#حکایت_داستان
اوج تقوا
حدود بیست هزار تومان از وجوهات شرعی را خدمت شیخ انصاری رحمه الله آورده بودند و شیخ سرگرم تقسیم آنها بود. در این هنگام شخصی خدمت وی رسید و گفت: «مدتی است برای شما گندم آورده ام، ولی هنوز پولش را نگرفته ام. اگر امکان دارد، اکنون پولش را بپردازید. » شیخ به مرد گفت: «چند روز دیگر نیز به من مهلت بده. » مرد پذیرفت و رفت. یکی از حاضران که شاهد ماجرا بود، پرسید: «با اینکه این همه پول در اختیار شماست، چرا مهلت خواستید و قرض مرد کاسب را نپرداختید؟ » شیخ گفت: «این پولها حق مستمندان است و به من مربوط نیست. من اکنون از خودم پولی ندارم تا قرضم را ادا کنم. قصد دارم فرش این اتاق را بفروشم و بدهی خود را بپردازم. ازاین رو، از وی مهلت خواستم».
----------
سیمای فرزانگان،
ص ۴۳۱ و ۴۳۲.
https://eitaa.com/Bayynat