بصیـــــــــرت
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری #شهید_رسول_خلیلی رفیق شهید شهــــــ🌹ــــــیدت میکنه
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
به نقل از #خواهر شهید:
🌷از آنجایی که اختلاف سنی من و محمدرضا زیاد نبود جدای از فضای خواهر و برادری, فضای بین ما فضایی #حمایتگرانه بود. از دوران کودکی تا بزرگسالی هر جا من نیاز به کمک داشتم محمدرضا واقعا کم نمیگذاشت و این موضوع دو طرفه بود و چون اختلاف سنی ما کم بود خیلی همدیگر را #درک میکردیم.
🌷 دو سال قبل از شهادت محمدرضا که هنوز آموزشهای نظامی شروع نشده بود سر مزار #شهید_جهانآرا بودیم و محمدرضا عادت داشت روی مزار شهدا را با #گل تزئین کند. در همین حین من در حال فیلمبرداری از محمدرضا بودم. به من گفت این فیلمها را بعد از شهادتم پخشکن. من هم مثل همیشه شروع به خندیدن کردم و به او گفتم «حالا کو تا #شهادت یک چیزی بگو اندازهات باشه». در همین حین به او گفتم «حالا قرار است کجا شهید بشی»، گفت «دمشق»، گفتم «تو بروی دمشق دمشق کجا میره؟ یک چیزی بگو واقعا بشه». گفت «اگر #دمشق نشد #حلب شهید میشوم».
همان موقع این صحبتها به نظرم شوخی آمد الان وقتی به شوخیهای محمدرضا نگاه میکنم میبینم یا میدانسته و این حرفها را میزده و یا #خدا شوخیهایش را خریده است...
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#مدافع_حرم_بانوی_صبرواستقامت
بصیـــــــــرت
#برادرم دعا ڪن ، ڪہ ما از خستگی و غفلت خوابمان نَبَـرد و از قافلۂ مهـدیِ فاطمہ جا نمانیم #معرفی_شه
✍ #خواهر شهید #احسان_فتحی
ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام بارونی جنگ که شروع شد بارونی به جبهه رفت و سال ۶۱ در #عملیات_رمضان به شهادت رسید و جنازه اش هم تا ۹ سال مفقود بود. نداشتن برادر خیلی برایمان سخت بود و جای خالی اش ما را بسیار آزار می داد. آرزو می کردیم که بعد از بارونی، خداوند به ما پسری عطا کند تا اینکه خدا احسان را نصیب ما کرد. احسان پنج ماهه بود که جنازه بارونی را هم آوردند. دیگر غم نداشتن برادر عذابمان نمی داد. خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد ، روزی با هم رفتیم گلزار شهدا؛ سر مزار برادرم، با صدای بلند داشتم گریه می کردم. احسان گفت: خواهرم با صدای بلند گریه نکن. افتخار کن که برادرت شهید شده. شهادت لیاقت می خواهد دعا کن این برادرت هم، مثل آن برادرت شهید شود. گفتم احسان از من چنین انتظاری نداشته باش نمیتوانم
ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada