💢شهيدى كه اجزاى صورت و انگشتهايش را درون شكمش ريختند.
🌷از من خواستند برای شناسایی پیکر شهدا به معراج شهدای سنندج بروم. هر کدام را از روی لباسهایشان شناسایی کردم. چون روز قبل از صبح با آنها بودم یادم بود که کدام شهید چه لباس یا کفشی پوشیده و از بقایای البسه و پوتین ها آنها را شناسایی کردم. کارمان تا حوالی ظهر طول کشید. بعد به پایگاهمان برگشتیم. تا نزدیکیهای پایگاه که رسیدیم ساعت حوالی دو بعد از ظهر بود.
🌷من عقب تویوتا نشسته بودم. یکهو دیدم کنار جاده پتویی افتاده است. مشکوک بود. همزمان راننده هم پتو را دید و ترمز زد. از ماشین پیاده شدیم و به طرف پتو رفتیم. طناب پیچ شده بود. مشخص بود درونش چیزی پیچیده اند. طناب را باز کردیم؛ که کاش نمی کردیم! هیچ وقت چیزی را که دیدم فراموش نمی کنم. داخل پتو پیکر یک پاسدار دیده می شد.
🌷لباس فرمش از رنگ سبز به سرخ برگشته بود. صورت پاسدار با نیش چاقو یا وسیله برنده دیگری کاملاً سوراخ سوراخ شده بود. لب، بینی و هر دو گوشش بریده شده بود. بند بند انگشت هایش را هم بریده بودند. در شکم پیکر آثار بریدگی دیده می شد. گویا آن را شکافته و بعد با نخ گونی و جوالدوز جای بریدگی را دوخته بودند.
🌷آن لحظه نمی دانستم کسی را که می بینم دوست دوران مدرسه ام سید محمد حسینی است. همان رزمنده ای که روز قبل اسیر ضد انقلاب شده بود. کسی که از سال ها قبل می شناختمش، چنان بلایی سرش آورده بودند که نتوانستم بشناسمش. با دیدن پیکر حالم دگرگون شد، با سر و صدای ما بچه ها از پایگاه پایین آمدند و جنازه را با خود بردند.
🌷....بعدها بچه هایی که خوب آن را وارسی کرده بودند می گفتند: ضدِ انقلاب تمام اجزای صورت و انگشت های شهید حسینی را به درون شکمش ریخته و آن را دوخته بودند.
راوى: رزمنده جانباز سید مهدى حسینی
❌ باشد #حرام، شير حلالى كه خورده ام
❌ روزى اگر ز خون شما #ساده بگذرم....
🌷شهدا را ياد كنيم با ذكر #صلوات
╭┅──────┅╮
🌍 @Basijvelayat1
╰┅──────┅╯
چهره یکی از یاران امام زمان☝️
🍃 سوم شعبان نشستیم سر سفره عقد...
توی سفره قرآن بود و سجاده نماز.
ساده ی ساده ؛ مثل خریدمان که یک حلقه ، یک جلد کلام الله مجید ، نهج البلاغه و سری کامل تفسیر المیزان بود.
شب عقد جلال گفت «اول باید نماز جماعت بخونیم». همه مهمان ها ایستادند به نماز؛ نماز جماعت مغرب و عشاء.
ازدواجمان به اندازه ای #ساده بود که خبرش تیتر روزنامه ها شد.
🍀 پس از شهادت، عکسش محضر آیتالله #بهاءالدینی تقدیم شد، بیاختیار اشک از چشمان آقا جاری شد، و فرمودند:
#امام_زمان (عج) از من یک #سرباز خواست ، من هم صاحب این عکس را معرفی کردم، اشک من، اشک شوق است.
#شما_هم_به_بسیج_ولایت_بپیوندید
╭┅───🇮🇷✊🇮🇷┅╮
@Basijvelayat1
╰┅──────┅