🌹 ماجرای خواستگاری شهید اسماعیل اسدی: ⭐️خودش باخنده برایم تعریف می کرد و باشیرین زبانی برام گفت😄 برای تاکسی ثبت نام کرده بودم وبه بقال محل و تمام بچه های محل سپرده بودم که اگرآمدند تحقیقات همگی با هم بگن این بدبخت و فلک زده است و چیزی برای خوردن هم ندارد😇 همزمان مادر اسماعیل برایش می رود خواستگاری وخانواده دختر میگن قبل از اینکه پسرتان تشریف بیاورد ما باید یک تحقیقات محلی انجام بدهیم ولی اسماعیل در جریان نبود... مادر اسماعیل قبول کرد ولی یادش رفت به اسماعیل بگوید. آنها هم بعد یه مدت کمی آمدند تحقیقات. بچه های محل هم اشتباهی خیال کردن از تاکسیرانی آمده اند😊هر کدام شان یه حرفی زده بودند.یکی گفته بود بابا این آنقدر بدبخت است که خرجش را هم ما میدهیم. آن یکی گفته بود پول اتوبوس و ماشینش را برای حمل ونقل ما میدهیم. از همه بدتر بقال محل گفته بود که این بدبخت جای خواب نداره و شبها هم میاید مغازه پیش ما می خوابد. خلاصه سرت را درد نیاورم خواستگاری به هم خورد😳 وقتی هم که از تاکسیرانی برای تحقیقات محلی آمدند، بچه های محل این دفعه ستگ تمام گذاشتند و برای اینکه درست کنند آنقدر ازوضع خوب مالی اسماعیل تعریف کردند که به اسماعیل تاکسی هم ندادند😊 خلاصه شهید اسماعیل اسدی 👈 از اینجا مانده و از انجا رانده شده بود😄 اسماعیل نه زن گرفت ونه تاکسی دار شد. #کتاب_گلخندهای_آسمانی https://eitaa.com/Bayynat