بــیتعارف بگویم:
نیرویی که نمازش را اول وقت نمـیخواند،
خوب هم نمـیجنگد!
ما هرچه داریم از معنویت داریم،
هرجا که ذرهای پشتمان لرزید،
به دلیلِ ضعف توکلمان به خدا بـوده است..!
#شـهید_حسـن_باقـری
✨🌷
بعد از رفتنتان ،
جنگ برای شما تمام شد...!
اما...ما...
همچنان داریم می جنگیم..
خسته نیستیم ،
ولی #یادی #دعایی #نگاهی
برای قوت قلبمان کافی است ...
#صبحتون_شهدایی
کم بذاری، کم می بینی...!
امام صادق علیه السلام فرمودند:
چون شب جمعه مى شود، به شمار مورچگان، از آسمان فرشته فرود مى آيد و در دستانشان قلم های زرّين و كاغذهاى نقره ای است و تا شب شنبه، جز درود بر محمّد و خاندان محمّد ـ كه درود خدا بر او و ايشان باد ـ چيزى را نمى نويسند. پس فراوان درود بفرست؛ از جمله سنّت ها[و آیین های دینی]آن است که بر محمّد و خاندانش در هر روز جمعه، هزار بار و در دیگر روزها صد بار درود بفرستی.
📚کافی، (چاپ اسلامیه)،ج3، ص416.
🎙حجت الاسلام محمدحسن الهی:
حضرت -علیه السلام- فرمود: سنتِ واجب برای شیعیان ما این است که شب و روز جمعه هزار صلوات بفرستند، یعنی اگر هزار صلوات نفرستادی، یک واجب را ترک کردی، یک سنت را ترک کردی و به همین مقدار در زندگیات کسری پیدا کردهای. ما چقدر با تلفن حرف میزنیم و در مقابل چیزی هم به ما نمیدهند! اما اگر بجای این حرفها هزار صلوات بفرستیم در زندگیمان تغییر و تحول را خواهیم دید.
#حسینجان|♥️|.•°
گفتم از عشق
نشانی به من خسته بگو
گفت جزعشقِ
حسین(ع) هر چه ببینی بَدَلیست
#صݪیاللهعݪیڪیااباعبداللهالحسینع✨
#سلاممهدی_جانم...❤️
فاصــلہها
دروغ میگویند...
کہ بین من و شما ایستادهاند...
وقتی گرمای حضورتان را هرلحظہ احساس میکنم
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
خاطرهای جالب از شهید حمیدرضا الداغی به نقل از همدانشگاهی او
مهدی عرفاتی:🍃
شهید حمیدرضا الداغی همدانشگاهی من بود. اواخر دههٔ هفتاد. من ارتباطات میخوندم و حمید حسابداری (اگر اشتباه نکنم). من بچه مذهبی دانشگاه بودم و اون بچه خوشتیپ دانشگاه. ظاهراً هیچ صنمی باهم نداشتیم.
ماجرای آشنایی ما برمیگشت به جنجال و نزاعی که سرِ مسابقات فوتبال دانشگاه به راه افتاد. وسط بازی تیم ما، حریف یه خطای ناجور روی من کرد. من بلند شدم و اعتراض کردم. بازیکن حریف فحاشی کرد و من یه لحظه خون به مغزم نرسید و درگیر شدم. در کسری از ثانیه، ۷-۸ نفر ریختن رو سر من و کأنه با قاتل پدرشون طرف هستن… زیر مشت و لگد و فحاشیها، حمید رو دیدم که به هواخواهی من وارد معرکه شده و داره یکی پس از دیگری رو مینوازه… تا جایی که یادمه ورزشکار بود و حتی توی مسابقات رزمی هم اسم و رسمی داشت. دعوا که تموم شد متوجه شدم هر دوی ما رو با تیزی نشون کردن؛ منگ گوش راستم و حمید گوش چپ...
رفتیم بیمارستان و سهم هر کدوم سه چهارتا بخیه شد و گوشهامونو پانسمان کردن. از فردا توی دانشگاه معروف شدیم به گوشبریدهها…
شکایت کردیم و دادگاه برامون طول درمان برید و دیه. ۲۵۰هزار تومن برا ضارب دیه بریدن. بابای طرف اومد به التماس و خواهش که ببخشیمش. یه کارگر ساده بود که یحتمل ۲۵۰هزار تومن، حقوق چندماهش میشد. از دست پسرش شاکی بود. حمید با همون برخورد اول راضی شد و منم راضی کرد که ببخشیمش و بخشیدیمش… این ماجرا شد دلیل دوستی منِ بچه مذهبی دانشگاه با جوان اول دانشگاه.
خوشتیپ و خوشگل
پریشب یکی از رفقای دانشگاه بهم پیام داد که حمید الداغی به رحمت خدا رفته. دروغ نگم، اولش نشناختم تا اینکه عکسشو برام فرستاد. حالا همون جوان خوشتیپ و خوشگل دانشگاه، پشت اسمش کلمه شهید نشسته و منِ بچه مذهبیِ پرادعا هیچ....☘