eitaa logo
بهشت ایران
2.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
1 فایل
🌷🌹گلزار شهدای بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها قطعه‌ای از بهشت است که با عطر آسمانی بیش از ۳۴ هزار شهید معطر شده است این رسانه مرجعی برای معرفی قهرمانانی(شهدا، مشاهیر و مفاخر) است که تاریخ و آینده این سرزمین را رقم زدند و اکنون در #بهشت_ایران آرمیده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
ایشان در محل کار با نشستن مخالف بود. همیشه سعی می کرد در محل کار اصلا بیکار نماند. به بچه ها هم توصیه می‌کرد اگر بیکار بودید سر یک موضوع کاری فکر کنید اما بیکار نمانید. می‌گفت در دعای ابوحمزه داریم که می فرمایند: اللهم اعوذ بک من الکسل و الفشل ... . از تنبلی و سستی به خدا پناه می‌برم. واقعا ایشان این خصلت را داشت. از تنبلی و بیکاری متنفر بود. بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
به بیت‌المال خیلی حساس بود. لباس ورزشی‌ای که داخل پادگان به نیروها می‌دادند را هیچ‌وقت جای دیگری نمی‌پوشید. لباسی که در باشگاه، خارج از پادگان داشت را هم هرگز برای باشگاه پادگان نمی‌پوشید. محمدحسین در جیب بازوی لباس نظامی‌اش دو تا خودکار داشت یکی مال خودش بود که خریده بود. دیگری اموال پادگان بود. کار اداری را با خودکار پادگان انجام می‌داد و کار شخصی‌اش را با خودکار خودش. یکبار یکی از بچه‌ها به شوخی خودکارش را از جیبش بیرون کشید. گفت عجب خودکاری این برای من! محمدحسین گفت نه شرمنده این برای بیت‌المال است. بیا این یکی برای شما. محمدحسین همیشه به موقع سر کلاس می‌رفت، خیلی به وقت اهمیت می‌داد. برای همه چیز برنامه داشت حتی شوخی‌هایش در باشگاه! بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
از طرف ستاد نیروی زمینی تهران، به کمیته تخریب پادگان قدس کار شبیه‌سازی سلاح و مهماتی سپرده شد که توسط تکفیری‌ها در سوریه ابداع شده بود و بسیار هم تلفات می‌گرفت. در این پروژه محمدحسین چون فرمانده تخریب پادگان بود به من گفت: آقا مهدی بحث مالی و اضافه کاری بچه‌ها با شما باشد. کار بسیار سنگینی بود. تقریبا یک ماه طول کشید، در این یک ماه بچه‌های تخریب شبانه‌روز روی این پروژه کار کردند، گفتم برگه اضافه‌کاری‌هایی که روی این پروژه کار کرده بودند را بیاورند. طبق ساعت کاری مبلغ اضافه‌کاری پرداخت شود. محمدحسین برگه‌اش را پر نکرد. خودم برایش حساب کردم. تقریبا یک میلیون تومان شده بود، محمدحسین بیشترین وقت را روی پروژه گذاشت. گفتم محمدحسین برگه ساعتی‌ات را بیار من خودم برات حساب کردم. تقریبا یک میلیون تومان شد. گفت چطوری حساب کردی؟! برگه را از دستم گرفت، نگاهی انداخت. چندین ساعت را حذف کرد! دوباره که حساب کردم هفتصد هزار تومان شد! جالب بود از همان هفتصد تومان نیز سیصد هزار تومان را مجدد کم کرد! پرسیدم ای بابا چرا باز کم کردی؟ گفت: می‌ترسم حقم نباشه، عیب نداره حالا این سیصدهزار تومان هم برای بیت‌المال باشه خیالم راحت تره. شاید وقت‌هایی را استراحت کرده‌ایم و مستحق این مبلغ نباشیم! بعد از پایان ماموریت ما، کلیه شبیه‌سازی‌های انجام شده را به یکی از پادگان‌های ارتش در تهران منتقل کردیم. در سطح نیروهای مسلح به نمایش گذاشته شد. تمامی فرماندهان نیروهای مسلح از این شبیه‌سازی و مهندسی معکوس بازدید کردند. بسیار تحسین‌برانگیز بود. که همان زمان فرمانده تخریب نیروی زمینی سپاه بسیار گروه تخریب پادگان و فرماندهی محمدحسین بشیری را مورد تشویق قرار داد. از همان‌ جا بود که به محمدحسین پیشنهاد جانشینی فرماندهی تخریب نیروی زمینی داده شد. به نقل از کتاب بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های محمدحسین سواد و تجربه در اکثر زمینه‌ها بود. به خصوص در بحث زناشویی و ازدواج. وقتی برای متاهل‌ها در مورد مسائل زناشویی صحبت می‌کرد، همه ساکت به حرف‌های محمدحسین گوش می‌کردند حتی کسانی که بیست سال از ازدواجشان می‌گذشت! در زندگی خانوادگی هر کسی امکان اختلاف و دعوا وجود دارد. من با همسرم برای یکسری مسائل به اختلاف رسیدیم، طوری که همسرم قهر کرد و به خانه پدری‌اش رفت. به این نتیجه رسیدیم که جدایی تنها راه حل زندگی ماست. به همین خاطر بعد از پایان ساعات کاری به خانه نمی‌رفتم. در محل کار استراحت می‌کردم. بعضی از روزها خیلی دیر می‌رفتم خانه. محمدحسین کنجکاو شد. چند باری پرسید که چرا اینقدر اعصابت خورده؟ تا دیر وقت در محل کار هستی؟ من چیزی نگفتم. سعی کردم که با خبر نشود. بالاخره با اصرار او قضیه را تعریف کردم. بلافاصله گفت بلند شو بریم! گفتم کجا؟ گفت: بریم سراغ خانواده‌ی خانمت. خلاصه با اصرار محمدحسین رفتیم. توی مسیر خیلی با من صحبت کرد. رفتیم منزل خودش و خانمش را هم آورد. بعد رفتیم منزل پدر خانمم. محمدحسین و خانمش رفتند با مادر خانمم و همسرم صحبت کردند. خانمم راضی شد برگردد. وقتی سوار ماشین شدیم فکر کردم ما را می‌برد منزل! مستقیم رفت جلوی یک گل‌فروشی نگه داشت. از طرف من از خانمم عذرخواهی کرد و رفتیم و یک دسته گل گرفت و به من داد که به همسرم تقدیم کنم. در مسیر برگشت به خانه، خیلی صحبت کرد، هر دوی ما را نصیحت کرد. یک جمله به من و یک جمله به خانمم می‌گفت. محمدحسین به ظاهر خودش را کوچک کرد اما در عمل خودش را بزرگ کرد. یک زندگی که در حال متلاشی شدن بود را نجات داد. این لطف محمدحسین ماندگار شد. بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