eitaa logo
بیّنات
1.4هزار دنبال‌کننده
63.7هزار عکس
49.1هزار ویدیو
437 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹روزى حضرت علیه السلام در مناجاتش از خداوند خواست همنشين او را در بهشت به وى معرفى كند، از جانب خداوند ندا رسيد كه فردا از دروازه شهر بيرون برو، اولين كسى كه با او برخورد کنی، همنشين تو در بهشت است. 🔹روز بعد، حضرت علیه السلام به اتفاق پسرش علیه السلام از شهر خارج شد، پيرمردى را ديد كه پشته هيزمى از كوه پائين آورده تا بفروشد. پيرمرد كه متى نام داشت، كنار دروازه فرياد زد كيست كه هيزم بخواهد؟ يك نفر پيدا شد و هيزمش را خريد. حضرت علیه السلام پيش او رفت و سلام كرد و گفت: آيا ممكن است امروز ما را مهمان كنى؟ پير مرد پاسخ داد: مهمان حبيب خداست، بفرمائيد، سپس پيرمرد با پولى كه از فروش هيزم به دست آورده بود، مقدارى گندم خريد، وقتى به خانه رسيدند، پيرمرد گندم را آرد كرد و سه عدد نان پخت و نان‌ها را جلوى مهمانانش گذاشت. وقتى شروع به خوردن كردند، پير مرد هر لقمه‌اى كه به دهان مى‌برد، ابتدا «بسم‌الله» و در انتها «الحمدلله» مى‌گفت، وقتى ناهار مختصر آن‌ها به اتمام رسيد، دستش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! هيزمى كه فروختم، درختش را تو كاشتى، آن‌ها را تو خشك كردى، نيروى كندن هيزم را تو به من دادى، مشترى را تو فرستادى كه هيزم‌ها را بخرد و گندمى را كه خورديم، بذرش را تو كاشتى، وسايل آرد كردن و نان پختن را نيز تو به من دادى، در برابر اين همه نعمت من چه كرده‌ام؟ پيرمرد اين حرف‌ها را مى‌زد و گريه مى‌كرد. حضرت علیه السلام نگاه معنادارى به پسرش کرد، يعنى همين است علت اين‌كه او با پيامبران محشور مى‌شود. 📗 شهید عبدالحسین دستغیب، داستان‌های شگفت. https://eitaa.com/Bayynat