شهیدِ دانشآموزِ ۱۳ آبان ۵۷
سیدمهدی سیدفاطمی
شهید سیدمهدی سیدفاطمی دانشآموز ۱۷ سالهی دبیرستان عدل در نازی آباد بود که در راهپیماییها علیه شاه حضور فعالی داشت.
پدرش یک روحانی بود و او بهواسطه پدرش بهخوبی با معارف الهی آشنایی پیدا کرده بود و اغلب رهبری و هدایت دانشآموزان را در تظاهرات برعهده میگرفت.
در ۱۳ آبان سال ۵۷ وقتی دانشآموزان دبیرستانی به همراه دانشجویان برای تظاهرات وارد دانشگاه شدند، سید مهدی یکی از کسانی بود که توسط سربازان رژیم پهلوی از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.
شهید دانشآموز #سیدمهدی_سیدفاطمی
آرمیده در بهشت زهرا، قطعه ۱۷،
ردیف ۸۱،ش ۳۹
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
روایتی از حضور شهید سلیمانی در نجف
برای بیرون انداختن آمریکاییها
آمریکاییها ریخته بودند توی نجف و شایعه شده بود که میخواهند بیایند سراغ حرم. خیلی از مجاهدان حتی مردم عادی عراق هم آمده بود برای دفاع از حرم.
مقرمان نزدیک حرم حضرت علی (ع) بود. همان روزها حاجی با یک دشداشه عربی آمد مقر. پرسیدم: چطور خودت را رسوندی اینجا؟ چطورش را نگفت؛ ولی گفت: «اومدم تا آمریکایی ها رو از نجف بندازم بیرون».
با مدیریتش خیلی از فرماندهان عراقی را شناسایی کرد و گروههای مقاومت را آورد پای کار و شر آمریکاییها را برای همیشه از سر مردم عراق کم کرد.
از کتاب "سلیمانی عزیز"
شهید #قاسم_سلیمانی
به روایت سعادتنژاد و سیدحمیدحسینی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
12.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر نیرو زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نیرویِ زمینیِ حسن باقری و مهدی باکری
و همت و متوسلیان بشه، برادرا ..!
آمریکا که آمریکاست
ده برابر آمریکا رو هم شکست میده ..
شهید #احمد_کاظمی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فرازی از وصیتنامهی نوجوان ۱۲ ساله
شهید علی جرایه
اگر مرا بکشید و بدنم را قطعه قطعه کنید، قطعههای بدنم فریاد برمیآورند
و لبیک یاخمینی میگویند.
من رفتم ..
اما وصیتم به شما هموطنان عزیز این است که امام را تنها نگذارید و اسلحه مرا بردارید و راه شهیدان را ادامه دهید.
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
تکفیریها رسیده بودند نزدیک حرم حضرت زینب (س)؛ آن قدر که تیرهای کلاش به در و دیوار حرم میخورد.حاج قاسم تاب نداشت ببیند حرم حضرت زینب در خطر باشد.
خودش کلاش به دست گرفت و آمد پا به پای بچهها از حرم دفاع کرد. آنقدر ایستاد تا تیر خورد به دستش. هر چه اصرار کردیم برنگشت عقب. با همان دست مجروح کنار بچهها و حضرت زینب (س) ایستاد.
شهید #قاسم_سلیمانی
از کتاب "سلیمانی عزیز"
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
مهدی مرد خودسازی بود
مهدی مرد خودسازی بود. همیشه میگفت: در زندگی چراهایی وجود دارد که خودمان باید جوابش را به دست آوریم. چرا میخوریم چرا میخوابیم چرا مطالعه و ورزش میکنیم.
سختیهای این راه را هم به جان میخرید. وقتی قرار شد بیرون خوابگاه خانه بگیریم، هیچ وقت دو تا غذا نمیگرفتیم.
گاهی میگفت: فردا هر کجا بودیم فقط نان میخوریم و یا فردا روزه میگیریم و میرویم کوه هم عبادت است و هم ورزش.
وقتی هم که سرباز شد آمدیم تهران. با اینکه ماهی ۱۵۰۰ تومان حقوق داشت؛ اما برنامه ما عوض نشد. افطاری ماه رمضان نان و انگور بود و یک تومان یخ.
