eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🎁 وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: 📜 ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ. 🚰 ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ... 🌹" "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_شصت_دو
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 3⃣6⃣ بازوام را نیشگون میگیرد _ بعله! الان لطف ڪردم ڪ بهت بیشترازین نگفتم!!..وقتیم زنگ میزدیم همش خـــــااب بودی... دلخور نگاهم می ڪند.گونه اش را میبوسم😘 _ ببخشید!... لبخند میزند و مرا یاد علــــی میندازد _ عب نداره فقــط دیگه ت ِڪرار نشه! سر ڪج می ڪنم.. ـ چشم! ـ خب بریم بالا لباستو عوض ڪن.. همـــــان لحظه صدای زهراخانوم ازپشت سر می آید.. ـ وایسید این شربتارم ببرید..! سینی ڪ داخلش دو لیـــــوان بزرگ شربت آلبالو 🍹بود دست فاطمـــــه میدهد علـــــی اصغر از هال بیرون میدود ـ منم میخـــــام منم میخواااام.. زهراخانوم لبخندی میزند و دوباره ب آشپزخانه میرود.. ـ باشه خب چرا جیـــــغ میزنی پسرم! از پله ها بالا و داخل اتاق فاطمـــــه میرویم... دراتاقت بسته است!... دلـــــم میگیرد و سعی می ڪنم خیلی نگاه نَ ڪُنم.. _ ببینم!...سجاد ڪجاست؟ _ داداش!؟...واع خـــــااهر مگه نمیدونی اگر این بشر مسجد نره نمـــــاز جماعت تشڪیل نمیشه!... خنده ام میگیرد...😁 راست میگفت! سجـــاد همیشه مسجد بود! شالم را درمی آورم و روی تخت پرت می ڪنم.. اخم می ڪند و دست ب ڪمر میزند ـ اووو...توخونه خودتونم پرت می ڪنی؟ لبخند دندون نمایی میزنم..😬 ـ اولش اوره! گوشه چشمی نازڪ می ڪنههه و لیوان شربتم را دستم میدهد.. ـ بیا بخور.نمردی تواین گرما اومدی؟ لـــــیوان را میگیرم و درحالی ڪ باقاشق بلندداخلش همش میزنم جواب میدهم ـ خب عشـــــق ب خانواده اس دیگه!... دسته ی باریڪ ای از موهایم را دور انگشتم میپیچم و باڪلافگی باز می ڪنم... نزدیڪ غروبههه 🌅و هردو بی ڪار دراتاق نشسته ایم.. چنددقیقه قبل راجب زنگ نزدن علـــــی حرف زدیم...امیدوار بودم بزودی خبری شود! موهایم را روی صـــــورتم رها می ڪنم و بافوت ڪردن ب بازی ادامه میدهم.. یدفعه ب سرم میزند.. ـ فاطمـــــه! درحالی ڪ ڪف پایش را میخاراند جواب میدهههه... _ هوم؟... _ بیا بریم پشت بوم! متعجب نگاهم می ڪند..😳 _ واااا....حالت خوبه؟ _ نـچ!...دلم گرفته💔 بریم غروب رو ببینیم! شانه بالا میندازد _ خوبه!...بریم!... روسری آبی ڪاربنی ام راسر می ڪنم.بیاد روز خداحافظیمـــــان دوست داشتم ب پشت بام بروم .. ی ڪت مشڪ ای تنش می ڪند و روسری اش را برمیدارد.. _ بریم پایین اونجا سرم می ڪنم... ازاتاق بیرون میرویم و پله هارا پشت سر میگذاریم ڪ یدفعه صـــــدای زنگ تلفن☎️ درخانه میپیچد.. هردو بهم نگاه می ڪنیم و سمت هال میدویم.زهرا خانوم ازحیاط صدای تلفـــــن را میشنود، شلنگ آب را زمین میگذارد وب خانه می آید... تلفن زنگ میخورد و قلـــــب من مُحْ ڪَم می ڪوبید!...اصـــــن ازڪجامعلوم ؏لـــــیِ... ♻️ ... 💘 ✫┄┅═══════════┅┄✫ 🔮ڪانال بصیرتی و شهدایی خامنــــه اے شهــــدا http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
Misaq-Haftegi981024[02].mp3
6.57M
⭕️ نترس مؤمن اگر فتنه‌ها پیاپی شد 🎙مداحی شنیدنی و انقلابی حاج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدا خودش دستم را در دست شهدا گذاشت و این آغاز شد؛ حالا شهدا شده اند انیس ‌و مونسِ تنهایی ها و همدمِ دلتنگی هایم ! و چه‌ رفیقی بهتر از ؟ http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
