فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۸ آبان سالروز شهادت شهید دریاقلی سورانی
شهید #دریاقلی_سورانی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
شهادت ..
مهمترین و بالاترین
آرزوی یک مؤمن است.
یعنی آن را میتوان نهایت درجه تکاملِ
یک مؤمن خالص قرار داد ..
که به محبوب خویش
عزیزترین و دوستداشتنیترین
سرمایه خود را هدیه مینماید.
فرازی از وصیتنامه
شهید #حسین_اسلامیّت
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
پیرو بیچون و چرای امام باشید
و جنگ را فراموش نکنید ..
سلام مرا به امام برسانید.
بگویید تنها آرزویم
یک بار دیگر ..
زیارت آن صورت ملکوتی شما بود.
و از امام عزیز تقاضا دارم
برای قبول شهادتم دعا کند ..
شهید #مهدی_خندان
[۲۹ آبان سالروز شهادت مهدی خندان]
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
قول میدهم کسی شما را نبیند
همه عزا گرفته بودندکه چطور باید از کمین دشمن رد بشوند ..
شهید خندان با یک اطمینان خاصی که فقط از دل او میتوانست بلند شود، گفت: «مگر آیه وجعلنا یادتان رفته، همه بخوانید. قول میدهم کسی شما را نبیند.»
بعد از این درخواست، سه کیلومتر ستون ما از زیر لوله دوشکا رد شد و کسانی که پشت دوشکا نشسته بودند ما را ندیدند. افراد این ستون از ۱ شب تا ۴ صبح این راه را طی کردند، بدون اینکه کوچکترین اتفاقی رخ دهد.
شهید #مهدی_خندان
به روایت حاجآقا پروازی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
شهید ابراهیم همت:
«به آیندگان بگویید چطور مهدی خندان آن شیر کوهستان بر فراز قلههای کانیمانگا مردانه جنگید تا به شهادت رسید.»
شهید #مهدی_خندان
فرمانده تیپ یکم عمار لشکر ۲۷ محمدرسولالله
۱۳۴۰/۴/۱ لواسان، ۱۳۶۲/۸/۲۹ پنجوین، والفجر۴
آرمیده در گلزار شهدای لواسان
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
بخشی از سخنرانی شهید همت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله ﷺ بعد از شهادت یارانش در عملیات والفجر۴
ما در این عملیات، خیلی از عزیزان را از دست دادیم، خیلی از بچههای مؤمن، شریف و دریادلِ ما در این عملیات بزرگ در گمنامی به شهادت رسیدند. آنان خیلی عظمت داشتند، فقط خداست که عظمت آنان را میداند؛ ما قادر به درکِ این عظمت نیستیم، زیرا از حقایق عالم غیب بیخبریم.
شهدایی گرانقدر مانند:
برادر اکبرحاجی پور فرمانده تیپ یکم عمّار
برادر مهدی خندان معاون تیپ عمّار
برادر علیاصغر رنجبران معاون تیپ سوم ابوذر
برادر حاج عباس ورامینی مسئول ستاد لشکر
برادر غلام رضا نظامآبادی معاون گردان حمزه
برادر ابراهیمعلی معصومی فرمانده گردان کمیل
برادر میرحمید موسوی معاون گردان مسلم ابن عقیل
و تمامی شهدای بسیج که همهی آنها سردار بودند و دلاورانه به فیض شهادت نائل آمدند. ما چارهای نداریم جز اینکه مَرد باشیم و راه این شهدا را ادامه بدهیم.
شهید #ابراهیم_همت
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
با خودم گفتم: خوبه یک سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره حالش بهتر بشه.
همین کار را هم کردم. با چیزهایی که توی آشپزخانه داشتیم، یک سوپ ساده و مختصر درست کردم.
از حالت نگاهش معلوم بود خیلی ناراحت شده است. گفت: چرا برای من سوپ درست کردی؟
گفتم: حاجی آخه شما مریضی، ناسلامتی فرماندهی لشکرم هستی؛
شما که سرحال باشی، یعنی لشکر سرحاله!
