بصیـــــــــرت
#شرطبندی_روی_زن_حامله نفرین بر منافقین به ما بپیوندید http://eitaa.com/joinchat/935919616C50ed917
#شرطبندی_روی_زن_حامله
سی سال پیش، دقیقا در همین تیرماه، سازمان مجاهدین خلق (همان منافقین خودمان) به #اسلام_آباد_غرب #حمله کردند.
خانه به خانه وارد میشدند و همه چیز را به #رگبار می بستند، دو نفر از #مجاهدینی_ها که تربیت شده ایدئولوژی مسعود خان رجوی بودند، زن حامله ای را در خانه محاصره میکنند، برای #ایجاد_ترسدر بین افکار عمومی، مرتکب جنایتی میشوند که داعشی ها از آن شرم دارند.
بر سر تشخیص جنین، #شرط بندی میکنند و شکم زن باردار را میشکافند.
حالا امروز، وسط گرانی ها و تنگی #معیشت مردم، این جماعت شعار میدهند: ایرانِ آباد، آزاد و دمکراتیک
نفرین بر قلمها، اگر از #جنایت شما نگویند و ننویسند.
@khamenei_shohada
وقتے #سفرۀ_انقلاب پهن شد،
سهم اینها کہ زودتر آمدند،
#بذلِ_جـان بود و #جـوانے...
برخے امّا دیر رسیدند!
بعد از #روزهاے_جنگ..
و بہ #دنبال_سهـم!!
#سهمشان هم...
#بمانَد_قصّہ....
#سهم_خواهی_از_سفره_انقلاب
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 1⃣6⃣ 🌺 فتح المبین(قسمت اول) در خوزستان ابتد
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 2⃣6⃣
🌺 فتح المبین(قسمت دوم)
كار مهم اين مرحله تصرف توپخانه سنگين دشمن و عبور از پل رفائيه بود.
بچه هاي اطلاعات سپاه مدتها بود كه روي اين طرح كار ميكردند. پيروزي در مراحل بعدي، منوط به موفقيت اين مرحله بود.
شب بعد دوباره حركت نيروها آغاز شد. گروه تخريب جلوتر از بقيه نيروها
حركت ميكرد، پشت سرشان علي موحد، ابراهيم و بقيه نيروها قرار داشتند.
هر چه رفتيم به خاكريز و مواضع توپخانه دشمن نرسيديم! پس از طي شش كيلومتر راه، خسته و كوفته در يك منطقه در ميان دشت توقف كرديم.
علــي موحد و ابراهيم به اين طرف و آن طــرف رفتند. اما اثري از توپخانه دشمن نبود. ما در دشت و در ميان مواضع دشمن گم شده بوديم!
با اين حال، آرامش عجيبي بين بچه ها موج ميزد. به طوري كه تقريباً همه بچه ها نيم ساعتي به خواب رفتند.
ابراهيــم بعدهــا در مصاحبه با مجله پيــام انقلاب شــماره فروردين 1361ميگويد: آن شب و در آن بيابان هر چه به اطراف ميرفتيم چيزي جز دشت نميديديم. لذا در همانجا به سجده رفتيم و دقايقي در اين حالت بوديم. خدا را به حق حضرت زهرا(س)وائمه معصومين قسم ميداديم.
او ادامه داد: در آن بيابان ما بوديم و امام زمان(عج)فقط آقا را صدا ميزديم
و از او كمك ميخواســتيم. اصلاً نميدانستيم چه كاركنيم. تنها چيزي كه به ذهن ما ميرسيد توسل به ايشان بود.
٭٭٭
هيچكس نفهميد آن شب چه اتفاقي افتاد! در آن سجده عجيب، چه چيزي بين آنها و خداوند گفته شد؟ اما دقايقي بعد ابراهيم به سمت چپ نيروها كه در وسط دشت مشغول استراحت بودند رفت!
پس از طي حدود يك كيلومتر به يك خاكريز بزرگ ميرسد. زماني هم
كه به پشــت خاكريز نگاه ميکند. تعداد زيادي از انواع توپ و ســلاحهاي سنگين را مشاهده ميکند.
نيروهــاي عراقي در آرامش كامل اســتراحت ميكردنــد. فقط تعداد كمي ديده بان و نگهبان در ميان محوطه ديده ميشــد. ابراهيم سريع به سمت گردان بازگشت.
ماجرا را با علي موحد در ميان گذاشــت. آنها بچه ها را به پشــت خاكريز آوردند. در طي مســير به بچه ها توصيه كردند: تا نگفته ايم شليك نكنيد. در حين درگيري هم تا ميتوانيد اسير بگيريد. از سوي ديگر نيز گردان حبيب به فرماندهي محسن وزوايي به مقر توپخانه عراق حمله كردند.
آن شــب بچه ها توانســتند با كمتريــن درگيري و با فريــاد الله اكبر و ندای يازهرا(س) توپخانه عراق را تصرف كنند و تعداد زيادي از عراقيها را اســير بگيرند. تصرف توپخانه، ارتش عراق را در خوزستان با مشكلي جدي روبرو كرد. بچه ها بلافاصله لوله هاي توپ را به سمت عراق برگرداندند. اما به علت
نبود نيروي توپخانه از آنها استفاده نشد.
توپخانه تصرف شد. ما هم مشغول پاكسازي اطراف آن شديم. دقايقي بعد ابراهيم را ديدم که يك افسر عراقي را همراه خودش آورد!
افسر عراقی را به بچه هاي گردان تحويل داد. پرسيدم: آقا ابرام اين كي بود؟!
جواب داد: اطراف مقر گشــت ميزدم. يكدفعه اين افسر به سمت من آمد.
بيچاره نميدانست تمام اين منطقه آزاد شده.
من به او گفتم اسير بشه. اما او به سمت من حمله كرد. او اسلحه نداشت، من هم با او كشتي گرفتم و زدمش زمين. بعد دستش را بستم و آوردم.
نماز صبح را اطراف توپخانه خوانديم. با آمدن نيروي كمكي به حركتمان در دشت ادامه داديم. هنوز مقابل ما به طور كامل پاكسازي نشده بود.
يكدفعه دو تانك عراقي به ســمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار كردند.
ابراهيم با ســرعت به ســمت يكي از آن ها دويد. بعد پريد بالاي تانك و در برجــك تانك را بــاز كرد و به عربي چيزي گفت. تانك ايســتاد و چند نفر خدمه آن پياده شدند و تسليم شدند.
هوا هنوز روشــن نشده بود، آرايش مجدد نيروها انجام شد و به سمت جلو
حركت كرديم. بين راه به ابراهيم گفتم: دقت كردي كه ما از پشت به توپخانه دشمن حمله كرديم!
با تعجب گفت: نه! چطور مگه؟!
ادامه دادم: دشــمن از قســمت جلو با نيروي زيادي منتظر ما بود. ولي خدا
خواست كه ما از راه ديگري آمديم كه به پشت مقر توپخانه رسيديم.
به همين خاطر توانســتيم اين همه اسير و غنيمت بگيريم. از طرفي دشمن تا
ساعت دو بامداد آماده باش كامل بود. بعد از آن مشغول استراحت شده بودند كه ما به آنها حمله كرديم!
دوباره اســراي عراقي را جمع كرديم. به همــراه گروهي از بچه ها به عقب
فرســتاديم. بعد به همــراه بقيه نيروها براي آخرين مرحله كار به ســمت جلو حركت كرديم.
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۵۴ الی۱۵۶
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد.....
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#بسم_رب_الشهداء_و_الصديقين باز هم 👇👇👇 #پرواز_پرستویی_دیگر ... #مدافع_حرم_محمدابراهیم_رشیدی از #نیر
🔴 #بسم_رب_الشهـداء_و_الصديقين
🔺 "محمدابراهیم رشیدی" که از نیروهای تخریب تیپ مکانیزه ٢٠رمضان نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و چندی پیش #داوطلبانه #عازم #سوریه شده بود، به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.
🔺 این شهید ٣٢ساله و #متأهل بود و پیش از این چندین بار در سوریه حضور #مستشاری داشت.
🔺قرار است پیکر مطهر این #شهـيد مدافع حرم #امروز به #ایران بازگردد.
🔺 جزئیات #مراسم وداع، تشییع و خاکسپاری پیکر مطهر این شهید متعاقباً اعلام خواهد شد.
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 2⃣6⃣ 🌺 فتح المبین(قسمت دوم) كار مهم اين مرح
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 3⃣6⃣
🌺 مجروحیت
همه گردانها ازمحورهاي خودشان پيشروي كردند.مابايدازمواضع مقابلمان وسنگرهاي اطرافش عبورميكرديم.اماباروشن شدن هواكاربسيارسخت شد!دريك قسمت،نزديك پل رفائيه كاربسيارسختتربود.يك تيربارعراقي از داخل يك سنگرشليك ميكردواجازه حركت رابه هيچ يك ازنيروهانميداد.ماهرکاري كرديم نتوانستيم سنگر بتوني تيرباررابزنيم.
ابراهيم راصداكردم وسنگر تيرباررااز دورنشان دادم.خوب نگاه كردوگفت:تنهاراه چاره نزديك شدن وپرتاب نارنجك توي سنگره! بعد دوتا نارنجك ازمن گرفت وسينه خيزبه سمت سنگرهاي دشمن رفت.من هم به دنبال او راه افتادم.
دريكي ازسنگرهاپناه گرفتم.ابراهيم جلوتر رفت ومن نگاه ميكردم.اوموقعيت مناسبي را در يكي از سنگرهاي نزديك تيربار پيداكرد.اما اتفاق عجيبي افتاد!درآن سنگريك بسيجي كم سن و سال،حالت موج گرفتگي پيدا كرده بود. اسلحه كلاش خودش راروي سينه ابراهيم گذاشت و مرتب داد ميزد:ميكشمت عراقي!
ابراهيم همينطور كه نشسته بود دستهايش را بالا گرفت.هيچ حرفي نميزد.نفس درسينه همه حبس شده بود.واقعاًنميدانستيم چه كاركنيم!
چندلحظه گذشت.صداي تيربار دشمن قطع نميشد.
آهسته وسينه خيز به سمت جلو رفتم.خودم را به آن سنگر رساندم.فقط دعا ميكردم و ميگفتم: خداياخودت كمك كن! ديشب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم.اما حالا اين وضع بوجود آمده.
يكدفعه ابراهيم ضربه اي به صورت آن بسيجي زد واسلحه رااز دستش گرفت.
بعد هم آن بسيجي را بغل كرد!جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بودگريه كرد. ابراهيم مرا صدا زد و بسيجي رابه من تحويل داد و گفت: تا حالا تو صورت كسي نزده بودم، اما اينجا لازم بود. بعد هم به سمت تيربار رفت.
چند لحظه بعد نارنجك اول را انداخت، ولي فايدهاي نداشت. بعد بلند شد
و به ســمت بيرون سنگر دويد.نارنجك دوم رادرحال دويدن پرتاب كرد.
لحظهاي بعدسنگر تيربار منهدم شد.بچه ها با فريادالله اكبر از جا بلند شدندوبه سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه ها نگاه ميكردم. يكدفعه با اشاره يكي از بچه ها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم!
رنگ از صورتم پريد.لبخند بر لبانم خشك شد! ابراهيم غرق خون روي
زمين افتاده بود. اسلحه ام را انداختم و به سمت او دويدم.
درست در همان لحظه انفجار، يك گلوله به صورت(داخل دهان)و يك گلوله به پشت پاي او اصابت كرده بود. خون زيادي از او ميرفت. او تقريباًبيهوش روي زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم!
با كمك يكي از بچه ها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را به بهداري ارتش در دزفول رسانديم.
ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشــت، در زمان تصرف سنگرهاي پاياني دشمن درآن منطقه، مورداصابت قرار گرفت.
بين راه دائماً گريه ميكردم.ناراحت بودم، نكند ابراهيم...نه،خدانكنه،از طرفي ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود.خون زيادي ازبدنش رفت.حالامعلوم نيست بتواند مقاومت كند.
پزشك بهداري دزفول گفت:گلوله اي كه به صورت خورده به طرز
معجزه آسائي ازگردن خارج شده،اما به جايي آسيب نرسانده.اماگلولهاي كه
به پااصابت كرده قدرت حركت راگرفته، استخوان پشت پاخردشده.ازطرفي
زخم پهلوي اوبازشده وخونريزي دارد.لذا براي معالجه بايدبه تهران منتقل شود.
ابراهيم به تهران منتقل شد.يك ماه دربيمارستان نجميه بستري بود.چندين
عمل جراحي روي ابراهيم انجام شدوچندتركش ريز ودرشت راهم ازبدنش خارج كردند.
ابراهيم درمصاحبه باخبرنگاري كه دربيمارستان به سراغ اوآمده بود
گفت:بااينكه بچه ها براي اين عمليات ماهها زحمت كشيدندوكاراطلاعاتي
كردند.اماباعنايت خداوند،مادرفتح المبين عمليات نكرديم!مافقط راهپيمائي كرديم وشعارمان يا زهرا(س)بود.آنجا هرچه كه بود نظر عنايت خودخانم حضرت صديقه طاهره(س)بود.
ابراهيم ادامه داد:وقتي درصحرا،بچه هارابه اين طرف وآن طرف ميبرديم
و همه خسته شده بودند،سجده رفتم وتوسل پيداكردم به امام زمان(عج)ازخودحضرت خواستيم كه راه رابه مانشان دهد.وقتي سرازسجده برداشتم
بچه هاآرامش عجيبي داشتند،اكثراً خوابيده بودند.نسيم خنكي هم ميوزيد.
من درمسيرآن نسيم حركت كردم.چيز زيادي نرفتم كه به خاكريزاطراف
مقر توپخانه رسيدم.در پايان هم وقتي خبرنگارپرسيد:آياپيامي براي مردم
داريد؟گفت:ماشرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خودميزنندوبراي رزمندگان ميفرستند.خودمن بايدبدنم تكه تكه شودتابتوانم نسبت به اين مردم اداي دين كنم!
ابراهيم به خاطر شكستگي استخوان پا، قادر به حركت نبود.پس ازمدتي بستري
شدن دربيمارستان به خانه آمدوحدود شش ماه ازجبهه هادور بود.امادراين مدت ازفعاليتهاي اجتماعي ومذهبي دربين بچه هاي محل ومسجدغافل نبوده
📚کتاب سلام بر ابراهیم،صفحه ۱۵۷ الی۱۵۹
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد.....
@khamenei_shohada
4_646301975712891518.mp3
4.82M
•✦ @khamenei_shohada✦•
7⃣4⃣⇦قسمت چهل و هفتم
📚 کتاب #من_زنده_ام
خاطرات اسارت معصومه آباد
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#روز_شمار_دفاع_مقدس (۱۱ تیر) 💠 ولادت خلبان شهید احمد کشوری (استان تهران، شهرستان فیروزکوه) (۱۳۳۲ ه.
💠💠💠💠💠💠💠💠💠
#روز_شمار_دفاع_مقدس(۱۲ تیر)
💠 ولادت شهید تقی بهمنی فرمانده عملیات سپاه همدان (استان همدان) (۱۳۳۵ ه.ش)
💠ولادت شهید جعفر بابا کاظمی میمی (استان قم، شهرستان قم) (۱۳۴۱ ه.ش)
💠 ولادت شهید علی اصغر پاریزی خبر (استان یزد، شهرستان تفت) (۱۳۴۲ ه.ش)
💠ولادت شهید عبدالوحید قادرینسب (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۴۲ ه.ش)
💠فعالیتهای نظامی عراق علیه شهرهای اهواز، آبادان و قصرشیرین. در گلولهباران آبادان و خرمشهر ۹ تن شهید و ۲۲ تن نیز مجروح شدند (۱۳۶۱ ه.ش)
💠ولادت شهید مدافع حرم سید مهدی جودی (استان خراسان رضوی، شهرستان قوچان) (۱۳۶۲ ه.ش)
💠شهادت شهید علی قمی کردی قائممقام لشکر ۱۵۵ ویژه شهدا (استان قم، شهرستان قم) (۱۳۶۳ ه.ش)
💠 شهادت شهید حسن مهدوی عمران (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۵ ه.ش)
💠شهادت شهید محمدعلی قدمیاری جانشین واحد اطلاعات عملیات تیپ امام جواد (ع) لشکر ۵ نصر خراسان (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش)
💠شهادت شهید علی احمدی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۵ ه.ش)
💠شهادت شهید شعبان فکوری جویباری (استان مازندران، شهرستان جویبار) (۱۳۶۵ ه.ش)
💠شهادت شهید علیرضا شجاعی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)
💠شهادت شهید علی عیوضی (استان مرکزی، شهرستان کمیجان، روستای ولازجرد) (۱۳۶۶ ه.ش)
💠سرنگونی هواپیمای مسافربری ایران در خلیج فارس بر اثر حمله موشکی ناو هواپیمابر آمریکایی وینسنس (۱۳۶۷ ه.ش)
💠شهادت شهید رضا اکبری مقدم (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۷ ه.ش)
💠شهادت شهید حمید باغشاهی (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۶۷ ه.ش)
💠شهادت شهید رضا زینلی دهجمالی (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۶۷ ه.ش)
💠شهادت شهید محمدکاظم میرزائی مهرجردی (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۶۷ ه.ش)
💠بزرگداشت علامه امینی
💠 روز افشای حقوق بشر آمریکایی
#کانال_بصیرتی_شهدایی_خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم کمتر ديده شده از👇👇
🌹 #شهید_محمودرضا_بیضایی
من به اين پاڪے
چشمـــــــان تــو
تا به ابـــــد #مديونـــــم...
🕊 @khamenei_shohada
بسم رب شهدا🌹
عاشقی دردسری بود،
نمی دانستیم!
#حاصلش خون جگری بود
نمی دانستیم
پَرگرفتیم ولی باز
به #دام افتادیم!
شرط بی بال وپری بود
نمی دانستیم 🌷.
#شهید_محمود_رضا_بیضايے
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 3⃣6⃣ 🌺 مجروحیت همه گردانها ازمحورهاي خودشان
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 4⃣6⃣
🌺مداحی(قسمت اول)
ابراهيم در دوران دبيرستان به همراه دوستانش هيئت جوانان وحدت اسلامي
را برپا کرد.
او منشاء خير براي بسياري از دوستان شد. بارها به دوستانش توصيه ميكرد كه براي حفظ روحيه ديني و مذهبي از تشكيل هيئت در محله ها غافل نشويد.
آن هم هيئتي كه سخنراني محور اصلي آن باشد.
يكي از دوستانش نقل ميكرد كه: سالها پس از شهادت ابراهيم در يكي از مساجد تهران مشغول فعاليت فرهنگي بودم. روزي در اين فكر بودم كه با چه
وسيله اي ارتباط بچه ها را با مسجد و فعاليتهاي فرهنگي حفظ كنيم؟
همان شب ابراهيم را در خواب ديدم. تمامي بچه هاي مسجد را جمع كرده و ميگفت: از طريق تشكيل هيئت هفتگی، بچه ها را حفظ كنيد!
بعد در مورد نحوه كار توضيح داد و...
مــا هم ايــن كار را انجام داديم. ابتــدا فكر نميكرديم موفق شــويم. ولي باگذشت سالها، هنوز ازطريق هيئت هفتگي با بچه ها ارتباط داريم.
مرام و شيوه ابراهيم در برخورد با بچه هاي محل نيز به همين صورت بود. او
پس از جذب جوانان محل به ورزش، آنها را به سوي هيئت و مسجد سوق ميداد و ميگفت: وقتي دست بچه ها توي دست امام حسين(ع) قرار بگيره مشكل حل ميشه. خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت.
ابراهيم از همان دوران دبيرستان شروع به مداحي كرد. بقيه را هم به خواندن و مداحي كردن ترغيب ميكرد. هر هفته در هيئت جوانان وحدت اسلامي به همراه شهيد عبدالله مسگر حضور داشت و مداحي ميكرد.
اين مجموعه چيزي فراتر از يك هيئت بود. در رشد مسائل اعتقادي و حتي
سياسي بچه ها بسيار تأثيرگذار بود.
دعوت از علمائي نظير علامه محمدتقي جعفري و حاج آقا نجفي و استفاده از شخصيتهاي سياسي، مذهبي جهت صحبت، از فعاليتهاي اين هيئت بود.
لذا مأموران ســاواك روي اين هيئت دقت نظر خاصي داشــتند و چند بار جلوي تشكيل جلسات آن را گرفتند.
ابراهيم، مداحي را از همين هيئت و همچنين هنگامي كه ورزش باستاني انجام ميداد آغاز كرد. در دوران انقلاب و بعد از آن به اوج خود رسيد. اما نكته مهمي كه رعايت ميكرد اين بود كه ميگفت: براي دل خودم ميخوانم. سعي ميكنم بيشتر خودم استفاده كنم و نيت غيرخدايي را در مداحي وارد نكنم.
٭٭٭
روي موتور نشســته بود. به زيبايي شروع به خواندن اشعاري براي حضرت زهرا (س) نمود.
خيلي جالب و سوزناك بود. از ابراهيم خواستم كه در هيئت همان اشعار را به همان سبك بخواند، اما زير بار نرفت! ميگفت: اينجا مداح دارند، من هم كه اصلاً صداي خوبي ندارم، بيخيال شو...
اما ميدانستم هر وقت كاري بوي غيرخدابدهد، يا باعث مطرح شدنش شود ترك ميكند. در مداحي عادات جالبي داشت. به بلندگو، اكو و ... مقيد نبود.
بارها ميشد كه بدون بلندگو ميخواند.
در سينه زني خيلي محكم سينه ميزد ميگفت: اهل بيت همه وجودشان را براي اسلام دادند. ما همين سينه زني را بايد خوب انجام دهيم.
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۶۰ الی۱۶۱
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد.....
@khamenei_shohada
4_646301975712891519.mp3
5.12M
•✦ @khamenei_shohada✦•
8⃣4⃣⇦قسمت چهل و هشتم
📚 کتاب #من_زنده_ام
خاطرات اسارت معصومه آباد
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 4⃣6⃣ 🌺مداحی(قسمت اول) ابراهيم در دوران دبيرس
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 5⃣6⃣
🌺مداحی(قسمت دوم)
در عروسيها و در عزاها هر جا ميديد وظيفه اش خواندن است ميخواند.
اما اگر ميفهميد به غير از او مداح ديگري هست، نميخواند و بيشتر به دنبال استفاده بود.
ابراهيم مصداق حديث نورانــي امام رضا(ع)بود كه ميفرمايد: هر كس
براي مصائب ما گريه كند و ديگران را بگرياند،هر چند يك نفر باشد اجر او با خدا خواهد بود.
هر كه در مصيبت ما چشمانش اشك آلود شود و بگريد، خداوند او را با ما محشور خواهد كرد.
در عزاداريها حال خوشــي داشت. خيليها با وجود ابراهيم و عزاداري او شور و حال خاصي پيدا ميكردند.
ابراهيم هر جايي که بــود آنجا را كربلا ميكرد! گريه ها و ناله هاي ابراهيم شــور عجيبي ايجاد ميكرد. نمونه آن در اربعين سال 1361 در هيئت عاشقان حسين(ع)بود.
بچه هاي هيئتي هرگــز آن روز را فراموش نميكنند. ابراهيم ذكر حضرت زينب(س)را ميگفت.
او شور عجيبي به مجلس داده بود. بعد هم از حال رفت و غش كرد! آن روز حالتي در بچه ها پيدا شدكه ديگر نديديم. مطمئن هستم به خاطر سوز دروني و نَفَس گرم ابراهيم، مجلس اينگونه متحول شده بود.
ابراهيــم در مورد مداحــي حرفهاي جالبي ميزد. ميگفــت: مداح بايد آبروي اهل بيت را درخواندنش حفظ كند، هر حرفي نزند. اگر در مجلســي شرايط مهيا نبود روضه نخواند و...
ابراهيم هيچوقت خودش را مداح حساب نميكرد. ولي هر جا كه ميخواند
شور و حال عجيبي را ايجاد ميكرد.
ذكر شهدا را هيچ وقت فراموش نميكرد. چند بيت شعر آماده كرده بود كه اســم شهدا علي الخصوص اصغر وصالي و علي قرباني را مي آورد و در بيشتر مجالس ميخواند.
٭٭٭
شب تاسوعا بود. در مسجد، عزاداري باشكوهي برگزار شد. ابراهيم در ابتدا خيلي خوب ســينه ميزد. اما بعد، ديگــر او را نديدم! در تاريكي مجلس، در گوشهاي ايستاده و آرام سينه ميزد.
سينه زني بچه ها خيلي طولاني شــد. ساعت دوازده شب بود كه مجلس به پايان رسيد.
موقع شــام همه دور ابراهيم حلقه زدند. گفتم: عجب عزاداري باحالي بود، بچه ها خيلي خوب سينه زدند.
ابراهيم نگاه معني داري به من و بچه ها كرد و گفت: عشقتان را براي خودتان نگه داريد!
وقتي چهره هاي متعجب ما را ديد ادامه داد: اين مردم آمده اند تا در مجلس قمربني هاشم(ع) خودشان را براي يكسال بيمه كنند.
وقتي عزاداري شــما طولاني ميشــود، اينها خسته ميشــوند. شما بعد از مقداري عزاداري شام مردم را بدهيد.
بعد هرچقدر ميخواهيد ســينه بزنيد و عشــقبازي كنيد، نگذاريد مردم در
مجلس اهلبيت احساس خستگي كنند.
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۶۲ الی۱۶۳
ادامه دارد.....
@khamenei_shohada
از علـی ...
به جامانده ها ؛
هنوز هم شهادت میدهند
اما به " اهل درد "
نه بیخیال ها ...
#شهید_علی_قمی_کردی
#سالروز_شهادت
#شبتون_شهدایی
💠 @khamenei_shohada
#شهید_نادر_حمید
#الگو
#سردار_سلیمانے
براےاینکه رسانه ای موفق باشیم براےشهدابه همراهی شما نیازمندیم👇👇
@khamenei_shohada