7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
#قيصر_امين_پور
#طاها و #الهام
#رضا_صادقى
https://eitaa.com/Bayynat
صبح یک روز نوبهاری بود
روزی از روزهای اوّل سال
بچّهها در کلاس جنگل سبز
جمع بودند دور هم خوشحال
بچّهها گرم گفت و گو بودند
باز هم در کلاس غوغا بود
هر یکی برگ کوچکی در دست
باز انگار زنگ انشا بود
تا معلّم ز گرد راه رسید
گفت با چهرهای پر از خنده
باز موضوع تازهای داریم:
«آرزوی شما در آینده»
شبنم از روی برگ گل برخاست
گفت: «میخواهم آفتاب شوم
ذرّه ذرّه به آسمان بروم
ابر باشم، دوباره آب شوم»
دانه آرام بر زمین غلتید
رفت و انشای کوچکش را خواند
گفت: «باغی بزرگ خواهم شد
تا ابد سبز ِ سبز خواهم ماند»
غنچه هم گفت: «گر چه دلتنگم
مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل باغ
گرم راز و نیاز خواهم شد»
جوجه گنجشک گفت: «میخواهم
فارغ از سنگ ِ بچّهها باشم
روی هر شاخه جیک جیک کنم
در دل آسمان رها باشم»
جوجه ی کوچک پرستو گفت:
«کاش با باد رهسپار شوم
تا افقهای دور کوچ کنم
باز پیغمبر بهار شوم»
جوجههای کبوتران گفتند:
«کاش میشد کنار هم باشیم
توی گل دستههای یک گنبد
روز و شب زائر ِ حرم باشیم»
زنگ تفریح را که زنجره زد
باز هم در کلاس غوغا شد
هر یک از بچّهها به سویی رفت
و معلّم دوباره تنها شد
با خودش زیر لب چنین میگفت
آرزوهایتان چه رنگین است!
کاش روزی به کام خود برسید
بچّهها آرزوی ِ من این است!»
#قیصر_امین_پور
https://eitaa.com/Bayynat
موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخواه، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از کال چیدن است
📝 #قیصر_امین_پور
📚 #آینه_های_ناگهانhttps://eitaa.com/Bayynat
:
قیصر پای تخته، گرم درسگفتن بود. من هم در ردیف آخر به دیوار تکیه زده بودم و محو درس.
ناگهان در باز شد و استادِ استاد، وارد کلاس شد؛ دکتر مظاهر مصفا، مؤدب در آستانهی در ایستاد و با دست چپ به چارچوب در تکیه زد و دست راستش را که به عصا گرفته بود با همان عصا بالا برد و گفت: «آقا اجازه؟»
قیصر، مات و مبهوت سر چرخاند و به پیرمرد خیره شد و لبخندی که روی لبانش نقش بسته بود آرامآرام تبدیل به خندهای ژرف و شیرین شد؛ از ته کلاس خوب پیدا نبود اما حس کردم نم اشکی هم در چشمانش حلقه زد.
سلام کرد و گچ را پای تخته انداخت و به سمت در رفت و دست استادش را گرفت؛ آرامآرام او را بهسوی صندلی برد و گفت: «بفرمایید. خیلی خوش آمدید. قدمرنجه کردید. منت گذاشتید.» و ادامه داد که جایی که آبِ چشمهی وجود استاد مصفا هست، تیمم باطل است و...
بعد هم آمد ته کلاس و کنار من روی نیمکت نشست و خطاب به دکتر مصفا گفت: «از این لحظه کلاس من تمام است و در خدمت درس شما هستیم.»
پاسخ داد: «برای درس نیامدهام عزیز دلم. آمدم حق شاگردم را ادا کنم که خیلی دوستش دارم.» قیصر سرش را پایین انداخت و با دست، عرق شرم از پیشانی زدود.
استادِ استاد، دست در جیب کتش کرد و برگهی تاخوردهای را بیرون کشید و گفت: «آمدهام شعری را که در مدح قیصر سرودهام برایتان بخوانم.» بعد هی در جیبهایش، دنبال عینک مطالعهاش گشت اما پیدا نکرد. از آنجا که من تنهادانشجوی پسر کلاس بودم، طبق معمول صدا زد: «حامد! بدو بیا ببینم!» رفتم کنار میز استادِ استاد ایستادم و گفتم: «بفرمایید.» کلیدی از جیبش درآورد و گفت: «سریع برو اتاقم را بگرد و عینک و عصایم را برایم بیاور!» من هم که دیدم استاد و شاگردان، معطل عینک مطالعه هستند با سرعت برق رفتم و اتاق را گشتم اما نه عصایی دیدم و نه عینکی؛ نفسنفسزنان به کلاس برگشتم و گفتم: «شرمنده استاد.. همه اتاقتان را گشتم اما نبود..» یکه خورد؛ به سینهاش نگاه کرد و گفت: «امان از پیری! عینکم که از گردنم آویزان است و عصایم را هم که به میز تکیه دادهام! گیریم من فراموشکار شدهام؛ شما جوانها چرا به من نمیگویید که عصا و عینک همراهت هست!؟» شروع کرد به خواندن شعر عاشقانهی نغز و محکمی که برای شاگردش سروده بود. شعر که تمام شد همه ناخودآگاه با چشمان اشکبار، ایستاده بودیم و داشتیم به افتخار هر دو استادمان، دست میزدیم.
قیصر جلو رفت و دست استادش را بوسید و گفت: «از خجالت آب شدم..»
.
.
فکرش را هم نمیکردیم که #قیصر_امین_پور را یک دهه زودتر از #مظاهر_مصفا از دست بدهیم و سالگردشان هم یکی شود.
روحشان شاد و در بهشت متنعم باد.
https://eitaa.com/Bayynat
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #ويدئوكليپ_عبور
شعری از زنده یاد: #قیصر_امین_پور
با صدای: #احسان_عليخاني
https://eitaa.com/Bayynat