eitaa logo
بیّنات
1.5هزار دنبال‌کننده
72.3هزار عکس
56.3هزار ویدیو
466 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار مطالب، "با لینک یا بدون لینک" با ذکر صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطراتی از شهید راوی : عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانه‌مان. گوشه اتاق پذیرایی گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد! گفت: "دایی جون شما دایی زنم هستید. اما مثل دایی خودم می مونید. یه پیشنهاد. اگه این مجسمه را بردارید و به جاش یه چیز دیگه بزارید، خیلی بهتره." گفتم:" مثلاً چی؟" گفت:"مثلاً عکس شهید کاظمی. " با گوشه لبم لبخندی زدم که یعنی ولمان کن بابا، عکس شهید دیگر چه صیغه ای بود. نگاهم کرد و گفت: "دایی جون وقتی روبروی آدم باشه، آدم حس میکنه گناه کردن براش سخته. انگار که شهید لحظه به لحظه داره می‌بیند مون." حال و حوصله این تریپ حرف ها را نداشتم. خواستم یک جوری او را از سر خودم وا کنم گفتم: "ما که عکس این بنده خدا این را نداریم." گفت: "خودم برات میارم. " نخیر ول کن ماجرا نبود. یکی دو روز بعد یه قاب عکس از شهید کاظمی برایم آورد. با بی میلی و از روی رودربایستی ازش گرفتم، گذاشتمش گوشه اتاق... الان که نیست، آن قاب عکس برایم خیلی عزیز است، خیلی. محسن است و هم حس می کنم حاج احمد با آن لبخند زیبا و نگاه مهربانش دارد لحظه به لحظه زندگی ام را می بیند، حق با محسن بود، انگار کردن واقعا سخت است! ••••••••••••• یک بار با هم رفتیم اصفهان درس . آن جلسه خیلی بهش چسبید. از آن به بعد دیگر نمک گیر جلسات حاج آقا شد. جمعه ها که می رفتیم سر حاج احمد، جوری تنظیم می کرد که به درس اخلاق آیت الله ناصری هم برسیم. توی جلسات دفترچه اش را در می‌آورد و حرف ها و نکته های حاج آقا را می‌نوشت. از همان موقع بود که بیشتر شد، دیگر حسابی رفت توی نخ . یادم هست آن سال ماه شعبان، همه هایش را گرفت. •••••••••••••• چند وقتی توی مغازه پیشم کار می‌کرد. موقع مغرب که می شد، سریع جیم فنگ می شد و می رفت. می گفتم: "محسن وایسا نرو. الان تو اوج کار و تو اوج مشتری." محل نمی‌گذاشت می گفت: "اگه میخوای از حقوقم کم کن، من رفتم." می رفت، من می ماندم و مشتری ها و… https://eitaa.com/Bayynat
▪️با تایید رحلت حضرت امام، رحمت الله‌علیه، بین اسرا و عراقی‌ها درگیری شدیدی به وجود آمد و عراقی‌ها آن را آشوب نامیدند و نهایتا منجر به ضرب و شتم اسرا شد. به دنبال عاملان یا به اصطلاح خودشان آشوبگران بودند. ▪️در این میان را آن‌قدر زده بودند که دکمه‌های پیراهنش باز شده بود. وسط ضرب و شتم‌ها به عراقیه گفت: صبر کن، دیگه نزن! عراقی فکر کرد می‌خواهد عاملان آشوب را لو بدهد. امیدوارانه دست از زدن برداشت و منتظر ماند. و وقتی دکمه‌های پیراهنش را کاملاً بست، رو به عراقی کرد و گفت: حالا بزن.......! 😂😂😂 https://eitaa.com/Bayynat
«گفتم: « جان! دیر میای بچه‌ها نگرانتن». لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس بده بیشتر کار کنم».  معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که توئیت زد و برای یهودی‌ها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخری‌زاده». ... (خاطرات همسر شهید) ۷ آذر شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده https://eitaa.com/Bayynat