خاطراتی از شهید #محسن_حججی
راوی #دایی_همسر_شهید:
عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانهمان. گوشه اتاق پذیرایی #مجسمه_یک_زن گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد!
گفت: "دایی جون شما دایی زنم هستید. اما مثل دایی خودم می مونید. یه پیشنهاد.
اگه این مجسمه را بردارید و به جاش یه چیز دیگه بزارید، خیلی بهتره."
گفتم:" مثلاً چی؟"
گفت:"مثلاً عکس شهید کاظمی. "
با گوشه لبم لبخندی زدم که یعنی ولمان کن بابا، عکس شهید دیگر چه صیغه ای بود.
نگاهم کرد و گفت: "دایی جون وقتی #عکس_شهید روبروی آدم باشه، آدم حس میکنه گناه کردن براش سخته. انگار که شهید لحظه به لحظه داره میبیند مون."
حال و حوصله این تریپ حرف ها را نداشتم. خواستم یک جوری او را از سر خودم وا کنم گفتم: "ما که عکس این بنده خدا این #شهید_کاظمی را نداریم."
گفت: "خودم برات میارم. "
نخیر ول کن ماجرا نبود. یکی دو روز بعد یه قاب عکس از شهید کاظمی برایم آورد. با بی میلی و از روی رودربایستی ازش گرفتم، گذاشتمش گوشه اتاق...
الان که #محسن نیست، آن قاب عکس برایم خیلی عزیز است، خیلی.
#یادگاری محسن است و هم حس می کنم حاج احمد با آن لبخند زیبا و نگاه مهربانش دارد لحظه به لحظه زندگی ام را می بیند، حق با محسن بود، انگار #گناه کردن واقعا سخت است!
•••••••••••••
یک بار با هم رفتیم اصفهان درس #اخلاق #آیت_الله_ناصری. آن جلسه خیلی بهش چسبید.
از آن به بعد دیگر نمک گیر جلسات حاج آقا شد. جمعه ها که می رفتیم سر #قبر حاج احمد، جوری تنظیم می کرد که به درس اخلاق آیت الله ناصری هم برسیم.
توی جلسات دفترچه اش را در میآورد و حرف ها و نکته های حاج آقا را مینوشت. از همان موقع بود که #خودسازی بیشتر شد، دیگر حسابی رفت توی نخ #مستحبات.
یادم هست آن سال ماه شعبان، همه #روزه هایش را گرفت.
••••••••••••••
چند وقتی توی مغازه پیشم کار میکرد. موقع #اذان مغرب که می شد، سریع جیم فنگ می شد و می رفت.
می گفتم: "محسن وایسا نرو. الان تو اوج کار و تو اوج مشتری."
محل نمیگذاشت می گفت:
"اگه میخوای از حقوقم کم کن، من رفتم."
می رفت، من می ماندم و مشتری ها و…
https://eitaa.com/Bayynat
#طنز_جبهه
▪️با تایید رحلت حضرت امام، رحمت اللهعلیه، بین اسرا و عراقیها درگیری شدیدی به وجود آمد و عراقیها آن را آشوب نامیدند و نهایتا منجر به ضرب و شتم اسرا شد. به دنبال عاملان یا به اصطلاح خودشان آشوبگران بودند.
▪️در این میان #محسن_نقیبی را آنقدر زده بودند که دکمههای پیراهنش باز شده بود.
وسط ضرب و شتمها به عراقیه گفت: صبر کن، دیگه نزن!
عراقی فکر کرد میخواهد عاملان آشوب را لو بدهد. امیدوارانه دست از زدن برداشت و منتظر ماند.
و #محسن وقتی دکمههای پیراهنش را کاملاً بست، رو به عراقی کرد و گفت:
حالا بزن.......! 😂😂😂
https://eitaa.com/Bayynat
«گفتم: «#محسن جان! دیر میای بچهها نگرانتن».
لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس #اجازه بده بیشتر کار کنم».
معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که #نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در #اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخریزاده». ...
(خاطرات همسر شهید)
۷ آذر #سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده
#شهید_فخری_زاده
#مرگ_بر_اسرائیل
https://eitaa.com/Bayynat