eitaa logo
بصيرت شهداء
268 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
170 فایل
کانال فرهنگی دینی سیاسی و بصیرتی 🆔 @BasiratShohada ادمین برای تبادل و تبليغات و پيشنهادات و سوالات 🆔 @shahidetanha ساعات پاسخگویی ۲۰ الی ۲۴
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاهش را از آن جسم بی جان پر از نیزه بر نمی‌داشت، چشمانش یادگار چشمان فاطمه صلوات الله علیها بود، گویی فاطمه صلوات الله علیها خود دارد نگاه می‌کند، به او می‌گفتند عقیلة بنی هاشم، اما اکنون هر که او را می‌دید و به حال او نظاره می‌کرد او را نمیشناخت، نمی‌دانست به کدام عضو آن جسم بی جان نگاه کند، بیشتر از همه به رگ های گردن بدون سر برادر نگاه می‌کرد، عطش از خشکی رگ ها هم نمایان بود ولی خون سرخ او بوی عطر سیب عجیبی میداد، صدای گریه ملائک تمامی نداشت، گویا خاک آغشته به خون او را به بال های خود میمالیدند، زمزمه خسته و محبت آمیز برادر هنوز هم از داخل آن رگ های پر از خاک و خون و بدون جان شنیده می‌شد که برای آخرین بار او را صدا میزد خواهرم بیا من اینجا هستم، پاهایش همراهی نمی‌کرد خود را به آن گودال خونین برساند، روی تلی از خاک های بی رحم و سردی که گریه های او آن ها را اثر بخش نبود ایستاده بود، ضعیف نبود ولی بدنش قدرت ایستادن در برابر جسم خون آلود برادر را نداشت، روحش مدام میل به پر کشیدن داشت ولی می‌دانست باید بماند تا حقیقت را با منطق قدرتمند پدرش علی صلوات الله علیه برای همگان بگوید و نگذارد خون برادر پایمال شود. زینب صلوات الله علیها دیگر لبخند را فراموش کرده بود و به نیزه های بی رحمی که برخی از آنها حتی با وجود شکسته شدن باز هم دست از جسم بی جان برادر برنداشته بودند نگاه میکرد و نگاهش پر از غم بود چرا که نمی‌توانست دیگر کاری برای درمان زخم های فراوان برادر کند. ✅ کانال در 🆔eitaa.com/BasiratShohada لطفا برای نشر مطالب ما لینک ما را به دوستان و آشنایان خود نیز بدهید.