گفت: این حرفا چیه میزنی فاضل؟ من سؤالم اینه که چرا بین من و بقیهی نیروهام فرق گذاشتی؟
توی این لشکر، هر کسی که مریض بشه، تو براش سوپ درست میکنی؟
گفتم: خوب نه حاجی!
گفت: پس این سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذایی رو میخورم که بقیهی نیروها خوردن.
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
حاج عباس همیشه دائم الوضو بود و روزهای دوشنبه و چهارشنبه را حتما روزه میگرفت. نماز شبش به خصوص در سالهای آخر حیاتش ترک نمیشد و همواره با گریه و تضرع همراه بود.
می گفت: چقدر باید سر خود را به دیواره این دنیا بکوبم تا از این زندان خلاص شوم و به جایگاه ابدی خود بپیوندم؟ واقعا زندگی برایم مشکل شده، فقط یک آرزو در وجودم موج میزند و آن عشق به شهادت است.
#شهید_حاج_عباس_ورامینی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم|کمتر دیده شده از شهید کاظمی، شهید زینالدین و شهید سلیمانی❣
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم حاج آقاگفت:
می خواهیم بریم سفر، توشب بیاخونه مون بخواب. بدزمستانی بود. سردبود. زودخوابیدم.
ساعت حدودا 2 بود، در زدند، فکرکردم خیالاتی شده ام. در را که بازکردم دیدم آقامهدی وچندتا از دوستانش ازجبهه آمده اند.
آنقدرخسته بودندکه نرسیده خوابشان برد. هواهنوزتاریک بودکه باز صدایی شنیدم، انگار کسی ناله می کرد. ازپنجره که نگاه کردم دیدم آقامهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان ورفته به سجده...
#شهید_مهدی_زین_الدین
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"خاطرات شهید دیالمه"
🎙#استاد_عالی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید علیرضا جیلان
شهید داریم، زخمی داریم....
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فرازی از وصیتنامه
شهید علیاکبر حاجیپور
بی عشق، جهان مباد ..
که کانون زندگی از فروغ او ..
گرم و روشن است.
و فشار طاقت فرسای حوادث،
با نوازش مطبوع او آسان.
راستی اگر ما عاشق نبودیم،
چگونه این عمر دور و دراز
و خستهکننده را ..
طی می کردیم ..
و با چه حرارتی ..
کارخانه حیات ما بهکار میافتاد؟
شهید #علی_اکبر_حاجی_پور
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
قبل از مرحله تکمیلی عملیات والفجر ۴ و مرحله سوم از عملیات والفجر ۴، بالای قله ۱۸۶۰ رفت و یک ترکش کوچولو به انگشت سبابه دست راستش خورد.
ایشان را با اصرار زیاد از آنجا پایین آوردم و ماشین تهیه کرده به اورژانس رساندم. وقتی دستشان را پانسمان کردند، ایشان را برای عکسبرداری به مریوان فرستادند.
هنگامی که برگشت پشت من زد و گفت:
«رضا، آنقدر با این دست امضاهای ناجور کردم که بالاخره ترکش خورد، درواقع خدا گفت مواظب باش اگر یک موقع با این دست امضای ناجور بکنی (چون مسئول ستاد بود) دستت را قطع میکنم.»
شهید #عباس_ورامینی
به روایت شهید سیدمحمدرضا دستواره
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکالمه بیسیمی سردار سلیمانی با فرماندهان نبرد بوکمال؛ لحظاتی پس از پایان حکومت داعش
شهید #قاسم_سلیمانی
۲۹ آبان سالروز پایان حکومت داعش
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
هوا عبری نمیماند!
پایان صهیونیسم نزدیک است
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙پایان صهیونیسم؛ علیرضا پناهیان
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
خودتان را برای ظهور امام زمان(روحی له الفدا) و جنگ با کفار خصوصا اسرائیل آماده کنید، که آن روز خیلی نزدیک است ..
شهید #محسن_حججی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فرمانده شهید عباس کریمی:
شهید کسی است ..
که حقیقت و هدف الهی را درک کرد
و برای حقیقت پایداری کرد
و جان داد ..
شهادت در اسلام مرگی نیست
که دشمن به مجاهد تحمیل میکند
بلکه انتخابی است که وی ..
