بصیرتی
🟠در این دنیا فقط پاكی، صداقت، ایمان، محبت به مردم، جان دادن در راه وطن وعبادت باقی می ماند شهید سر
تا دقایقی دیگر بارگزاری این مستند تکمیل میشه و میتونید تماشا کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارم سعی میکنم خیلی حرف نزنم اما نمیشه!!
آخه ببینید این مردک خائن چی میگه.کیه که امروز ندونه دلیل حمایت جمهوری اسلامی ایران از فلسطین چیه؟واقعا اینا چه نجاستی میخورن که اینقد وقیح و گستاخ و کثیفن؟
آیا واقعا یک مدیری در این سطح،نمیفهمه یا بحث چیز دیگریست؟آیا جز اینه که این جرثومه نفاق و رذالت،نوکر حلقه به گوش آمریکاست؟حقیر چند جلسه در میقات در مورد این منافق حرف زدم اخیرا یه صوتی هم گذاشتم از پدر ساواکی و بهایی و پدربزرگ بهاییش گفتم دوستان اشکال کردن.خب واقعا آیا چیزی جز خیانت میفهمید از سخنانش؟
هدایت شده از اساطیرنامه | مروری بر تاریخ ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻نفوذی (کشمیری)
✍کشمیری از چنان چهره متظاهر برخوردار بود که حتی شهید رجایی را نیز فریب میدهد و در حلقه مورد اعتمادترین افراد او قرار می گیرد
این ویدئو گزارشی در مورد چهره متظاهر کشمیری است
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
آیا شخصی به نام آمیت هزا در ایران بازداشت شده است؟
برخی از کانالهای طرفدار محور مقاومت طی ساعات اخیر از بازداشت یک افسر موساد با تابعیت اسرائیل-آذربایجان به نام "آمیت هزا" در ارتباط با ترور شهید اسماعیل هنیه خبر دادند.
واقعیت اما این است که کانالهای فارسی زبان توسط اسرائیلیها دست انداخته شدهاند. کلمه המתחזה که اصل تلفظ عبری آن آمیتهزه یا آمیتخزه است، در عبری یعنی متقلب و فریبکار و اسرائیلیها با جدا کردن آمیت از هزه در توییتر این خبر را جعل کردند که فردی به این نام در ایران بازداشت شده و کانالهای ایرانی هم بدون تحقیق آن را ترجمه و کپی کردند و به دلیل این اقدام ناشیانه در حال حاضر در کانالهای عبری مورد تمسخر قرار میگیرند.
اسرائیلیها دو روز قبل نیز همین کار را با ترکهای ترکیه کرده و مدعی شدند یک افسر موساد به نام آمیت نکش مسئول ترور شهید هنیه بوده است و رسانههای ترکیه همه این خبر را منتشر کردند؛ در حالی که آمیتنکش یعنی تروریست و اساسا اسم کسی در اسرائیل نیست
سند محرمانه تشکیلات خودگردان برای اداره نوار غزه
به گزارش کانال ۱۲ اسرائیل، تشکیلات خودگردان فلسطین اخیرا درباره چگونگی اداره نوار غزه بعد از پایان جنگ سندی محرمانه به طرف آمریکایی ارائه کرده است.
طبق این گزارش، در این سند به برعهده گرفتن مسئولیت امنیت در نوار غزه اشارهای نشده؛ اما تاکید شده که برای برآورده ساختن نیازهای حکومتی و امنیتی در غزه و همچنین برای پیشبرد برخی امور از جمله برداشتن آوارها، ترمیم ساختمانها و شبکههای ارتباطی و برقی به کمک گسترده بینالمللی نیاز است.
رهبر ایده آل ذهن یک غربزده:
_مسلط به زبان انگلیسی یا «زبان دنیا»
_آشنا به سیاست و تعامل با «دنیا»
_تیپ و کراوات روز «دنیا»
_یک «آدمحسابی» مثلا
_سیاستمداری «تنشزدا»
_مردی معتبر نزد «دنیا»
_تخم و ترکه انگلیسی
_مجددا مسلط به زبان انگلیسی
_اهل سازش در هر زمینهای
_ترسیدن مثل سگ از آمریکا و اسرائیل
#نکبت
رمان امنیتی
#کلنا_قاسم
⭕️قسمت پنجم
🟠فصل دوم
« همسر شهید حسن صیاد خدایی »
منتظرم.
این تنها کاری است که از من برمیآید...
انتظار تنها کاری است که در تمام سالهای بعد از ازدواج به آن عادت کردهام.
چه وقتی که توی حسن در ماموریتهای برون مرزی بود، چه حالا که از اولین ساعتهای روز میرود و تا از چهارچوب درب داخل نشود و به خانه برنگردد من را چشم انتظار نگه میدارد...
من خیلی سال است که با این انتظار زندگی میکنم. تمام روزهایی که حسن در سوریه میجنگید و به او دسترسی نداشتیم، من با دستهایی لرزان صفحات سایتهای خبری را ورق میزدم. خودم هم نمیدانم دنبال چه میگشتم؛ اما میدانم ماندن در این برزخ بیخبری چقدر تلخ و سخت است.
انسان زاده شده تا در زندگی با مشکلات مختلف رو در رو شود و به آن عادت کند؛ اما...
من هنوز هم نتونستم به این انتظار غلبه کنم.
بعضی وقتها ظرفهای شسته شده را دوباره آب میکشم، خانه را چند باره جارو میزنم و برای چندمین بار کانالهای تلوزیون را عوض میکنم؛ اما خودم را به هر کاری که مشغول میکنم، نگاهم به ساعت است و انگشتان زمخت این انتظار را به روی گلویم احساس میکنم که چطور میخواهند خفهام کنند...
ساعت؟ شبیه آدمهایی که جایی در میان زمان گم شدهاند، هراسان نگاهی به ساعت روی دیوار میاندازم، نزدیک آمدنش شده... همیشهی خدا حوالی ساعت چهار و نیم که میشود از سر جایم بلند میشوم تا چایی را دم کنم. خستگیهایی که حسن من در طول روز تحمل میکند فقط با یک استکان چایی لب سوز است که شسته میشود و میرود.
کتری را پر از آب میکنم و چراغهای خانه را روشن میکنم و منتظر میمانم تا شبیه هر روز با ریتم مخصوص به خودش زنگ درب را بزند؛ اما به یک باره...
صدایی وحشتناک از داخل کوچه دلم را میلرزاند، صدای شلیک گلوله است. صدا دوباره تکرار میشود، یک بار دیگر و یک بار دیگر...
هراسان از پنجرهی اتاق به داخل کوچه نگاه میکنم، ماشینش وسط کوچه پارک شده و راکب موتور هنوز دارد به سمت داخل ماشین شلیک میکند...
دیگر نمیفهمم چطور چادرم را از کنار جا نمازم برمیدارم.
دنیا پیش چشمهایم تار میشود، دیگر نمیبینم... انگار سیستم عصبی مغزم توانایی تحلیل دیدههایم را ندارم، فقط میشنوم...
مردم جیغ میزنند، موتوری گاز میدهد و من پایم را به روی زمین میکوبم تا زودتر برسم؛ اما نمیرسم...
نمیدانم راهم دور شده یا زمان دارد سر به سرم میگذارد، هر ثانیه برایم به اندازه صد سال میگذرد...
هر طور که هست خودم را به کوچه میرسانم، هنوز کسی نزدیک ماشین نشده است.
سرم را نزدیک شیشهای که با ضرب گلوله خرد شده میکنم و فریاد میزنم... هنوز نفس میکشد. صدای نفسهایش را میشنوم. خون تمام صورتش را پوشانده و سرش به روی شانهی چپش تکیه زده است. معلوم است که نمیتواند سرش را تکان دهد. چشمهایش نیمه باز است و تنش میلرزد.
ماشین پر شده از بوی خون و باروت...
منتظرم تا شاید یکی به کمک من بیاید، آمبولانس خبر کند؛ اما...
این انتظار بدجور راه گلویم رو میبندد، انقدر که دیگر حتی نمیتوانم جیغ بزنم و تنها کاری که از من در کنار پیکر غرق خون عزیزترین فرد زندگیام برمیآید، همین انتظار است.
علیرضا سکاکی
@RomanAmniyati