سیره شهید سعید انصاری
🌹چشمانش زمین زینبیّه را در پی یار میکاود؛ شاید نشانهای بیابد که دلِ بیقرارش تسکین پیدا کند؛ از همسفرانش میپرسد ولی هیچکس خبر ندارد.
✨دیگر پاهایش یارای همراهی ندارد که زمین میخورد. نیست! نتوانست پیدایش کند؛ امید از وجودش رخت بر بسته بود و هر لحظه عرصه را به خود تنگتر میدید.
🌹شده بود هاجری دوباره در پی جرعهای آب تا رفع عطش کند؛ آب حیاتش، یار یکدلش بود؛ بیست و چهارسال با هم زندگی کردند و بنای عشق را ساختند. دلش میخواست دست پر برگردد!
✨دخترش چشمبهراه بود و پسرش بیتاب و همه چشمشان به حلب بود تا بلکه عزیز سفر کردهشان را برگرداند و حالا او یارش را در همین حوالی حس میکرد؛ عجیب بود! عزیزش در حلب و خودش در دمشق ولی بوی او را حس میکرد.
🌹چشم میگرداند، کور سوی امیدی در دلش میدید؛ دست به زانو میگیرد و یا زینبی میگوید، میبیندش همین نزدیکی برای زیارت آمده بود به گمانم، پیراهنی سپید به تن کرده؛ سرخی پهلویش تضاد عجیبی ایجاد کرده بود؛ دست به پهلو به اینسو میآید.
✨چشم هایش حالا او را بهتر میدید؛ به سمتش میدود؛ جوانتر شده؛ سفر آسمان به جانش چسبیده که انقدر سرحال بود ولی دست به پهلو !
✍🏼نویسنده : مهدیه نادعلی
💠بهمناسبت سالروز شهادت
#شهید_سعید_انصاری
▫️تاریخ ولادت : ۴ دی ۱۳۴۹
▫️تاریخ شهادت : ۲۳ دی ۱۳۹۴
▫️محل شهادت : خانطومان سوریه
▫️مزار شهید: بهشتزهرا سلاماللهعلیها