eitaa logo
᚛᯽᚜بــآ شـهـدآ تـآ شـهـآدتـ᚛᯽᚜
158 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.4هزار ویدیو
15 فایل
🌹🌹مقام معظم رهبری : امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست🌹🌹 🎉سلام، خوش آمدید،همگی دعوت شده ی شهدا هستید🌹 👈هدف این کانال فقط زنده نگه داشتن یادشهداست ✅ التماس دعای شهادت🤲🌹 نظر، پیشنهاد، ارسال مطلب: https://eitaa.com/talabehshahideh
مشاهده در ایتا
دانلود
2.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرنگهدار_من_آنست_که_من_می_دانم_شیشه_را_در_بغل_سنگ_نگه_میدارد
خیلی دلش می خواست بره حوزه و درس طلبگی بخونه، آنقدر به طلبگی علاقه داشت که توی خونه صداش می کردیم آشیخ احمد. ولی وقتی ثبت نام حوزه شروع شد، هیچ اقدامی نکرد. فکر کردیم نظرش برگشته و دیگر به طلبه شدن علاقه ای ندارد. وقتی پاپیچش شدیم گفت: کار بابا تو مغازه زیاده، برای اینکه پدرش دست تنها اذیت نشود قید طلبه شدن را زد.
1.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید مدافع حرم خاطره‌ مادر شهید خلیلی از بوی پیراهن خونی شهید
تو پلاکت را دادی که گمنام شوی من دویدم که نامدار شوم! حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و نام تو سردر کوچه ها...
اولین نظامی که نماینده امام شد، تیمسار شهید نامجو بود. او اعتقاد داشت که حزب اللهی خسته نمی شود و تا یک هفته قبل از شهادتش در منزل اجاره ای زندگی می کرد. هنگام اخذ درجه بالاتر گفته بود: من با درجه ای که دارم، می توانم کار کنم و درجه را قبول نکرد» 📚 خاطرات قرائتی، ج 1، ص 111 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
5.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر شهید، جنس غمش فرق می‌کند با مادر..... پدر بی‌صدا کمرش خم می‌شود
3.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣 معنای اجباری در دین نیست چیست؟ 🔹معنی آیه «لا اکراه فی الدین» چیست؟ پس چرا حجاب ما اجباری هستش؟
خانه اش در یکی از کوچه پس کوچه های جنوب شهر بود یکی از کوچه های پر شهید خیابان خاوران از اون خیابان هایی که هر کوچه اش چندین شهید داشتند. اما این خانه سه،شهید داشت! روی سر درخونه،سه تا عکس شهیدانش رو زده بود شهیدان سیف الله،محمد واحمداختیاری در زدم مادر پیر و تنها در رابرایم بازکرد با مهربانی تعارف کرد،رفتم داخل وارد راهروی تنگ وباریکی شدیم که باسه عکس شهیدمزین شده بود سمت چپ راهرو، یک اتاق کوچک وساده بود گوشه اتاق یک تلویزیون قرمزرنگ قدیمی روی میز بود و بالای طاقچه هم،سه تاعکس شهیدانش بهم گفت بریم آشپزخانه غذام روی گازه باهم رفتیم. آنور حیاط کوچک،یک آشپزخانه ساده و کوچولو بودبا یک گاز رو میزی،ویک قابلمه که توش چند تا سیب زمینی داشتند میپختند. غذایش سیب زمینی پخته بود! و بالای سر گازسه قاب عکس شهید،باز به چشم می‌خورد بهم گفت:من توی این دنیا کسی وچیزی رو ندارم سه تا پسرداشتم که هدیه شون کردم برای انقلاب و وطن حالا هم در این خانه،با عکس و یادپسرام دارم زندگی میکنم میبینی،همه جا با من هستند،دم در کوچه،توی راهرو،اتاقم،آشپزخانه... شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا