روایت شهید سلیمانی
از عارف شهید حسین یوسفالهی
بعد از نماز میخواستم حسین آقا را ببینم و درباره موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم. دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم.
او در حالی که اورکتش را روی شانههایش انداخته بود وارد شد. معلوم بود که از نماز میآید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده است.
در حالی که به او لبخند میزدم نگاه معنیداری به او انداختم. سریع از نگاهم همهچیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بندهی او به سر و وضعم برسم.
شهید #محمد_حسین_یوسفالهی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca