eitaa logo
بیّنات
1.4هزار دنبال‌کننده
64.1هزار عکس
49.5هزار ویدیو
437 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
آورده اند یکی از عارفان ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا عج الله تعالی فرجه الشریف را زیارت کند ۰۰۰ تمام روزها روزه بود ۰۰۰ در حال اعتکاف ۰۰۰ از خلق الله بریده بود...!!! صبح به صیام و شب به قیام ۰۰۰ زاری و تضرع به حضرت روحی له الفدا ۰۰۰ شب ۳۶ ندایی در خود شنید که می گفت: فلانی ساعت ۶ بعد از ظهر بازار مسگران در دکان فلان مسگر عارف می‌گفت: از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شدم، در کوچه های بازار از پی دکان فلان می‌گشتم تا گمشده خویش را در آن‌جا زیارت کنم... پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می‌داد... قصد فروش آن‌را داشت، به هر مسگری نشان می‌داد؛ وزن می‌کرد و می‌گفت: به ۴ ریال و ۲۰ شاهی پیرزن می‌گفت: نمی‌شه ۶ ریال بخرید؟ مسگران می‌گفتند: خیر مادر برای ما بیش از این مبلغ نمی‌صرفد پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می‌چرخید همه همین قیمت را می‌دادند پیرزن می‌گفت: نمی‌شه ۶ ریال بخرید؟ تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود، مسگر به کار خود مشغول بود، پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می‌فروشم؛ خرید دارید؟ مسگر پرسید: چرا به ۶ ریال؟ پیرزن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم؛ دکتر نسخه‌ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می‌شود. مسگر پیر؛ دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است، حیف است بفروش۰ امّا اگر مُصر هستی، من آن‌را به ۲۵ ریال می‌خرم!!! پیرزن گفت: عمو مرا مسخره می‌کنی؟! مسگر گفت: ابدا" دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت. پیرزن که شدیدا" متعجب شده بود؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد. عارف می‌گوید: من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم: عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند، آن‌گاه تو به ۲۵ ریال خریدی؟! مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم، من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم تا بقیه وسایل خانه‌اش را نفروشد. عارف می‌گفت: از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم، در فکر فرو رفته بودم که...‌ شخصی با صدای بلند صدا زد و گفت: فلانی! با چله گرفتن کسی به زیارت ما نخواهد آمد... https://eitaa.com/Bayynat