فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬆️ ولم کنین، من فقط میخوام با عمو بازی کنم😁
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬆️ وقتی میگن آب توی شیر قاطی میکنن، یعنی این!
▫️بین فامیل و رفیق لابد شما هم دیده اید
در سیاست عده ای ناپخته صحبت می کنند
▫️تازه ما را هم که آگاه از مسائل گشته ایم
متهم به ساده لوحی و ضلالت می کنند
▫️چند حرف از ماهواره یا مجازی دیده اند
هر چه را در مملکت باشد قضاوت می کنند
▫️گر دلیل و منطق و حرف حساب گوییم ما
قصه مزدوری ما را حکایت می کنند
▫️یاد گرفتند شستشوی مغزی و این واژه را
سوی ما اهل تفکر هی حوالت می کنند!
▫️کل کشور را سراسر دزد و فاسد می کنند
هم زمان که روی مبلی استراحت می کنند!
▫️کارشناس های منوتو چرت و پرتی گفته اند
با کمی تغییر آنها را روایت می کنند
▫️به سپاه گویند چرا رفته عراق و سوریه؟
خود ولی در آشپزخانه دخالت می کنند!
▫️مادر و یا همسرش گر یک غذایی پخته است
روی کیفیت به صد دقت نظارت می کنند!
▫️بعد شورای نگهبان را پس از صرف ناهار
با زبان تند خود نقد و ملامت می کنند
▫️یک زمان برجام را ناخوانده تعریفش کنند
نوبت چین تا که شد دیگر اهانت می کنند!
▫️گر پلیس ما بخواهد امنیت تأمین کند
یک خطا حتی کند فوری شکایت می کنند
▫️گر در آمریکا پلیس زانو گذارد بر گلو
یا سکوت یا اینکه توجیه جنایت می کنند
▫️از نوید قاتل و یا اینکه روح الله زم
تحت تأثیر عدو اینها حمایت می کنند
▫️رهبر خوب و حکیم و با درایت را ولی
حرفی از ایشان چو آید پس جسارت می کنند
▫️من از این افسوس دارم چون که جاهل شد زیاد
بین خود از جهل شان حس رضایت می کنند
▫️گرچه باید تا شود از حق دفاع بنمود ولی
گاه برعکس عده ای بیشتر لجاجت می کنند
▫️در عقیده ما که بر حقیم پس بگذار تا
جاهلان احساس کنند از حق اطاعت می کنند
▫️چونکه رهبر داد پرچم را به مهدی (عج) آن زمان
دشمنان رهبر احساس خجالت میکنند
▫️بنده هم از رهبرم شرمنده ام زیرا که من
بد شدم ایشان به ما اما محبت میکنند
وای بر آنها که با تخریب رهبر با غرض
هم به اسلام و شهیدان پس خیانت میکنند
▫️من گمان دارم که رهبر دشمنان جاهلش
در قیامت گر تواند پس شفاعت میکنند
▫️دشمنان خائن و مستکبر او را ولی
راهی دوزخ ز نوع پر حرارت می کنند
▫️خوش به حال رهبرم زیرا امام عصر ما (عج)
پس به ایشان بارها لطف و عنایت میکنند
▫️هست رهبر ناخدای کشتی این انقلاب
حضرت مهدی (عج) ولی آن را هدایت میکنند
#علی_شیرازی
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹دست بالای دست زیاده...
https://eitaa.com/Bayynat
#همسر_شهیدی_که_سر_حاج_قاسم_داد_کشید / سردار چه گفت؟!
«کلثوم ناصر» همسر شهید مدافع حرم #علی_سعد آن روز فراموشنشدنی را روایت میکند:
شاید دیدار همانطور باشد که میخواستم،
عید نوروز تازه تمام شده بود و با بچههایم سوار ماشین ون شدیم و همراه تعدادی از دوستان علی به معراج شهدا رفتیم. در راه سرم را به شیشه چسبانده بودم و بدون اینکه متوجه باشم اطرافم چه میگذرد، همراه نسیمی که به صورتم میخورد در خاطراتم با علی سیر میکردم. تصور من این بود که حالا دیگر واقعاً میتوانم لااقل جسم علی را ببینم. از ماشین که پیاده شدم، پایم جان نداشت. اضطراب همه وجودم را گرفته بود. نمیدانم چه حالی داشتم. لحظههایی بود که هم دوست داشتم زود تمام شود، هم کش آمدنش برایم سراب امیدی شده بود که شاید دیدار همانطور باشد که میخواستم.
#دیدار_با_پیکر_علی_بعد_از_۴ #سال_در_معراج
وقتی مسئولین معراج جعبه چوبی پوشیده شده در پرچم ایران را جلویم گذاشتند، شروع کردند به باز کردن در تابوت. دو نفر از دوستانم که آنها هم همسرانشان همچنان مفقود الاثر هستند، همراهم آمده بودند. داخل تابوت کفنی بود که طولش به یک متر هم نمیرسید. چند جایش نوشته بودند: علی سعد. به یکی از دوستانم نگاه کردم و گفتم: معصومه اینکه پیکر علی نیست! چرا به من دروغ میگویند؟ علی قدبلند و چهار شانه است. فکر میکنم این پیکر یک رزمنده دیگر باشد.
مسئول معراج در حال باز کردن بندهای کفن بود. با صدای لرزان گفتم: لطفاً باز نکنید، این پیکر همسر من نیست. او که مردی مسن بود، فهمید حال من بد است. گفت: دخترم میشود بنشینی و صلوات بفرستی؟ آرام باش. همین کار را کردم و کمی به خودم آمدم. تصور میکردم لااقل الان که بندها باز شود، صورت علی را میبینم، اما وقتی پارچه باز شد تنها با چند استخوان مواجه شدم.
(علی سال ۱۳۹۴ در خان طومان سوریه به شهادت رسیده بود، اما بدنش در منطقه ماند و پیکرش چهار سال بعد در فروردین سال ۹۸ توسط گروه تفحص کشف شد.)
آن آقا گفت: این علی شماست. دوست دیگرم که متوجه حال من شده بود، گفت: «بعد از چهار سال مفقودی توقع داشتی پیکر علی چطور بیاید؟ آرام باش و با او صحبت کن.» روی پیشانی جمجمه علی، سربند یا زهرا(س) بسته شده بود. آن مرد برای اینکه مرا آرامتر کند، گفت: چون خانم خوبی بودی و شلوغ کاری نکردی این سربند را باز میکنم و به تو میدهم.
از طرف شهید یادگاری نگهدار. جمجمه علی را در آغوش گرفتم و تنها یادم میآید آن لحظه با فریاد خدا را صدا کردم و دیگر چیزی یادم نمیآید.
#علی_را_به_خاک_سپردیم
فردا ظهرش پیکر که چه عرض کنم، استخوانهای علی را آوردند خانه و بعد از تشییع حرکت کردیم به سمت فرودگاه. علی وصیت کرده بود در زادگاهش، شهرکی نزدیکی دزفول به خاک سپرده شود. به فرودگاه اهواز که رسیدیم تعدادی سرباز آمدند و سلام نظامی دادند و احترام گذاشتند و روز بعد در کنار مزار «اسحاق نبی» جایی که خود علی وصیت کرده بود، به خاک سپرده شد.
#من_حسین_پورجعفری_هستم
چند ماه گذشت، تا اینکه #حاجقاسم خودش گفته بود میخواهد یک دیدار خصوصی با خانوده شهید سعد داشته باشم. اواخر مهر سال ۹۸ بود. من معاون مدرسه بودم. یک روز که مدرسه تعطیل شد، خواستم به خانه بیایم که گوشیام زنگ خورد. آقایی که بعدا شناختم و فهمیدم شهید پورجعفری بود، گفت: «سلام خانم سعد!» گفتم: «امرتان را بفرمایید.» گفت: «من حسین پورجعفری هستم، از دفتر #حاج_قاسم تماس میگیرم.» اول فکر کردم شاید کسی دارد مزاحمت ایجاد میکند.
آقای پورجعفری گفت: «حاج قاسم میخواهد با شما صحبت کند.» بلافاصله حاج قاسم گوشی را گرفت شروع کرد به حال و احوال کردن. تا صدایش را شنیدم، با ناراحتی زیاد گفتم: «سلام حاجی! دستت درد نکنه!» حاج قاسم گفت: «میدانم دلت پر است، اما صبر کن میخواهم چیزی به تو بگویم.» گفتم: «مگر چیزی هم باقی مانده؟» گفت: «آره، پنجشنبه میخواهم بیایم خانه شما، هستین؟» گفتم: «بله.» گفت: «پنجشنبه ساعت ۹ صبح میآیم.»
#حاجی_این_چه_کاری_بود؟
پنجشنبه ۲ آبان ۹۸ از ساعت ۹ منتظر بودم. حدود ساعت یازده و نیم حاجی همراه شهید پورجعفری آمدند خانه ما. فکر کردم ناهار میمانند. برای همین کمی قورمه سبزی درست کرده بودم، میوه، شیرینی، چای، دمنوش و همه چیز آماده کرده بودم.
تا چشمم به حاج قاسم افتاد، شروع کردم گریه کردن. گفتم: «حاجی این چه کاری بود؟ شما ۴ سال به من گفتی علی اسیر است، برمیگردد. این دیگر چه اسارتی بود؟» گفت: «دخترم! مگر علی اسیر نبود؟» گفتم: «اما شما به من گفتی او زنده است.» گفت: «مگر غیر از این است که شهدا زنده هستند؟ این آیه قرآن است، من از خودم نمیگویم.»
۲۵ روز سعی کردیم آماده شویم
بعد با همان لحن مهربانش گفت: «دخترم وصیت خود علی بود:
تا زمانی که خودم نیامدم، چیزی به همسرم نگویید. تحملش را ندارد. وقتی آمدم
ادامه👇👇👇
همه چیز را بگویید. ما ۲۵ روز بعد از آمدن پیکر علی این دست و آن دست میکردیم که تو آماده شوی، اما روز به روز حالت بدتر میشد. انگار نمیخواهی بپذیری علی شهید شده.» گفتم: «هنوز هم نپذیرفتهام. به اعتقاد من آن پیکر، پیکر علی نبود.» حاج قاسم گفت: «چرا پیکر علی بود. من خودم جواب آزمایش DNA او را دیدم.»
من بچههایم را برای دادن آزمایش DNA نبرده بودم، چون اصلا اعتقادی به این کارها نداشتم. میگفتم: علی زنده است. حاج قاسم گفت: «برادر علی آمد DNA داد و فهمیدیم پیکر متعلق به علی آقاست.»
حاج قاسم گفت: به یقین رسیدیم علی شهید شده
علی گفته بود حتی اگر قطع نخاع شدم هم چیزی به همسرم نگویید. هر وقت آمدم خودش مرا میبیند. اگر اسیر شدم چیزی به او نگویید، اگر هم شهید شدم تا پیکرم نیامده چیزی به او نگویید. حاج قاسم میگفت: «هر باری که میخواستیم به تو بگوییم علی شهید شده و به یقین رسیده بودیم که او به شهادت رسیده، هر بار انگار جلوی پای ما سنگ میافتاد، متوجه شدم این خواست شهید است و ما نمیتوانیم کاری کنیم.»
باز برگشتم سر پله اولم. گفتم: «حاج قاسم! شما گفتید علی برمیگرده!» گفت: «مگر برنگشت؟ در میان دوستانت کسی نیست شوهرش مفقود باشد؟» گفتم: «چرا.» گفت: «ما حتی نمیدانیم پیکر همسران آنها کجا هست؟ چیزی از پیکر آنها مانده یا نه؟ اما من به تو قول دادم علی میآید، هرطور شده او را آوردم. حالا چه حرفی داری؟»
#نباید_با_حاجی_اینطور_صحبت کنیم
عمویم هم آن روز خانه ما بود. وقتی لحن صحبت من با حاج قاسم را دید، لبش را گاز گرفت و گفت: «نباید با حاجی اینطور صحبت کنیم.» من با جیغ و گریه حرف میزدم. گفتم: «حاجی! من با سه تا بچه چه کار کنم؟» حاج قاسم گفت: «وقتی شهید در خانه نباشد، خلیفه خانه خداست. تو خدا را داری.» حرفهایش به جانم مینشست، اما باید حرفهای دلم را که کوهی از آتش بود، بیرون میریختم تا صحبتهای مردی چون او آرامش را به من برمیگرداند.
حاجی گفت: «در ضمن، من اول پدر تو هستم بعد پدر تمام بچههای شهدا.» گفتم: «حاجی من نمیتوانم تنهایی بچهها را بزرگ کنم.» گفت: «من کمکت میکنم، خدا هم هست، دعای علی هم هست.» بعد گفت: «حالا بیا میخواهم دعوای پدر دختری با تو بکنم. نمیخواهم جلوی آقای پور جعفری و عمویت باشد.» رفتیم کمی آن طرف تر، چند حرف به من زد و نصیحتم کرد. گفت: «هر کسی لیاقت همسر شهید بودن را ندارد. ببین خدا تو را چطور نگاه کرد که همسر شهید شدی. هر کسی توفیق این را ندارد که بشود فرزند شهید، ببین خدا تو را چقدر دوست دارد که سه یادگار شهید به تو داده.» گفتم: «حاجی سخت است.» گفت: «میدانم ولی بیخود نیست که خدا چنین مقامی به تو داده، در ضمن علی هم زنده است، فقط تو او را نمیبینی. علی کنار توست. باید آنقدر صبور باشی در رسانهها با لب خندان و خوشحال صحبت کنی که اگر دشمن دید، دلشاد نشود. دشمن باید ببیند ما همچین شیرمردانی داریم که به میدان رفتند و شهید شدند و شیر زنانی هم داریم که حمایتمان کردند. صبور باش! اینقدر بیتابی نکن. علی همیشه میگفت تو خیلی صبوری و هرچه او میگفت روی حرفش حرف نمیزدی. حالا هم باید همینطور باشی. همسرت مرد بزرگی بود.»
این حرفها را که میزد. خیلی آرام شدم و دیگر بعد از آن بیتابی نمیکردم.
حاج قاسم گفت: «مرد، ستون و سقف خانه است. زنی که شوهرش را از دست میدهد، ستون خانهاش را از دست داده، پس باید آنقدر قوی باشد که که نگذارد باد و باران گزندی به بچههایش برساند.» گفتم: «با زخم زبانها چکار کنم؟» گفت: «آدمهای ابلهی هستند که میگویند مدافعان حرم برای پول رفتند؛ در حالی که آنها برای وطن و ناموس رفتند.» بعد، مثالی زد که خیلی دوست داشتم. گفت: «آدمهایی که طبقه اول یک ساختمان هستند، مزاحمی به شیشه خانهشان سنگ بزند، هم سنگ شیشه را میشکند، اما خود مزاحم به راحتی قابل دیدن است، اما وقتی به طبقه سوم بروی، شاید سنگ به شیشه بخورد، اما مزاحم کمتر دیده میشود. به طبقه پنجم بروی دیگر سنگ به شیشه نمیرسد و مزاحم را کوچکتر میبینی. وارد طبقه بیستم شوی سنگ که هیچی، خود مزاحم هم دیده نمیشود.»
پرسیدم: یعنی چی؟ معنی این حرف چیست؟ گفت: «یعنی باید آنقدر اوج بگیری و شعور اخلاقیات را بالا ببری که حرفها و آدمهای این چنینی در اطرافت مثل پشه به نظر برسند. معرفتت را بالا ببر و به همان عهدی که با شهدا بستی بمان. ما هم باید به مقام آنها برسیم که این چیزها تکان مان ندهد.»
حرفهای حاج قاسم خیلی به دلم نشست. بعد پرسید: «بهتر شدی؟ الان آرامی؟» گفتم: «خیلی.»
#مردی_به_صمیمیت_حاج قاسم
بعد بابا صدایش کردم و گفتم: میشود امروز ناهار با ما بمانید؟ گفت: خیلی دوست دارم، اما کار دارم و باید بروم. خواهش کردم و گفتم: «من ناهار درست کردم. الان که بچهها شما را دیدند انگار بابایشان را دیدهاند.» حاجی خندید و گفت: «حالا پاشو برویم ببینم چه درست کردی که من
ادامه👇👇👇
ناهار بمانم؟» همراهم آمد آشپزخانه. در قابلمه را برداشت و گفت: «نه! معلومه که آشپز خوبی هم هستی. قورمه سبزی جا افتاده، اما برنج دم نکشیده.» گفتم: «تا شما چای بخورید من برنج را دم میکنم.»
آقای پورجعفری گفت: «خانم سعد! حاجی را در معذوریت قرار ندهید. غذا خوردن برای او ممنوع است.» فکر کردم به خاطر مسایل امنیتی میگوید. خندیدم و گفتم: «آقای پورجعفری! خانه شهید غذا خوردن مگر چه اشکالی دارد؟ من حاضرم جان خودم و بچههایم را فدا کنم برای حاج قاسم.»
آن روز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود
حاجی گفت: «من به شما قول میدهم یک روز دیگر برای ناهار به منزلتان بیایم. بعد رو کرد به معصومه و با قربان صدقه گفت: «دخترم! تو چقدر نازی!» و او را بوسید و گفت: «معصومه شماره موبایلم را یادداشت کن. هر موقع مادرت سرت غر زد به من زنگ بزن تا حسابش را برسم!» معصومه خندید و گفت: «حاجی! مامان خیلی بیتاب بابامه و خیلی گریه میکنه.» پریدم وسط حرفش و گفتم: «حاج قاسم! ای کاش میگذاشتید پیکر علی تهران میماند.» گفت: «چرا؟ میخواستی هر شب بروی بالای مزارش غرغر کنی؟» بعد با خنده صدا کرد: «حسین حسین، شماره خودت را هم به خانم سعد بده و هر وقت زنگ زد جواب بده که غرغرهایش را بکند و دست از سر شهید بردارد.»
آن روز واقعاً یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. انگار تازه جان گرفتیم و نفس من بعد از چهار سال که در سینهام حبس شده بود، آزاد شد. داشتم خفه میشدم. همیشه بغضی در گلویم داشتم، اما وقتی حاج قاسم آمد، انگار همه غم و بدبختی من تمام شد.
#حاج_قاسم_از_من_درخواست_هدیه_کرد
روزی که حاج قاسم آمده بود خانهمان به بچهها انگشتر هدیه داد. به من هم هدیه داد و گفت: «دخترم! میشود خواهش کنم تو هم به من یک هدیه بدهی؟» گفتم: «هر چی که بخواهید! من جانم را میدهم.» گفت: «بابا! میروی یکی از زیر پیراهنیهای علی را برایم بیاوری؟» گفتم: «برای چی؟» گفت: «من فکر میکنم هنوز توفیق شهادت ندارم.» گفتم: «حاجی! تو را به خدا دیگر این حرف را نزنید، تمام امید بچههای شهید شما هستید. چرا این حرف را میزنید؟» گفت: «دخترم! شهادت آرزوی من است. همه این سالها تلاش کردم، چرا نباید شهید شوم؟ میخواهم لباس شهید را بپوشم، شاید من هم شهید شوم.»
من یک چفیه و یک زیرپوش علی را به او دادم و گفتم: «میدهم اما تو را به خدا به این نیت که گفتید استفاده نکنید.» گفت: «باشه.»
قولی که هیچ وقت عملی نشد چند شب قبل از شهادت حاج قاسم استرسی که قبل از شهادت علی پیدا کردم، همان استرس را برای شهادت حاج قاسم پیدا کردم. زنگ زدم به آقای پورجعفری گفتم: «میشود تلفن را به حاج قاسم بدهید؟» گفت: «حاجی دستش بند است.» گفتم: تو را به خدا چند دقیقه فقط کار دارم. شهید پورجعفری حاجی را صدا کرد و گفت: «نمیدانم چرا خانم سعد دارد گریه میکند.» حاجی تلفن را گرفت و گفت: «دختر غرغروی من! دوباره چی شده؟» گفتم: «حاجی کجا هستید؟ من دوباره بیقرار هستم. نکند جایی بروید. احساس میکنم همان اتفاقی که برای علی افتاد، ممکن است برایتان بیافتد. همان حس بد را از دیشب تا حالا نسبت به شما پیدا کردم.» گفت: «یعنی میخواهم شهید شوم؟» گفتم: «خدا نکند، دشمنت بمیرد.» گفت: «دارم کارهایم را جمع و جور میکنم. اینقدر هم غرغر نکن سر من. خیالت راحت من دارم میروم جایی، برمیگردم بعد میآیم همان قولی که دادم، ناهار میآیم خانه شما.»
#شبی_که_پابرهنه_به_سرمان_میزدیم
شب شهادت حاج قاسم با دوستانم رفتیم قم. نمیدانم چه جشنی میخواستیم برای همسران شهدا بگیریم. دوستانم گفتند بیایید مکان مراسم را آذین ببندیم. دست و دلم نمیرفت. همه میگفتند خانم سعد، همیشه انرژی شما منفی هست. گفتم: نمیدانم چرا دست و دلم به آذین بستن نمیرود. برگشتیم خانه. ۱۳ دی وقتی شنیدم حاج قاسم شهید شده، دنیا دوباره روی سرم خراب شد. دوباره علی شهید شده بود. این بار نه تنها غم از دست دادن علی را داشتم، احساس میکردم پدرم را هم از دست دادهام. صبح که گوشی را روشن کردم و خبر را شنیدم و گفتم: اینها دیگر چه چرت و پرتی است منتشر میکنند؟ مطمئن که شدم، گریه کردم. بچهها با حالت بدی از خواب بلند شدند و شروع کردند گریه کردن. معصومه بعد از آن تا مدتها افسردگی گرفت و حالش بد بود. من و بچههایم خودمان را به فرودگاه رساندیم تا به استقبال پیکر او برویم. پابرهنه به سرمان میزدیم در فرودگاه و میدویدیم.
آنقدر جیغ زدم که آقایی گفت: «خانم! چه کار میکنید؟...»
🥀شادی ارواح مطهر #شهیدان به ویژه شهید عزیز #حاج_قاسم صلوات🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬆️ چهل بیت در مورد بیوفایی دنیا، با خوانش این پیرمرد شیرین بیان!
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌈 دلربایی این طاووسهای زیبا را ببینید!
#سبحانالله!
https://eitaa.com/Bayynat
🥀 ۲۰ فروردین سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم #سید_مرتضی_آوینی
🔹 زمانهٔ عجیبی است، برخی مردمان امام گذشته را عاشقند، اما #امام_حاضر را نه!
میدانی چرا؟!
♦️ امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند، اما #امام_زمان را باید اطاعت کنند و فرمان ببرند.
📚 شهید سید مرتضی آوینی
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ
#راوی_راه_آسمان
#امام_خامنهای:
مشتری همیشگی #روایت_فتح بودم...
🔹حضور #امام_خامنهای در مراسم تشییع #شهید_آوینی
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشنوید/واقعیت یک تحریف رسانه ای
https://eitaa.com/Bayynat
malakut(tajaliazam.blog.ir).mp3
428.8K
🔹 تمام شؤون زندگی ما ملکوت دارد...
#علامه_حسن_زاده_آملی
https://eitaa.com/Bayynat
تمام بدبختی عالم.mp3
2.94M
▫️دو دقیقه از سیاست و عالم و آدم فاصله بگیرید، خلوت کنید و این پادکست را بشنوید!
🔻تمام بدبختی مردم عالم از اینجا شروع میشه...
استاد #پورآقایی
https://eitaa.com/Bayynat
🔸#اینفوگرافیک
کدام افراد مستعد افزایش سطح کلسترول خون هستند؟
https://eitaa.com/Bayynat
▪️زهره قائمی از منافقین بود که در سال ۶۷ "توبه" کرد، نظام "توبه" او را پذیرفت، از زندان آزاد شد!
این عفریته در سال ۷۸ مسئول تیم ترور شهید سپهبد #صیاد_شیرازی بود.
https://eitaa.com/Bayynat
🔻نشانههای یک بیماری خطرناک؛ آیا روحانی و ظریف به «سندروم استکهلم» مبتلا شدهاند؟
🔹سندورم استکهلم عارضهای است که به دلبستگی گروگان به گروگانگیر گفته میشود. به این صورت که فرد صدمه دیده از فرد صدمه زننده دفاع میکند و با علاقه و اختیار خودش را تسلیم او میکند و حتی کمک حال وی برای رسیدن به اهدافش میشود. این عارضه که در سال 1974 در استکهلم سوئد و در جریان یک گروگانگیری رخ داد بعدا مورد توجه روانشناسان قرار گرفت.
🔹رفتارها و سخنان دولتمردان در سالهای اخیر نشان از همین عارضه دارد. به عنوان مثال حسن روحانی امروز در سخنانی عجیب گفت: «امروز آمریکا آماده است بنشیند و به اجرای برجام و به تعهداتش بازگردد. بازگشت به تعهدات به معنای دینی و مصطلح ما توبه است. برای برای اجرای توبه آماده است. هل لی من توبه میگوید! میگوید من آمدهام توبه کنم، من میخواهم به برجام برگردم»
🔹این صحبتها در حالی است که دولت بایدن نه تنها تاکنون از اجرای تعهدات خود سرپیچی کرده که حتی زیادهخواهیهای دیگری را هم مطرح کرده و تاکنون از لغو تحریمها و اصلاح سیاستهای خود صحبتی نکرده است!
🔹روحانی در نشست خبری آذرماه 1399 که اولین نشست وی بعد از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بود نیز، مواضع دولت بایدن در خصوص ایران را تکذیب کرد و گفته بود این مواضع برای دولت بایدن نیست بلکه مربوط به ترامپ است!
🔹میتوان به نمونههای بیشتری از اینگونه مواضع در دولتمردان اشاره کرد...
https://eitaa.com/Bayynat