با تمام آگاهی و شعور و شناختش ..
به آن دست مییازد.
شهید #عباس_کریمی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
45.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت زیبای حجتالاسلام محمدمهدی دیانی
از غربت شهید مدافع حرم پاکستانی
"عقیل احمد"
شهید مدافع حرم #عقیل_احمد
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
سخنان شهید حسن باقری
دربارهی اخلاص بسیجیها در جنگ:
«بسیجیها میگویند: «آقا! شما به ما بگویید فقط چه میخواهد اسلام؟» به خدا به اینها میگوییم: «اسلام میگوید ۳۰،۲۰ کیلومتر بدو برو، ۳۰،۲۰ کیلومتر بِدو میرود.»
یک بسیجی میگفت:«من این را میدانم که اسلام به من میگوید: «اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیمَ؛ من اینجا را مستقیم میگیرم میروم کربلا،» اینقدر هم مخلص است؛
پشت پیراهنش نوشته بود؛
«ورود ترکش و توپ و خمپاره ممنوع!» یعنی اصلاً با زندگی دارد اینجوری برخورد میکند. بچه خُلی نیست که این را بنویسد ورود ترکش و خمپاره ممنوع، اینجوری برخورد میکند ..
میگوید: «خرمشهر دیدی آمدیم، کربلا میآییم.» خُب این فرهنگ آن بسیجی است. این فقط مانده که تو یادش بدهی بجنگد، به او بگویی چهکار بکن. تا حالا شده یک بسیجی بیاید از یک فرمانده گردان بپرسد اینجایی که ما داریم میرویم، چرا میرویم؟»
شهید #حسن_باقری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
به بیتالمال خیلی حساس بود. لباس ورزشیای که داخل پادگان به نیروها میدادند را هیچوقت جای دیگری نمیپوشید. لباسی که در باشگاه، خارج از پادگان داشت را هم هرگز برای باشگاه پادگان نمیپوشید.
محمدحسین در جیب بازوی لباس نظامیاش دو تا خودکار داشت یکی مال خودش بود که خریده بود. دیگری اموال پادگان بود. کار اداری را با خودکار پادگان انجام میداد و کار شخصیاش را با خودکار خودش. یکبار یکی از بچهها به شوخی خودکارش را از جیبش بیرون کشید. گفت عجب خودکاری این برای من! محمدحسین گفت نه شرمنده این برای بیتالمال است. بیا این یکی برای شما. محمدحسین همیشه به موقع سر کلاس میرفت، خیلی به وقت اهمیت میداد. برای همه چیز برنامه داشت حتی شوخیهایش در باشگاه!
#شهید_محمد_حسین_بشیری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محسن حججی:
در بحث انتظار کم کار کرده ایم..
چقدر برای امام زمان تبلیغ میکنیم؟؟؟؟
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
#شهید_نوشت♥️🌿
•دوست دارم
• اگر شهید شوم،
•پیڪرے نداشتہ باشم؛
•از ادب بہ دور است ڪہ در
•محضر سیدالشہدا(ع)
•با تن سالم و
•ڪفن پوش محشور شوم.
.°و اگر پیڪرم برگشت،
°دوست دارم
°سنگقبرے برایم نگذارند،
°برایم سخت است ڪہ
°سنگ مزار داشتہ باشم
°و حضرت زهرا(س)
° بـےنشانـ باشند.
شهید#مرتضی_عبداللهی🕊🌹
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
ماجرای رزمندهای که خدا را غافلگیر کرد و به خط مقدم رفت
🔹️ موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم.
◇ اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!»
◇ عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!»
◇ وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: «ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناحات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود.
◇ عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید.
◇ همه فکر میکردند که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه فرمانده را رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت.
◇ اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو.
فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟»
◇ عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!»
◇ فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟»
◇ عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»
◇ فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند.
◇ یک هو فرمانده ترکید و زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم خط مقدم»
◇ عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!»
◇ بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان که همیشه بدهکارش هستیم صلوات!»
#دفاع_مقدس
#خط_مقدم
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca