ماجرای شعر 👆👇👇👆
❇️مرحوم حبیبالله چایچیان(حسان) درباره ماجرای سرودن #شعر« آمدم ای شاه پناهم بده» میگوید:
💠مادرم در آخرین لحظاتی که خدمت شان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم.
دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود متاسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم.
دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟
ایشان گفت آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا (ع) را زیارت کنم. و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را میگرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.
با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمیدانم در ایام تولد حضرت رضا(ع) بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود، گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی زیارت است.
گفت: «ما قدیمیها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمیچسبد» گفتم: دل چسبیاش به این است که حضرت جواب بدهد. هرچه کردم دیدم مادر قبول نمیکند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت میکردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجهام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم،
دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من ! و شعر تا «تخلص» رسید.
وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمیتواست برود. خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را میبوسید و من هم ضریح را بوسیدم و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است.
💠شعر کامل به شرح زیر است:
آمدم ای #شاه #پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
ای گل بیخار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حریمت مَثل کهرباست
شوق و سبک خیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جانسوز به آهم بده
لشکر شیطان به کمین منند
بیکسم ای شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطابخش همه عالمی
جمله حاجات مرا هم بده
آن چه صلاح است برای «حسان»
از تو اگر هم که نخواهم بده
💐💐💐
@Basirat_135
eitaa.com/Basirat_135
▪️استاد ریاضی گفت: بچه ها به جای #روزه گرفتن ، دلی را به دست آورید ، #گرسنه ای را سیر کنید!
✖️گفتم استاد: اگر ما به جای معادله #ریاضی در برگه امتحانی برای تو #شعر زیبایی بنویسیم به ما نمره قبولی می دهی؟
این دیالوگ، یکی از #مغالطه های مشهور در جامعه ماست
👈این به جای اون.. اون به جای این..
نوعی بهانه جویی برای کتمان دو امر مطلوب
#مغالطه ای برای کنار زدن امر خدا
@ranginkamaneshgh
💐💐💐
@Basirat_135
eitaa.com/Basirat_135
به خون خفته است می بینید کودک ها و مادر ها
پی رقصیدآیا بازهم ای خیل عنتر ها
شما آغوش باز و بوس و رقصیدن در این غوغا
ولی در خون ز پا افتاده در آغوش باورها
به خون، شاهچراغ آذین شده از دست نامردان
کجایند آن یلان غیرت خورشید یاورها
خوارج های جاهل در مجازی ها رها گشته
چه می خواهند از جان و دل این چشم کشور ها
منافق ها یهودی هاو بن سلمان و ملعونان
خدا لعنت کند ناپاکها از خیل ابتر ها
حرم در خون و جمع عاشقان در خون خود خفته
پی رقصید آیا بازهم ای خیل عنتر ها
#شعر: مهدی طهماسبی
🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا
🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
eitaa.com/Basirat_135