eitaa logo
بصیرت
1.9هزار دنبال‌کننده
38.3هزار عکس
31.5هزار ویدیو
755 فایل
باسلام ضمن عرض خوش آمد به اعضای محترم کانال به اطلاع می رسانداین کانال حاوی مطالب ارزنده،خبری سیاسی،مذهبی،علمی می باشد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ ⚜ حجةالاسلام شیخ جعفر ناصری: 🌾 خیلی باعث تأسف و تأثر است که تا ساعت دوازده یا یکِ شب و گاهی هم بیشتر، راحت می‌نشینیم؛ اما هنگام سحرخیزی که می‌شود، خوابمان می‌برد. این، بیماری شدیدی است. 🌱 در آن وقت (سحر) و خود را در معرض رحمت الهی قرار دادن، در زندگی انسان می‌آورد؛ حتی برای فرزندان انسان. 🌾 خانه‌ای که در آن، بیداری سحر وجود دارد، خانه‌ای که در آن در اول وقت، گفته می‌شود، خانه‌ای که در آن خوانده می‌شود، برکاتش زیاد است. 🌱 گاهی برای یک بن‌بستی که در زندگی پیش آمده، مدت‌های طولانی باید انسان صدمه بخورد، تا برطرف شود؛ اما با یک ، قضیه‌اش حل می‌شود. اگر این کار را می‌کردیم، مشکلاتمان هم کمتر بود. 📚 نشریه خُلُق ۴۸ 💐💐💐 @Basirat_135
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸اذان، استثناء است🔸 تشویق کنید موذن ها را، تشویق کنید مساجد را که صدای اذان را [به نحو متعارف] بلند کنند. بهانه نکنید یکی دو تا مریض را. اذان استثناء است. در صدر اسلام هم مریض بود، اما اذان استثناء بود. آن مساجدی که اذان صبح باز هستند این ها دفع بلا از شهرها می کنند. آن امام جماعت هایی که نماز صبح را اقامه می کنند، اینها به جامعه خدمت می کنند. گاهی خدا دفع بلا می کند به خاطر همین ها. @haerishirazi 💐💐💐 @Basirat_135 eitaa.com/Basirat_135
هدایت شده از  🌴 یاوران نماز 🌴
✍ یادمه معلم گفته بود دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشه. فردا زنگ سوم که تمام شد آماده ی امتحان باشید. ⚠️ آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. 🚶‍♂دنبالش رفتم و گفتم: برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و.. می‌دانستم احمد طولانی است. 🙎‍♂ احمد مقید بود که ذكر را هم با دقت ادا کند. هر چه گفتم بی‌فایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه ی ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم. 🧓 ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سؤالها رو بیاره. مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. ⏰بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد همه داشتند توی کلاس پچ یچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه بعد یکی از بچه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن 👤هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمی‌داد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. 👨‍⚖ معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سؤالات امتحان شد. من هم با تعجب به او نگاه می کردم. 👨 احمد مثل ما مشغول پاسخ شد. فرق من با او در این بود که احمد را خوانده بود و من خیلی روی این کار او فکر کردم. این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه‌ی عمل خالصانه‌ی احمد. 📚 عارفانه ، زندگینامه و خاطرات عارف ، ص ۱۸. خاطره دکتر محسن نوری از شهید نیّری. 🔰کانال یاوران نماز http://eitaa.com/joinchat/332070913C6cfce71bab 🔰کانالی جامع بروز و کاربردی در ایتا