.
⚜ مصباح ده | از شهر تاریک تا انوار معرفت
.
🔹 امام خمینی(ره): پس تو ای نویسندۀ غیر مجاهد و رانده شده و گرفتار لعن، #نفس خود را از این زندان تاریک خارج کن و خود را از این گور خوفناک نجات بخش و بگو: «خداوندا، ای که مردگان را از گورها برون میآوری و ای برپاکنندۀ روز قیامت، دلهای ما را از این تنگناهای کهنه خارج کن و ما را از این شهر تاریک، هجرت بخش تا انوار #معرفت تو را مشاهده کنیم و قلبهای ما اخبار پیامبرت را در نشئه قلبی خود بشنوند.
🔹 تا بهرۀ ما از نبوت او تنها حفظ خونها و اموال ما، آن هم تنها با جاری شدن کلمه بر زبان نباشد؛ و نیز بهرۀ ما از احکام نبوت، تنها اجزای فقهی و موافقت ظاهری نبوده و از کتاب او تنها قرائت نیکو و یادگیری تجوید مقصود ما نباشد. مبادا از آن گروه باشیم که خداوند دربارهشان فرموده: «وَعَلی سَمْعِهم وَ أبْصارِهمْ غِشاوَة؛ بر گوش و چشمهایشان پرده است».
.
📚 #مصباح_الهدایة الی الخلافة و الولایة، ص۷۴
https://eitaa.com/Bayynat
متأسفانه بسیاری از مردم اجارهنشین #اندیشههای دیگران هستند. در اندیشه نباید اجارهنشین بود. خودت بیاندیش و با اندیشه دیگران نیاندیش. با #فکر دیگران فکر نکن. به فکر دیگران احترام بگذار، اما اندیشه دیگران را با اندیشه خود بیاندیش. اگر کسی بتواند اندیشههای خود و دیگران را مجدداً بیاندیشد، همیشه #نو و #آغازگر است.
عده ای سوال می کنند که آیا برای ما دیر نشده است که بخواهیم به دنبال #حکمت و #معرفت برویم (سنی از ما گذشته است!) خیر اصلا دیر نشده است؛ برای آغاز کردن هیچ وقت دیر نیست، حتی در آخرین لحظات عمر دیر نیست. آغاز همیشه ممکن است. هر لحظه میتوانید آغازگر باشید. از نظر دینی هم توبه این معنا را میدهد. هیچ وقت برای توبه کردن دیر نیست. تا توبه کردی، آغاز کردی. انسان همواره میتواند آغازگر باشد، البته وقتی که #استقلال اندیشه داشته باشد. این استقلال هم با #تذکر و #تعقل به دست می آید.
https://eitaa.com/Bayynat
مراد از #تعرب_بعد_از_هجرت:
بر اساس آنچه از روایات و کلمات فقها استفاده میشود، آن است که فرد پس از #معرفت و #اعتقاد به آیین اسلام و فراگیری احکام و معارف آن، جایی را برای سکونت خود برگزیند که موجب #وهن و #نقصان دین وی گردد، مانند سرزمین کفر یا بادیه، از این رو در روایتی از امام رضا علیهالسلام،
علت حرمت #تعرب_بعد_از_هجرت، بازگشت از دین و ترک یاری پیامبران و حجتهای خداوند شمرده شده است.
و نیز در روایتی از امام صادق علیه السلام، #تعرب_بعد_از_هجرت، به ترک ولایت ائمه اطهار علیهم السلام، پس از #معرفت، تفسیر شده است.
https://eitaa.com/Bayynat
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 #آدم هر وقت به این حد از #معرفت برسد، #انسانیت در او متجلی شده و #آرامش را تجربه خواهد نمود...
https://eitaa.com/Bayynat
⬅️ ما چه میدانیم #جانباز یعنی چه...؟!
#معرفت_پشهها 🦟
برای دیدن یکی از دوستهای جانبازم،
رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است...
فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد، که نبود!
بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود. دوستم نبود، فرصتی شد به اتاق های دیگر سری بزنم.
اکثر جانبازها، قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از هر دو دست. 😭
و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها...😔
جانبازی که ۳۵ سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ "کاندیدا شده ای! آمده ای با ما عکس بگیری؟" گفتم نه! 😰
ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.
می گفت: اینجا گاه مسئولی هم میآید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات!
همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت! هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!
نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد.
وقتی فهمید در همان عملیاتی که او ترکش خورده، من هم بوده ام، خیلی زود با من رفیق شد.
پرسیدم: خانه هم می روی؟
گفت: هفته ای، دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد!😭
توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع خودشان بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند. پرسیدم: اینجا چطور است؟
شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست.
گفتم: بی حرکتی دست و پا خیلی سخت است، نه؟
با خنده می گفت نه! نکته تکاندهنده و جالبی برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، میگفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است...
می گفت "نیمه شب ها که مینشینند روی صورتم و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان میگویم کافیست است دیگر!"😥 میگفت خودشان رعایت می کنند و بلند می شوند، نگاهم را که میبینند، می روند...
شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند.😔
نوجوان بوده، ۱۶ ساله که ترکش به پشت سرش خورده و الان نزدیک ۵۰ سالش شده بود.
و سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید. آخر من چه می دانستم جانبازی چیست!
صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم تختش را تا بیرون سالن بیاوریم، تا باران نرمی که باریدن گرفته بود را ببیند.
چقدر پله داشت مسیر!
پرسیدم: آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت: اینجا ساختمانش مصادره ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده است.
خیلی خجالت کشیدم😔
دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت های کهنه، بوی نم و خفگی داخل اتاق ها... هر دقیقهاش مثل چند ساعت برایم می گذشت.
به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبهرو را نشانم داد. ساختمان هایی که انگار اروپایی بودند. می گفت اینها دیگر مصادره ای نیستند، بسیاری از این ساختمان ها بعد از جنگ ساخته شده و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست.
نمی دانستم چه جوابش را بدهم. تنها سکوت کردم.
می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟
یکه خوردم. چه سئوالی بود! گفتم: چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند، حتما به شما بهتر می رسند.😔
خودم هم می دانستم دروغ میگویم. کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور... چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی سابقش را نداشت. بعد از اینکه حرف مرگ را زد.
انگار یاد دوستانش افتاده باشد. نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.
کاش حرف تندی می زد! 😭
کاش شکایتی می کرد!😭
کاش فریادی می کشید و سبک میشد!
و مرا هم سبک می کرد!
یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بیهدف قدم می زدم. دیگر از خودم بدم می آمد. از تظاهر بدم می آمد. از فراموش کاری ها بدم می آمد. از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر هم. از کسانی که می گویند ترسی از جنگ نداریم،
همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند و این روزها هم، نه جانبازها را می بینند
نه پدران و مادران پیر شهدا را...
بدم می آمد از کسانی که نمیدانند ستون های خانه های پر زرق و برقشان چطور بالا رفته!😔
از کسانی که جانبازها را هم پله ترقی خودشان می خواهند!
کاش بعضی به اندازه پشه ها #معرفت داشتند😔
وقتی که می خوردند، می گفتند کافیست!
و بس می کردند و می رفتند،
ما چه میدانیم جانبازی چیست!😭😭😭
https://eitaa.com/Bayynat
«برادرزاده عزیزم، فاطمه خانم عزيز! عموجان، من که از خود چیزی ندارم که برای تو بنویسم؛ اما بزرگان ما تأکید زیادی بر رابطه #خودشناسی و اثر آن بر #عبودیت و توجه به مبدأ هستی خداوند سبحان میکنند.
خودشناسی یعنی چه؟ خودشناسی یعنی #فقر خود را دیدن در مقابل عظمت #استغنای_الهی. خودشناسی یعنی کوچکی خود را در مقابل عظمت بزرگی خداوند دیدن. خودشناسی یعنی #نیاز_پیوسته خود را در مقابل هستیبخش بینیاز دیدن.
دخترم، هر کس #خدا را بشناسد، به او رغبت خاص پیدا میکند؛ خصوصا در #عبادات، و از گناه و معصیت دوری میکند. کسی که عظمت خداوند را دید و شناخت، پاکدامنی و #زهد پیدا میکند، و معرفت به خداوند سبحان، موجب #تسلیم و رضای انسان میشود. معرفت به خداوند، موجب بینیازی از دیگران میشود. از خداوند میخواهم به دختر متدین و خوب و محجبه قابل افتخار، توفیق توجه به خدا و #معرفت به خداوند سبحان بدهد. عمویت و ملتمس دعایت، #قاسم_سلیمانی».
✍🏻نامه عرفانی #سردار_شهید_سلیمانی به یکی از فرزندان شهدای معظم به تاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۰
#حاج_قاسم #hero
#قهرمان_من #سردار_دلها
•••✾•┈🍃💐🍃┈•✾•••