- سومين فرزند حسن - در شهرستان گنبدكاووس و به سال 1341 در خانواده ‏اى متوسط به دنيا آمد.🌷 وی در 5 بهمن 1365 و پس از عمليّات كربلاى 5 - در حالى كه قرار بود خطّ را به نيروهاى جديد تحويل بدهند - با انفجار خمپاره‏ اى به رسيد.🌷🕊
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهدا #شهید_عليرضا_آزمايش - سومين فرزند حسن - در شهرستان گنبدكاووس و به سال 1341 در خانواده ‏
🔰يكى از همرزمان شهيد درباره نحوه شهادت او چنين مى‏ گويد: «بعد از عمليّات در سنگر نشسته بوديم. ساعت حدود 9:30 صبح بود و صبحانه مى‏ خورديم؛ خط هم آرام بود. با بى‏ سيم اطّلاع دادند كه بايد گردان عقب برگردد و خطّ را تحويل دهد. شهيد آزمايش خيلى ناراحت بود؛ هم به خاطر شهادت دوستان و هم اينكه چرا او شهيد نشده است. لذا بلند شد كه پيراهنش را مرتّب كند، همين كه ايستاد خمپاره ‏اى در نزديكى سنگر ما - كه سقف نداشت منفجر شد. پس از فرو نشستن گرد و خاك، ديديم كه او روى زمين افتاده و تركشهاى زيادى به صورت او خورده بود. ما همه به خاطر شهادت او مبهوت شده بوديم.» پيكر پاك شهيد پس از تشييع، در بهشت رضا(ع) مشهد و در كنار ديگر همرزمانش به خاك سپرده شد.
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ناحلة الجسم یعنی نحیف و دل شکسته میری .. جوونی اما مادر پیری .. بهونه ی سفر می گیری .. باکیة العین یعنی بارون غصه ها می باره .. چشای مادر ما تاره .. دیگه علی شده بیچاره .. منهدة الرکن یعنی .. توون برات نمونده بانو .. کی قلبتو سوزونده بانو؟ .. کی بالتو شکونده بانو؟ ..
بصیـــــــــرت
داستان واقعی مظلومیت یک #شهید #قسمت_اول 🌷شهیدی که گوشتش به دست ضد انقلاب خورده شد. 🔺 شهید که با
🔺روز دادگاه رسید، رئیس دادگاه، سرهنگ حقیقی را كه همان اوایل انقلاب فرار كرده بود شناختم و محاكمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محكومین مشخص بود - دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات- و بالطبع حكم هم مشخص، عده‌ای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدام قسطی (یعنی به تدریج) محكوم شدیم. حكم ما كه اعداممان قسطی بود به صورت كشیدن ناخن‌ها، بریدن گوشت‌های بازو و پاها، زدن توسط كابل، نوشتن شعارهای انقلابی‼️ توسط هویه برقی و آتش سیگار به سینه و پشت و تمامی اینها بی چون و چرا اجراء می‌شد. كه آثارش بخوبی به بدنم مشخص است. 🔺مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی، جلو پایش قربانی ذبح شود. این رسم را كومله نیز اجرا می‌كرد با این تفاوت كه قربانی‌ها در اینجا جوانان اسیر ایرانی بود. عروسی دختر یكی از سركردگان بودپس از مراسم، آن عفریته گفت: باید برایم قربانی كنید تا به خانه شوهر بروم، دستور داده شد قربانی‌ها را بیاورند. ۱۶ نفر از مقاوم ترین بچه‌های بسیج وارتش ودو روحانی را كه همه جوان بودند، آوردند و تك تك از پشت سر بریده شدند، این برادران عزیز مانند مرغ سربریده پر پر می‌زدند و آنها شادی و هلهله می‌كردند. ____ 🌷خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک🌷 ____ ... http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 📹 | : مردم عراق از شما ، جوانهای عراق از شما متنفّرند! 🔺️ این یک واقعیّتی است، آمریکایی‌ها چرا درک نمیکنند؟ نفرت ملّتها از خودشان را چرا نمیفهمند، چرا درک نمیکنند؟ بد کردید، عمل زشت انجام دادید!