16.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[کلیپ معرفی شهید غلامعلی پیچک]
《 در روزهای نخست همرزمان شهید نتوانستند پیکرش را به عقب برگردانند. هر جنازهای که در این مدت در معرض آفتاب میبود قطعاً بو میگرفت و تغییر میکرد. اما پیکر مطهر غلامعلی هیچ تغییری نکرده بود و با گذشت یک هفته از شهادتش هنوز خون تازه از گلویش جاری
میشد. حتی پیکر مطهرش عطر
خوشی داشت.》🍃🌸
راوی شهید #امیرحسین_سلیمانی
همرزم شهید #غلامعلی_پیچک
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌹غلامعلی پیچک سال ۱۳۳۸، در تهران متولد شد. پدرش کارمندی متوسط و آبرومند بود و در تربیت دینی فرزند،از هیچ کوششی دریغ نکرد. غلامعلی در سن پنج سالگی پای در راه مدرسه گذاشت.
🕊پیچک اهل تقوا و ورع بود و در انجام فرائض دینی،تقید و تعبد خاصی داشت.همانگونه که اشارت رفت،از سن ۱۰ سالگی به نماز ایستاد.پس از انقلاب،نماز شبش ترک نشد. در نماز آنچنان حضور مییافت که خارج از خود را فراموش میکرد.
اهل مطالعه و کتاب بود. در عین اشتغال به کارهای نظامی،از فعالیتهای فرهنگی غافل نمیشد. سخنرانیهایش مشهور بود. در اخلاق و رفتار الگوی دیگران بود. شهامت و شجاعتش کم نظیر بود.به حضرت امام خمینی(ره) عشق میورزید و تابع و مرید معظم له بود. در انجام هرکاری تنها جلب رضای خدا را در نظر میگرفت و هرگز ریا به اخلاص او نفوذ نکرد.
پیچک در عملیات مطلعالفجر در نوک پیکان گردان وارد نبرد علیه دشمن شد و در منطقه « قاسمآباد» واقع در ارتفاعات « برآفتاب » با نیروهای دشمن تن به تن درگیرشد. نزدیک ظهر روز 20 آذرماه 1360 بر اثر اصابت گلوله به گلو و سینهاش به شهادت رسید.
عارف شهید#غلامعلی_پیچک🕊🌹
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
از سر کار که آمد، کارتن بسته تلویزیون رنگی وسط اتاق بود و بچهها لحظهشماری میکردند
که پدر بازش کند. اهدایی یکی از مقامات بود.
رسیده نرسیده نشست با بچهها به بازی.
گرماگرم بازی که بودند بهشان گفت:
بچهها! الان بچههایی هستند که نه پدر دارند نه تلویزیون رنگی. شما که پدر دارید بگذارید تلویزیون را بدهیم به آنها.🤍
ساعتی بعد صدای خنده و بازی بچهها با پدر و تلویزیون سیاهسفیدشان در هم آمیخته بود.
از کتاب "آسمان"
شهید #عباس_بابایی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
حاج حسين رزمندهها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جوری نشان میداد كه انسان حيران میشد
يك شـب تانكها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم. من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچهها داشتند. يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانكها راه میرود و با سرنشيــنها گفت و گوهای كوتاه میكند. كنجكـــــاو شدم ببينم كيست.
مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش. همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد. گفت: به خدا سپردمتون!
تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟
گفت: هيـــــس؛ صدات در نياد! و رفـــت سراغ تانک بعدی.
#شهید_حاج_حسین_خرازی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
هرچه به عنوان هدیهی عروسیمان دادند،
جمع کردیم کنار هم.
بهم گفت «ما که اینا رو لازم نداریم.
حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟»
گفتم « مثلا چی ؟»
گفت « کمک کنیم به جبهه.»
گفتم « قبول !»
بردمشان در مغازهی لوازم خانگی.
همهشان رادادم. ده – پانزده تا کلمن گرفتم.
راوی همسر شهید #مهدی_باکری🍃
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
نگهبانی
بابک اکثر شبها جای بقیه نگهبانی میداد.
وقتی مسئولیت لوح نگهبانی به عهده بابک بود، طوری ساعت پست خودش را انتخاب میکرد که بقیه، زمان بیشتری برای استراحت داشته باشند.
وقت نگهبانی بچهها، بابک از خواب بیدار میشد و برایشان خوراکی میبرد و کنارشان مینشست تا تنهایی و سکوت خوفناک شب، اذیتشان نکند.
دیگر خیلیها، وقت پست دادن منتظر بابک بودند تا برایشان میوه و خوراکی ببرد و دمی همصحبتشان شود.🤍✨
راوی همرزم شهید مدافع حرم#بابک_نوری
از کتاب "بیست و هفت روز و یک لبخند"
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
《وَٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ فِينَا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنَا ..》
و کسانی که برای ما کوشیدند،
آنان را به راههای خود راهنمایی میکنیم..
(۲۹،۶۹)
(تصویر؛ شهید #مهدی_باکری و همرزمانش)
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
13.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشمهای حمید از خستگی همیشه قرمز بود.
من سفیدی چشم حمید را خیلی وقت بود
ندیده بودم.
وقتی شهید شد، اولین چیزی که گفتم:
گفتم بهتر، الحمدلله.. خوابید.
پشت بیسیم آقا مهدی اعلام میکند که بیسیم را دست حمید بدهید، اما بچهها برای آنکه دشمن متوجه به شهادت رسیدن آقا حمید نشوند، میگویند حمید خوابیده. آقا مهدی با عصبانیت میگوید الان چه وقته خوابیدنِ، بیدارش کن؛ میگویند آقا حمید راستی راستی خوابیده ..
راوی همسر شهید #حمید_باکری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
من فقط یک بسیجیام
دنیا اصلا برایش ارزشی نداشت.
به هر چیز دنیایی که فکرش را میشود کرد، میخندید و بیشتر از همه به پست و مقام.
همیشه میگفت: «من فقط یک بسیجیام.»
یکبار که حمید از عملیات برگشته بود
من نتیجه را جویا شدم.
او خیلی کلی صحبت کرد
و گفت: «بچهها رفتند، گرفتند، آمدند.»
گفتم: «پس تو آنجا چهکارهای؟»
گفت: «من؟ هیچکاره، من فقط با یک دوربین مواظب بچهها هستم که راهشان را عوضی نروند. من داخل هیچکدام از اینها نیستم.»
راوی همسر #شهید_حمید_باکری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
مأموریتی به نام شهادت
حمید پیش از عملیات بچهها را جمع کرد
و اینگونه سخن گفت:
«برادرانم! این مأموریت که قرار است انشاءالله انجام دهیم، نامش شهادت است.
کسی که عاشق شهادت نیست نیاید.
بقای جامعهاسلامی ما در سایه شهادت،
ایثار، تلاش و مقاومت شماست.🌱
اگر در چنین شرایطی از خودمان نگذریم
و به جهاد نپردازیم،
ذلت و انحطاط قطعی خواهد بود.»
شهید #حمید_باکری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
وصیتنامه
در این لحظات آخر عمر سر تا پا گناه
و پشیمانی وصیت خود را مینویسم
و علم کامل دارم که در این مأموریتِ شهادت،
جان به پروردگار بزرگ تسلیم نمایم.🕊
انشاالله که خداوند متعال با رحمت
و بزرگواری خود، گناهان بیشمار
این بنده خطاکار را ببخشد ..
فرازی از وصیتنامه #شهید_حمید_باکری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنگ میآمد تا مردان مرد را بیازماید ..
آن روزها، زمین و آسمان به هم پیوسته بود
و مردترین مردان از همین خاک،
بال در آسمان میگشودند ..
دیدم که این همه، جز بهانهای
برای وجود و ظهور آدمی، بیش نیست.
همانسان که حجابهای ظلمت و نور نیز
بهانهای برای تجلی حقیقتاند!✨
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca