرستان رودان) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید علی یادگاری (استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید حسین ارشدی (استان گیلان، شهرستان فومن، دهستان گشت) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید جلیل محدثی‌فر فرمانده گردان یاسین تیپ ۲۱ امام رضا (ع) (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۶ ه.ش) • شهادت شهید قاسم محمدی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۶ ه.ش) • بازپس‌گیری ماووت توسط نیرو‌های عراقی (۱۳۶۷ ه.ش) • ولادت شهید مدافع حرم عباس آسمیه (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۸ ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم سید مهدی موسوی (استان خوزستان، شهرستان اهواز) (۱۳۹۲ ه.ش) • روز صنعت و معدن @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_سید_مهدی_موسوی #شهید_مدافع_حرم_ #اولین_شهید_مدافع_حرم_اهواز #سالـروز_شهـادت #شهدا_رهبرم_را_
نام و نام خانوادگی: سید مهدی موسوی تاریخ تولد: ۱۳۶۳/۷/۱۵ محل تولد: اهواز تاریخ شهادت: ۱۳۹۲/۴/۱۰   در تاریخ پانزدهم مهرماه سال شصت‌وسه در اهواز و در یک خانواده سنتی و مقید به اصول مذهبی، به دنیا آمد. از همان دوران کودکی شجاع بود و نترس اما با همه مهربان و رئوف بود. کلاس اول را در کشور عمان و مابقی مقاطع را در اهواز ادامه داد، آخر پدر فرهنگی بود و بنا به اقتضای شغل ایشان که دبیر فرزندان شاغلین در سفارت ایران واقع در عمان بود، با خانواده به آنجا رفته بود. در آپارتمان آن‌ها چندین خانواده با ملیت‌های مختلف زندگی می‌کردند، فیلیپینی، کویتی، عربستانی و … که مهدی با همه آن‌ها ارتباط گرم و صمیمی داشت و مورد محبت آن‌ها قرار می‌گرفت. حدود سال ۷۶ بود که مادر تصمیم گرفت مهدی را نزد یکی از خانم‌های همسایه که معلم زبان خارجه بود ببرد تا به‌طور خصوصی زبان انگلیسی را فرابگیرد. مدت زمان زیادی از بازگشت مادر به خانه نگذشته بود که مهدی نیز به خانه برگشت و از وضع نامناسب پوشش زن همسایه به مادر گلایه می‌کرد و دیگر حاضر به رفتن نشد @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
هنوز چند ماهی از قبولی ایشان در نگذشته بود که به سازمان بازرگانی درآمد. همه خانواده از این بابت خوشحال بودند اما مهدی بیش از پیش احساس می‌کرد، رفع تبعیض نژادی، با رشوه‌خواری، رسیدگی به امور تنها بخشی از دل‌نگرانی‌های ایشان بود. از لحظه‌ای که مراجعه‌کننده‌ای به نزد او می‌آمد تا لحظه‌ای که کار وی را به اتمام می‌رساند آروم و قرار نداشت تا جایی که در برخی موارد مورد اعتراض بعضی از همکاران قرار می‌گرفت. پس از اشتغال آقا مهدی، خانواده تصمیم گرفتند برای سید آستین بالا بزنند. بعد از کلی تحقیق، بالاخره همسر ایده‌آل خویش را پیدا کرد و این وصلت سر گرفت. زندگی بر وفق مراد بود تا آنکه شیپور جنگ به صدا درآمد، جایی که مرد از نامرد شناخته می‌شد. جنگ، جنگ بشار اسد و مردم سوریه نبود بلکه جنگ اسلام و کفر بود، جنگی که در یک طرف آن (آمریکا، انگلیس، عربستان، اسرائیل و...) و در طرف دیگر آن شیعیان جهان اسلام بودند. @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
سربازهای سوری در زمان حمله شعار «یا بشار» سر می‌دادن اما سید به اونها یاد داده بود که هدف ما از جنگیدن نباید بشار اسد و یا دولت سوریه باشه بلکه باید به دنبال یک هدف والاتر باشیم، پس با شعار «یا حسین (ع)» نبرد رو آغاز و به پایان می‌رسونیم. این کار سید مهدی باعث اعتراض سرداران و سوری شده بود، اما کلیه افراد گردان به اتفاق به فرماندهان خود پاسخ می‌دادند که ابوصالح به ما یاد داده که بگیم (ع). شب عملیات تسلیحات و تجهیزات موردنیاز گردان رو تحویل و بین نیروهای تحت امر خود توزیع می‌کند، توی گردان دویست نیروی سوری و هفت نیروی ایرانی خدمت می‌کرد. مهدی گردانی بود که فرماندش به دلیل نامشخصی در عملیات حضور نداشته و مهدی رهبری و فرماندهی گردان رو به عهده می گیره. تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۰ عملیات شروع می‌شود؛ و مهدی در آن به شهادت می‌رسد. @khamenei_shohada
#فرهنگ_پهلوانی ، میراث نیاکان #مراسم روز ملی پهلوانی و ورزش زورخانه ای با گرامیداشت پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی 🌹 با حضور پیشکسوتان عرصه ورزش و پهلوانی کشور سخنران وزیر ورزش و جوانان یک شنبه ۱۰ تیرماه - ساعت ۱۸ الی ۲۰ مجتمع ‌ورزشی فرهنگی قمربنی هاشم آدرس : خیابان فداییان اسلام - نرسیده به پل سیمان - روبروی مجتمع ارکیده @khamenei_shohada
ڪاش تقدیر شهـادت بہ سرانجام شود.. و ڪسےهست کہ میلش شده گمنام شود عشق یعنے حرم بےبے و من مےدانم! بایداین سربرود تادلم آرام شود... #سردار_بی_سر❤️ #شهیدحاج_عبدالله_اسکندری ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada🕊
بصیـــــــــرت
#شهیدان_مهدی_و_مجید_زین_الدین #کانال_خامنه_ای_شهدا http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
🍃🌺🍃🌺 ده سال بعد از شهادت مهدی و مجید ، پدر بزرگوارشون می‌گفت: من در این مدت طولانی بارها نشسته و به خاطرات گذشته بازگشته‌ام. اما هر چه فڪر‌ڪردم تا یڪ خطا و یا گناهی از مجید و مهدی به یاد بیاورم ، چیزی پیدا نڪردم ، نمی خوام بگم معصوم بودند ، اما من ڱه پدرشون هستم، به خداییِ خدا ازشون سراغ ندارم... 📌شهیدان مهدی و مجید زین‌الدین 📚ڪتاب سرداران تقوا 🌷 @khamenei_shohada
در بنـد نخواهد مانـد آنڪہ پرواز آموختہ است ... 🌷 ❤️ @khamenei_shohada
رفتے ولی ڪجا ڪہ بہ دل جا گرفتہ ای دل جای توست ، گرچہ دل از ما گرفتہ ای ... #جاویدالاثر_شهید_عباس_آسمیه🌷 #سالـروز_ولادت ❤️ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 0⃣6⃣ 🌺 سلاح کمری(قسمت دوم) ‌ از آنجــا راه اف
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 1⃣6⃣ 🌺 فتح المبین(قسمت اول) ‌ در خوزستان ابتدا به شهر شوش رفتيم. زيارت حضرت دانيال نبي(ع) . آنجا خبردار شــديم،كليه نيروهاي داوطلب(كه حالا به نام بسيجي معروف شده‌اند) در قالب گردانها و تيپهاي رزمي تقسيم بندي شده و جهت عمليات بزرگي آماده ميشوند. در حين زيارت، حاج علي فضلي را ديديم. ايشــان هم با خوشــحالي از ما اســتقبال كرد. حاج علي ضمن شــرح تقســيم نيروها، ما را به همراه خودش بــه تيپ المهدي(عج)برد. در اين تيپ چندين گردان نيروي بســيجي و چند گردان سرباز حضور داشت. حاج حسين هم بچه هاي اندرزگو را بين گردانها تقسيم كرد. بيشتر بچه هاي اندرزگو مسئوليت شناسايي و اطلاعات گردانها را به عهده گرفتند. رضــا گودينــي با يكي از گردانها بود. جواد افراســيابي بــا يكي ديگر از گردانها و ابراهيم در گرداني ديگر. كار آمادگي نيروها خيلي سريع انجام شد. بچه هاي اطلاعات سپاه ماهها بود كه در اين منطقه كار ميكردند. تمامي مناطق تحت اشغال توسط دشمن، شناسايي شد. حتي محل استقرار گردانها و تيپهاي زرهي عراق مشــخص شده بود. روز اول فروردين سال1361 عمليات فتح المبين با رمز يا زهرا (س)آغاز شد. عصر همان روز از طرف ســپاه، مســئولين و معاونين گردانها را به منطقه عملياتي بردنــد. از فاصله اي دور منطقه و نحوه كار را توضيح دادند. يكي از سختترين قسمتهاي عمليات به گردانهاي تيپ المهدي(عج)واگذار شد. با نزديك شــدن غروب روز اول فروردين، جنب وجوش نيروها بيشتر شد. بعد از نماز، حركت نيروها آغاز شد. من لحظه اي از ابراهيم جدا نميشــدم. بالاخره گردان ما هم حركت كرد. اما به دلايلي من و او عقب مانديم! ساعت دو نيمه شب ما هم حركت كرديم. در تاريكي شب به جايي رسيديم كه بچه هاي گردان در ميان دشت نشسته بودند. ابراهيم پرسيد: اينجا چه ميكنيد!؟ شما بايد به خط دشمن بزنيد! گفتند: دســتور فرمانده اســت. با ابراهيم جلو رفتيم و به فرمانده گفت: چرا بچه ها را در دشــت نگه داشــتيد؟ الان هوا روشــن ميشــه، اينها جانپناه و خاكريز ندارند، كاملاً هم در تيررس دشمن هستند. فرمانده گفت: جلو ما ميدان مين است، اما تخريبچي نداريم. با قرارگاه تماس گرفتيم. تخريبچي در راه است. ابراهيم گفت: نميشه صبر كرد. بعد رو كرد به بچه ها و گفت: چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بيان تا راه رو باز كنيم! چند نفر از بچه ها به دنبال او دويدند. ابراهيم وارد ميدان مين شــد. پايش را روي زمين ميكشيد و جلو ميرفت! بقيه هم همينطور! هاج و واج ابراهيم را نگاه ميكردم. نفس در سينه ام حبس شده بود. من دركنار بچه هاي گردان ايستاده بودم و او در ميدان مين. رنگ از چهره ام پريده بود. هر لحظه منتظر صداي انفجار و شهادت ابراهيم بودم! لحظات به ســختي ميگذشــت. اما آنها به انتهاي مسير رسيدند! شكر خدا در اين مسير مين كار نشده بود. آن شب پس از عبور از ميدان مين به سنگرهاي دشمن حمله كرديم. مواضع دشمن تصرف شد. اما زياد جلو نرفتيم. نزديك صبح ابراهيم بر اثر اصابت تركش به پهلويش مجروح شــد. بچه ها هم او را سريع به عقب منتقل كردند. صبح ميخواســتند ابراهيم را با هواپيما به يكي از شهرها انتقال دهند. اما با اصرار از هواپيما خارج شد. با پانسمان و بخيه كردن زخم در بهداري، دوباره به خط و به جمع بچه ها برگشت. در حملــه شــب اول فرمانده و معاونين گردان ما هم مجروح شــدند. براي همين علي موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد. همان روز جلســه اي با حضور چندتن از فرماندهان از جمله محسن وزوايي برگزار شد. طرح مرحله بعدي عمليات به اطلاع فرماندهان رسيد. 📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۵۲ الی۱۵۴ 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ادامه دارد..... @khamenei_shohada
4_646301975712891517.mp3
4.86M
•✦ @khamenei_shohada✦• 6⃣4⃣⇦قسمت چهل و ششم 📚 کتاب #من_زندهاسارت معصومه آباد @khamenei_shohada
شهادت ... بالاترین درجه‌ای است که یک انسان می‌تواند به آن برسد و با خونش پیامی می‌دهد به بازماندگان راهش ... #شهیده_نسرین_افضل #سالروز_شهادت🌷 #شبتون_شهدایی ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada🕊🕊