بصیـــــــــرت
علی اصغر پایش تیر خورده بود .
نمی خواست کسی را
معطل خودش کند .
با چفیه پایش را بست و راه افتاد .
توی راه ، راننده ماشین دیدش و
سوارش کرد .
پیکر برادرش اکبر هم آن جا بود .. با حسرت بهش گفت :
" آخر تو زودتر رفتی .. ؟ "
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود
که خمپاره ای نزدیک ماشین
به زمین نشست ،
دو برادر با هم راهی شدند ..
#شهید_اکبر_لشکری
#شهید_علی_اصغر_لشکری
🌾 @khamenei_shohada