حکایت من و ظریف
گفتم ظریف چطوری از موشک خبر داری؟
میگن موشک ها رسیده به تلاآویو وحیفا
نگاهم کرد گفت ولمون کن بابا
نگاه کردم به رفیقش اونم گفت برو بابا
گفتم مگرچی شده که اینطوری پکر هستی
چرا کنار غم نشستی با ناله ها عهد بستی
نگاهم کرد گفت ولمون کن بابا
نگاه کردم به رفیقش اونم گفت بروبابا
گفتم یادته گفتی که بایک دکمه آمریکا
نابود کند تمام قدرت و توان مارا
نگاهم کرد گفت ولمون کن بابا
نگاه کردم به رفیقش اونم گفت بروبابا
گفتم پس چی اونهمه جبروت جناب کدخدا
که نگذارد برود گنبد آهنین اش تا هوا
نگاهم کرد گفت ولمون کن بابا
نگاه کردم به رفیقش اونم گفت بروبابا
گفتم ظریف شرم نداری اندکی تو کن حیا
از خون سردارانی که براحتی شد فدا
نگاهم کرد گفت ولمون کن بابا
نگاه کردم به رفیقش اونم گفت بروبابا
گفتم یادت رفته شاید خون سردار دلها
که برای برجام تو ریخته شد با شهدا
نگاهم کرد گفت ولمون کن بابا
نگاه کردم به رفیقش اونم گفت بروبابا
گفتم از موشک ها دل آزار هستی چرا
نکند که تو هستی صاحب عزا
نگاهم کرد گفت ولمون کن بابا
نگاه کردم به رفیقش اونم گفت بروبابا
گفتم نکنه فامیلی یه کسی داری اونجا
که اینگونه پریشانی و تنها
نگاهم کرد گفت ولمون کن بابا
نگاه کردم به رفیقش اونم گفت بروبابا
گفتم ظریف نگرفتی تو آخر پند علیا
عاقبت گردی از همه جا رسوا
نگاهم کرد گفت ولمون کن بابا
نگاه کردم به رفیقش اونم گفت بروبابا
✍️ #علی_سرابی_یاقوند
#ولمون_کن_بابا
#برو_بابا
https://eitaa.com/Bayynat