eitaa logo
بیّنات
1.5هزار دنبال‌کننده
72.7هزار عکس
56.6هزار ویدیو
468 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار مطالب، "با لینک یا بدون لینک" با ذکر صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ ▫️سال ها از دوران دفاع مقدس گذشت. سال ۱۳۹۳ من در یکی از مراکز دینی، کار آهنگری انجام می دادم. بار آهن خواسته بودم. ▫️راننده نیسان آمد و گفت: بار را کجا خالی کنم؟ بعد از تخلیه بار به سراغ من آمد، تا پولش را دریافت کند. ▫️وارد اتاق کار من شد، لیوان آب را برداشت تا از کلمن آب بردارد. نگاهش به عکس آقا روی دیوار افتاد. ▫️همینطور که لیوان دستش بود، خیره شد به عکس و گفت: خدا تو رو رحمت کنه آقا ! ▫️داشتم فاکتور را نگاه می کردم، سرم را بالا آوردم و با تعجب گفتم: با آقا جبهه بودی؟! گفت: نه. ▫️گفتم: بچه محلشون بودی؟! ▫️پاسخش دوباره منفی بود. گفتم: از کجا می شناسیش؟! ▫️نفسی کشید و گفت: ماجراش طولانی و باورش سخته، بگذریم. ▫️من خودم رو در تمام مراحل زندگی مدیون آقا می دونستم، جلو آمدم و گفتم: جالب شد، بگو چی شده؟! ▫️راننده که اشتیاق من را شنید، گفت: من ساکن ورامین هستم، حدود پانزده سال پیش وانت داشتم و بار می بردم. ▫️یه بار زده بودم برای خیابان ۱۷ شهریور تهران. آمدم خانه. دختر کوچک من با چند بچه دیگر بیرون از خانه مشغول بازی بودند. ▫️من وارد اتاق شده و گرم صحبت بودم. چند دقیقه بعد همینطور که صحبت می کردم، یکباره صدای جیغ همسایه را شنیدم. از خانه پریدم بیرون. ▫️دخترم رفته بود کنار استخر کشاورزی که در زمین مجاور قرار داشت. او افتاده بود داخل آب. تا بزرگتر ها خبردار شوند، مقداری از آب کثیف استخر را خورده بود! ▫️خانم من دوید و چادرش را سر کرد و سریع دخترم را به بیمارستان بردیم. ▫️حال دخترم اصلا خوب نبود. دکتر اوژانس بلافاصله او را معاینه کرد. از ریه‌اش هم عکس گرفتند. ▫️دکتر چند دقیقه بعد من را صدا زد و گفت: ما تلاش خودمان را انجام می دهیم، اما آب های آلوده داخل ریه این دختر شده و بعید است این مشکل حل شود. ▫️خیلی حالم گرفته بود. خانم من با ناراحتی در کنار تخت دخترم نشسته بود. خبر نداشت چه اتفاقی افتاده، من هم چیزی نگفتم و دلداری‌اش دادم. ▫️بار مشتری هنوز توی وانت بود. من رفتم این بار را تحویل بدم. ▫️راه افتادم، اما حسابی ناامید بودم. در خیابان ۱۷ شهریور تهران و در حوالی پل اتوبان محلاتی بار را تحویل دادم. ▫️همینطور که مشغول تخلیه بار بودم، نگاهم به چهره یک شهید افتاد که روی دیوار ترسیم شده بود. چهره جذاب و ملکوتی داشت. ▫️جلو رفتم و به تصویر شهید خیره شدم. گفتم: من یقین دارم که شما از اولیاءالله هستید. یقین دارم که شما پیش خدا مقام دارید. از شما می خواهم که برای دخترم دعا کنی و از خدا بخواهی او را به ما برگرداند. ▫️اینها را گفتم و برگشتم. نام شهید را از پایین عکس خواندم. شهید ▫️آن شب را با همسرم در بیمارستان بودیم. شب سختی بود. همه پزشکان قطع امید کرده بودند. ▫️ من هم در نماز‌خانه منتظر فرجی در کار دخترم بودم. نزدیک سحر برای لحظاتی خوابم برد. دیدم که جوانی خوش سیما وارد شد و به من اشاره کرد و گفت: دختر شما حالش خوب شد، برو پیش دخترت، این را گفت و رفت. ▫️یکباره از خواب پریدم. دویدم سمت بخش مراقبت‌های ویژه. همه در تکاپو بودند. دخترم به هوش آمده بود و گریه می کرد و پرستار ها در کنارش بودند، دکتر بخش آمد. ▫️خلاصه بگویم، دوباره از ریه هایش عکس گرفتند. پزشکان می گفتند که آب داخل ریه جذب بدن شده و از بین رفته! ▫️اما من می دانستم چه اتفاقی افتاده، آن جوانی که در خواب دیدم، همان بود. فقط چهره‌اش نورانی‌تر بود و شلوار کُردی پایش بود. ▫️صحبت های راننده که به اینجا رسید، گفتم: دخترت الان چیکار می‌کنه؟ ▫️گفت: دانشجوی رشته مهندسی است. تمام خانه ما پر از تصاویر این شهید است. ما ارادت خاصی به این شهید داریم. کتابش را هم دخترم تهیه کرد و بارها خواندیم. ▫️با نگاهی پر از تعجب گفتم: باور این حرف ها سخته، قبول داری؟! ▫️راننده گفت: اتفاقا از ۱۵ سال پیش، عکس‌های ریه دخترم را نگه داشته‌ام. عکس اول نشان می دهد که ریه او پر آب است و عکس بعدی اثری از آب در ریه نیست! مرتضی پارسائیان 📕بر گرفته از ‌2. https://eitaa.com/Bayynat
🌹بارالها؛همانطورکه آتش رابر خلیل؛گلستان کردی. سید را نجات بده و در این شب عزیز ایشان را به امام رضا علیه السلام ببخش https://eitaa.com/Bayynat