میگفت: رفتن این راه سخت است و توشه لازم دارد. توشهاش هم جز دین و دیانت و خودسازی چیزی دیگری نیست.
شهید #مهدی_باکری
از "کتاب نمیتوانست زنده بماند"
راوی: کاظم میرولد
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
دستنوشتهای از شهید علی سیفی
آخر کسانی که میگویند کار باید برای خدا باشد، از من انتظار تعظیم در مقابل خودشان را دارند.
کسانی که از مقابل، مرا به راه راست هدایت میکنند، از پشت پایم را میگیرند.
کسانی که در میدان عمل، در اوج غرور، قرار گرفتهاند، فریاد میزنند: غرور شما را نگیرد. ذکر خدا یادتان نرود.
من نیز در مقابل این کسان، نه رفتنم حرکتی دارد و نه ماندنم سکوتی. چه کنم؟ راهی برایم بنمایان.
شهید #علی_سیفی
از کتاب "بیا مشهد"
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
یا ایتها النفس المطمئنه
در شأن امامحسین است
فاصله بین شوش تا فکه یک ساعت و نیم است. در صندلیهای عقب بین حسن باقری و مجید بقایی نشسته بودم. مجید همیشه یک قرآن جیبی همراهش بود و در هر فرصتی تلاوت میکرد. توی این فاصله داشت سوره فجر را حفظ میکرد.
قرآنش را داد دست من و گفت: ببین درست میخوانم؟ من داشتم حفظ هایش را کنترل می کردم. وقتی رسیدیم به آیات آخر سوره فجر «یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى (۲۷-۳۰)»، رسیدیم به فکه.
مجید به حسن گفت: نمیدانم چرا آیات آخر سوره را نمیتوانم حفظ کنم. گیر دارد. نمیدانم گیرش چیست؟
حسن با خنده گفت: میدانی گیرش چیست؟ گیرش یک ترکش است. گیرش یک لقمه شهادت است. بابا! یا ایتها النفس المطمئنة در شأن امام حسین (ع) است. شوخی که نیست.
راست میگفت حسن، گیر ورود به جمع یاران شهید، خصوصیهای خدا، یک لقمه شهادتی بود که در فکه با هم نوش جان کردند.
روایت مرتضی صفاری از
شهیدان #مجید_بقایی و #حسن_باقری
برشی از کتاب "ملاقات در فکه"
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🔖از مادر شهید بهشتی در یک مصاحبه شنیدم که میگفت:
من در طول مدت بارداری فرزندم سید محمد ٩ بار قرآن رو ختم کردم.
ایشون میگفت موقع شیر دادن به فرزندم نیز قرآن میخواندم و تا قرآن خوندنم قطع میشد، پسرم دیگه شیر نمیخورد...
#شهید_بهشتی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
هر شهید یک فانوس است
میسوزد و نور میدهد
و از کنار او بودن تو هم نورانی میشوی
با شهدا که رفیق شدی شهید میشوی !
#شهید_محمد_هادی_امینی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🖼 #پوستر | شمر و یزید زمانه
🖌 اثر هنرمند: میثم ثابت
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
میخواست بیدارش کند؛ نمیگذاشتم. بحثمان گرفت. گفتم: مگه تو نمیدونی اون چقدر کم میخوابه؟ صدای محمود کاوه از توی اتاق بلند شد: اون بیرون چه خبره؟ به طرف گفتم: آخرش کار خودت رو کردی؟ در اتاق را باز کردم. گفتم: یه بسیجیه، میگه با شما کار داره. آمد دم در. گفت: من در خدمتام. طرف، خیلی خونسرد گفت: راستش میخواستم با شما عکس بگیرم. محمود دمپایی پاش کرد. گفت: کجا میخوای عکس بگیری؟ گفت: توی محوطه. چهار_ پنج بار کشاندش اینطرف و آنطرف تا سرانجام عکساش را گرفت. محمود که برگشت، رفتم سراغ بسیجی. ناراحت و دمغ گفتم: ارزشش رو داشت برای یه عکس، فرمانده تیپ رو از خواب بیدار کنی و هی ببریش اینور و اونور؟
سرش را انداخت پایین. گفت: راستش شنیده بودم آدم فروتنیه؛ ولی دوست داشتم از نزدیک ببینم.
#شهید_محمود_کاوه
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca