#اسیر_وطن یا #اسیر_کربلا یا #اسیر_عشق
😭🏴🕊🌷😭🏴🕊🌷
@BasirateRoz
خاطرات آزاده🕊 حاج حسین اسکندری از اهواز
... از آنجا که هیچ شناخت و تصوری از وضعیت اسرای ایرانی در عراق نداشتم برای رسیدن به مقصد لحظه شماری میکردم ! امیدوار بودم ما را در جای ثابتی اسکان داده و امکانات لازم برای رسیدگی به مجروحین و بیماران را برایمان فراهم سازند ، و لباس ، غذا و آبی سالم در اختیارمان قرار دهند شناختی از حقوق قانونی اسرای جنگی نداشتیم و نمیدانستیم چه چیزهایی را میتوانیم مطالبه کنیم ، همین ناآگاهی سقف خواسته های ما را تا سطح مطالبه ی اندکی آب کاهش داده بود ، هرچند همین خواسته هم نادیده گرفته شده یا با برخوردهای خشن و غیر انسانی پاسخ داده میشد و در نهایت هم آبی ناکافی ، گرم و آلوده نصیبمان میشد !!! اتوبوسها بعد از ورود به بغداد در مسیری که گویا قُرُق شده و به عبور کاروان اسرا اختصاص یافته بود پیش میرفتند ، روشنایی و شادابی مسیر و ساختمانها کمتر از حد انتظار بود و تناسبی با بغداد افسانه ای نداشت!! بالاخره به مقصد رسیدیم ، زندان الرشید بغداد! ساختمانهایی که به نگهداری اسرا اختصاص یافته بود مجموعه ی محصوری بود در دل محوطه اصلی زندان ، در ورودی این مجموعه بیش از سی سرباز ورزیده و مسلح به کابل و چوب و باطوم در دو صف موازی و روبروی هم منتظر استقبال از کاروان اسرا بودند و آنجا بود که من برای اولین بار تونل وحشت را تجربه کردم ، هر اتوبوسی که وارد زندان میشد در نقطه ای توقف میکرد که درب آن در مقابل تونل وحشت قرار گیرد و هر اسیری که از اتوبوس پیاده میشد با ضربات بی محابای سربازهای دو سمتِ تونل ، از درب اتوبوس تا داخل محوطه زندان بدرقه میشد ، اگر اسیری در پیاده شدن از اتوبوس و ورود به تونل تعلل میکرد با لگدهای دو دژبانِ داخل اتوبوس به پائین پرت شده و به زمین میخورد و در آن حالت ، مدت بیشتری در معرض ضربات وحشیانه سربازان قرار میگرفت! از مجروحین ، بیماران و پیرمردها به دلیل کندی حرکت بطور ویژه و برای مدت بیشتری پذیرایی میشد ، نوبت به اتوبوس ما رسید ، از خدا طلب یاری کردم و توانی خواستم که بتوانم سریع از میان آن اشقیاء بگذرم ، سعی کردم قبل از پرت شدن توسط دژبانها خودم از اتوبوس پیاده شوم و قصد کرده بودم که در مسیر عبور از تونل خودم را به سربازان یک سمت بچسبانم تا آنها امکان ضربه زدن نداشته باشند و طرف مقابل هم با احتیاط بیشتری ضربه هایش را فرود آورد و با این حربه ضربات کمتری دریافت کنم !! اما کار طبق برنامه ی من پیش نرفت و دژبانی که به توصیه مهند در بدو ورود به اتوبوس مرا زیر ضربات کابل گرفته بود لطف خود را تکمیل کرد!! ...
... همینکه در چهارچوب درب اتوبوس قرار گرفتم چنان لگدی به کمرم زد که حتی نتوانستم دستان مجروحم را سپر خود کنم!! با صورت نقش بر زمین شده و طعمه کفتاران درنده خو شدم !! همینطور که ضربات کابل و چوب و باطوم بر سر و تنم فرود میآمد با خزیدن و چهار دست و پا رفتن ، بالاخره خود را به انتهای تونل رساندم ، باز هم بعضی از زخمهای تنم تازه شده بود و سرم از دو نقطه شکسته و متورم بود دستی که بر سر میکشیدم خونی بود اما نمیدانستم خون از شکستگیهای سر است یا از تازه شدن زخم دستها!! دو نفر از اسرای سالمتر مرا بر روی زمین کشیده و به کناره دیوار زندان رساندند بعد مرا نشانده و تکیه ام را به دیوار دادند . تخلیه اتوبوسها و عبور دادن اسرا از تونل وحشت حدود دو ساعت طول کشید وقتی آخرین اتوبوس تخلیه شد و رفت ، سربازان عضو تونل وحشت هم که از نفس افتاده و خیس عرق بودند ما را با نگهبانان مسلح زندان تنها گذاشته و محوطه زندان را ترک کردند!! سه نگهبان مسلح از پشت بامی که مشرف بر محوطه بود ما را زیر نظر داشتند و در بین اسرا هیچ سرباز یا نگهبان عراقی نبود ، آه و ناله اسرا دل هر انسانی را به درد میآورد ، به یاد سخنان عقید فاخر در مورد هتل اسرا افتادم!!! خیلی از اسرای مجروح و بیمار در وسط محوطه بر روی زمین افتاده بودند و فریادرسی نبود که به وضعیت آنان رسیدگی کند !! از اسرایی که صدایم را میشنیدند خواهش کردم به ناتوانان کمک کرده و آنها را بنشانند ، تشنگی امان همه را بریده بود و آبی در دسترس نداشتیم ، شب به نیمه نزدیک میشد ، شب چهاردهم ذی القعدة بود و قرص کامل ماه آسمان را روشن کرده بود هوا گرم و تفتیده بود هیچ چشم انداز روشنی در پیش نداشتیم نمیدانستیم چه سرنوشتی در پیش داریم ، حدود یک ساعت بود که به حال خود رها شده بودیم ، چند بار سعی کردم با سربازان پشت بام همکلام شوم اما گویا آنها اسیرتر از ما بودند حتی نگاهشان را هم از ما میدزدیدند !! بالاخره درب زندان باز شد و پنج سرباز کابل به دست و یک سربازی که چند سطل پلاستیکی خالی در دست داشت وارد شدند ، همانقدر که کابلها حس وحشت میپراکند ، سطلهای پلاستیکی نوید آب میداد و نگاهها را به دنبال خود میکشید!! یکی از سربازان درب فلزی دول