➖➖➖➖➖⚜⚜➖➖➖➖➖
@khamenei_shohada
شعری بسیارزیبااز...
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
بصیـــــــــرت
➖➖➖➖➖⚜⚜➖➖➖➖➖ @khamenei_shohada شعری بسیارزیبااز... #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
➖➖➖➖➖⚜⚜➖➖➖➖➖
@khamenei_shohada
شعری بسیارزیبااز...
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده:
🌷هیهات، مصیبتی است تنها ماندن
🌷هنگام رحیل همرهان جا ماندن
🌷سخت است زمان هجرت هم قفسان
🌷مبهوت قفس شدن ز ره واماندن
🌷درچون وچرای حسرت هستی تاچند
🌷تاچند اسیر خودسریها ماندن
🌷در حسرت پر کشیدن از دام وجود
🌷ماندیم و نبود در خور ما ماندن
🌷مشتاق رحیل و بال و پر سوختهایم
🌷سخت است در این سرا خدایا ماندن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌸کانال امام خامنه ای شهدا
پنجشنبه که می آید...
باز دلتنگ شهیدان می شوم
بی قرار یاد یاران می شوم
یادآنانی که مجنون بوده اند
تشنه اروند و کارون بوده اند
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
💐شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات ✨
#پتجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات
ـــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#خاطرات_شهدا #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده 👇👇 ـــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
ــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
✅آمدم چادر فرماندهی گروهان، تورجی نشسته بود.طبق معمول به احترام #سادات بلند شد.
🔺گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستام قرار دارم. باید برم #مرخصی و تا عصر برمیگردم.
بی مقدمه گفت: نه! نمیشه!
🔺گفتم: رفیقم منتظر منه.
دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. با تمام احترامی که برای #سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود.
🔺عصبانی شدم. وقتی داشتم از چادر بیرون می آمدم، با ناراحتی گفتم:
👈"شکایت شما رو به مادرم میکنم"
هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم، با پای برهنه دوید دنبال من. دستم را گرفت و گفت: "این چی بود گفتی؟"
🔺به صورتش نگاه کردم. خیس اشک بود.
بعد ادامه داد: این برگه مرخصی! ، سفید امضا کردم. هر چقدر دوست داری بنویس اما حرفت رو پس بگیر.
🔺گفتم: به خدا شوخی کردم، اصلا منظوری نداشتم. با دیدن حال و گریه ی او، خودم هم بغضم گرفت.
🔰راوی : سید احمد نواب
🌷 #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
🕊شهادت : ۶۶/۵/۲ - ارتفاعات بانه
📚کتاب #یا_زهرا اثر گروه فرهنگی #شهید_ابراهیم_هادی
ــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
💠خاطرات شهدا
توی خط مقدم ڪارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند.
حاج حسین خرازی بی قرار بود ، اما به رو نمی آورد ، خیلی ها داشتند باور میڪردند اینجا آخرشه ، یه وضعی شده بود عجیب،
توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد…
حاجی گفت : هر جور شده با بی سیم محمدرضا تورجی زاده را پیدا ڪن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا “س” ) مداح با اخلاص و از بچه های دلاور و شجاع لشڪر بود…
خلاصه تورجی زاده را پیدا ڪردند ، حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت : تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برامون بخون…
تورجی زاده فقط یڪ بیت زمزمه ڪرد ڪه دیدم حاجی بیتاب شد…
در بین آن دیوار و در
زهرا صدا می زد پدر
دنبال حیدر می دوید
از پهلویش خون میچڪید
زهرای من... زهرای من...
زهرای من... زهرای من...
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تڪبیر میگویند..
الله اڪبر الله اڪبر ،
خط را گرفته بودند ، عراقی ها را تارو مار ڪرده بودند ، با توسل به حضرت زهرا(س) گره ڪار باز شده بود...
🌷 #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada