eitaa logo
بیّنات
1.4هزار دنبال‌کننده
64.5هزار عکس
49.8هزار ویدیو
438 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴الحوثی خطاب به سعودی‌ها: آمریکایی‌ها را سر عقل بیاورید/ از تهدید‌های نتانیاهو نمی‌ترسیم محمدعلی الحوثی، عضو شورای عالی سیاسی یمن به بنیامیان نتانیاهو، نخست وزیر رژیم اسرائیل که اخیرا یمن را تهدید کرده بود، گفت که یمنی‌ها از شما نمی‌ترسند. الحوثی سعودی‌ها را خطاب قرار داد و گفت که ما به سعودی‌ها می‌گوییم: آمریکایی‌ها را سر عقل بیاورید که به فکر حمله به جمهوری یمن نباشند؛ در غیر این صورت ما با یاری خداوند، منافع آمریکا در خاورمیانه را هدف قرار خواهیم داد و هیچ خطوط قرمزی در برابر یمن وجود نخواهد داشت و در زمان مناسب، هر گونه منافع آمریکا هدف قرار خواهد گرفت. 🔹ما این را به صراحت می‌گویم و بعدا کسی نیاید و شکوه و گریه کند که چنان شد، یا حملات به غزه و یمن را متوقف کنید یا اینکه به این حملات ادامه دهد ولی جمهوی یمن، در آن صورت هیچ خط قرمزی نخواهد داشت. https://eitaa.com/Bayynat
D1737438T15449970(Web).mp3
6.08M
🎙 | گشت‌وگذاری در متون کهن نظم و نثر فارسی قسمت ۱۲ https://eitaa.com/Bayynat
⭕️امام زمان علیه السلام: 📩دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای من الگوی نیکویی است. 📚 بحارالانوار، ج 53، ص 180 https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معاون دفتر شهید رئیسی: سال ۱۴۰۰ وقتی شهید رئیسی دولت را تحویل گرفت تعدادی از مسئولان امنیتی گفتند بروید به فکر باشید که شهریور قحطی نان در کشور دارید 🔸ماجرا این بود که دولت وقت ۴.۵ میلیون تن گندم خریده بود و ۶ میلیون تن گندم نیاز داشتیم. با فعال‌سازی دیپلماسی منطقه‌ای گندم تامین شد. https://eitaa.com/Bayynat
14.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | چرا در سوریه حضور پیدا کردیم؟ 🔸 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای چندی پیش با اشاره به منطقِ حضور جمهوری اسلامی در ، به ابعاد مختلف این ماجرا پرداختند. «خط رهبری» به همین مناسبت در این کلیپ براساس سایر سخنان ایشان جوانب مختلف حضور و نقش‌آفرینی ایران در تحولات چند سال اخیر این کشور را تبیین می‌کند. https://eitaa.com/Bayynat
💢بسیار آموزنده امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن گفتم اره دخترم میبرم وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و اصلا معلومه بلد نیست خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود.. ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ رفتم دخترم و رساندم و برگشتم دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه. كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم. در ماشین رو باز كردم و صداش كردم «عزيز خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار. خيلى شق و رق اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش خيلى شُسته رُفته جواب داد: «سلام. در خدمتم مشكلى پيش اومده؟» از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم. "خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم" بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟». گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم دو تا علی کافه انداختم رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که متوجه نميشم اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. » قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيز پدرم در مورد شما و روانشاد پسرتونم هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه. امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم. جناب خمارلو من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.» *چند لحظه سكوت فضای بین ما رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود*. *استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش*. *بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد*. *قدر باباتم بدون*. *خيلى آدم درست و مهربونیه*.. ✍️ سپهرخمارلو https://eitaa.com/Bayynat
🌹🌷 روزانه با " قرآن کریم "تلاوت ، ترجمه وشرح صفحه ۵۳۲ شرکت در ختم قرآن کریم جهت ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 👇👇 https://eitaa.com/Bayynat