فروش شرف
«چارلی» برای اینکه تا حدی از باد شدید و پرقدرت در امان بماند، کنار در قوز کرد و توی خودش جمع شد. اما وقتی پیرزن و سگش را دید که دارند جلو میآیند، شانههایش را بالا داد و با بیخیالی رفت طرف آنها. به خودش گفت:
‹‹اگر با این پیرزن کار را شروع کنم، راحتتره. کمتر خجالت میکشم.››
پیرزن ایستاد و از بالای عینکش خیره خیره به چارلی و کفشهای کهنه و دستهای کثیف و سرخش و صورت اصلاح نشدهاش نگاه کرد. توله سگ ماده، به بدنش کشی داد و در آن هوای سرد رقصان پیش آمد و شلوار چارلی را بو کرد و بعد زوزهای کشید.
یکدفعه لبخند از لب چارلی محو شد و حرفهایی را که چند بار دم در تمرین کرده بود، از یادش رفت. وحشت کرده بود. با دستپاچگی حرف میزد. به پیرزن میگفت که برای اولین بار است که گدایی میکند و به خدا راست میگوید. او ولگرد نیست. همین چند ماه پیش مثل همه، سر کار بوده و برای اولین بار است که آمده گدایی. آخر او دو روز است که چیزی نخورده. او آدم شرافتمندی است و خانم باید باور کنند. چون این برایش خیلی مهم است. خانم باید به خاطر خدا حرفهایش را باور کنند.
پیرزن کیفش را باز کرد و یک سکه ده سنتی انداخت کف دست چارلی.
چارلی روی نیمکت توی پارک نشسته بود و سکه را محکم توی مشتش میفشرد و با پاشنه کفشش، گولههای کثیف و سفت برف را له میکرد. چند دقیقه بعد باید بلند میشد و چیز گرمی برای شکمش که حالا به قار و قور افتاده بود، میخرید. اما اول باید روی آن نیمکت کمی مینشست و با احساس خفت و خواری، کنار میآمد. صورتش را گذاشت روی کف فلزی و یخ زده نیمکت. در دل خدا خدا می کرد که آنهایی که بهش نگاه میکنند نتوانند بفهمند که او احساس پستی و حقارت میکند. به خودش گفت:
‹‹هیچ چیز توی زندگی نداشتیم الا یک جو شرف، که حالا حتی آن را هم نداریم. فکر کنم که خیلی ارزان فروختمش !››
نویسنده: #ریچارد_ناتانیل_رایت
زاده ۴ سپتامبر ۱۹۰۸ - درگذشت ۲۸ نوامبر ۱۹۶۰ -
نویسنده آمریکایی آفریقاییتبار مکتب رئالیسم بود. و دارای جایزهی گوگنهایم [ کمک مالی (پژوهانه) است که از سال ۱۹۲۵ میلادی از سوی بنیاد یادبود جان سیمون گوگنهایم به افرادی که ظرفیت استثنایی برای تولید و خلق آثار هنری نشان دادهاند، اعطا میشود.]
https://eitaa.com/Bayynat