🌺 ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود که ازش پرسیدم: چه حرفی برای مردم داری؟ با لبخند گفت: از مردم کشورم میخوام وقتی برای خط کمپوت میفرستن، عکس روی کمپوت‌ها رو نکنن!! گفتم داره ضبط میشه برادر یه حرف بهتری بگو با همون طنازی گفت: اخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده ...!!😂 🔹"هفته دفاع مقدس مبارک" 🌷الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌🌹

هفته دفاع مقدس رو گرامی می داریم شهید زین الدین

چشم خیلی هم عالی بنده هم جز خانواده شهدا هستم می تونم بگم چند خاطره ازشون

همیشه که پاییز فصل عاشق شدن، قدم زدن و شعر خواندن نیست! گاهی هم فصلی‌ست که می‌شود روی بعضی از خاطره‌ها مثل برگ‌های ریخته شده‌ی درخت پا گذاشت و رفت..! 🥀🍁⚡️

اگر سال را به ساعات یک شبانه روز تشبیه کنیم بی شک فصل پاییز آرام ترین ساعات آن است پاییز آرام و قشنگی داشته باشید.❤️ 🥀🍁⚡️

بنده ۴سال و نیم زندگی در شمال و جنگل های مازندران رو تجربه کردم😍 چقدر قشنگه پاییز داخل جنگل ها باشی👌

بعد رو برگا قدم بزنی و صدای شکستن برگ ها دیوونه ات کنه همین جور راه بری و خِرت خرت برگا بشکنه😍

#انسان_شناسی ۳۰۹ #استاد_شجاعی | #دکتر_رفیعی از جنایت قاتل / کم فروش / اهل فحشا / متقلب و خیانتکار و .... بالاتر هم جنایت هست! که ما بدون اینکه فکرش هم بکنیم، بهش مبتلائیم !

شهید اهل کرمان از اول جنگ راهی جبهه میشه خیلی دور ب دور میومده کرمان یه روز خبر شهادتش میرسه یه پیکر سوخته میارن نشون مادرش میدن تا اونو می بینه قبول نمی کنه میگه این پسر من نیست هر چی قسم میخوره کسی حرفشو باور نمی کنه 😔 خلاصه پیکر شهید رو دفن می کنن براش تشییع جنازه می گیرن سومین روزم میگیرن براش💔 اون زمان رسم بود هفتمین روزم مراسم می گرفتن روز هفتش بود باباش و چند نفر از همرزماش رفتن شهر سنگ قبرشو گرفتن وسیله تمام تدارکات رو آماده کردن بار ماشین گذاشتن ک یه دفعه یکی از همسایه های شهید یکی از پشت دست می ندازه دور گردنش تا نگاه می کنه غش می کنه 🫣 دومی همین طور 🤦‍♀️ سومی ک همرزم شهید بوده گفته تو الان باید پیش حوری ها باشی تو قبر باشی چرا این جایی 🤭 شهیدمون میگه وا این چ حرفیه من تا عملیات آخر شهید نمی شم 😎 همرزمش میگه بخدا مراسم هفتمته دیگه براش تعریف می کنه میگه پس تو وایستا من برم یه طوری ب بابات بگم که تو رو می بینه هول نکنه یه دفعه همرزمش میره میگه اونی ک امروز مراسم هفتش براش خرید کردیم زنده است 😳 الان پشت ماشینه خلاصه با هم دیگه میرن توی مراسم هفتمش شرکت می کنن و می فهمن ک اشتباه شده اون شهید سید از سیرجان بوده اشتباه شده بود بعد از چند وقت عملیات آخر ب اسم فاو سال ۶۷ شهید مون تا لحظه آخر مبارزه می کنه ولی بخاطر خیانت بزرگی ک مسئولین اون زمان کردن این عملیات بدون فرمانده بوده و شکست می خورن خیلی از مجروح ها رو ب عقب بر می گردونه و خودش مجروح میشه پلاکشو میده ب دوستش همیشه می گفت من دوست ندارم هیچ جای نام منو ببرن دوست دارم گمنام باشم میره و بر نمی گرده هنوزم جنازش بر نگشته الان داخل قبرش پلاک خالیه 🥺تا الان برای شهید مون یه یادواره هم گرفته نشده هر دفعه اومدن یادواره بگیرن نشده تا پارسال آقام گفت من باید براش یادواره بگیرم یه جمعیت ۴ هزار نفری رو دعوت کردیم خیلی باشکوه مجری مداح همه چی بود یکی اسم شهید رو نبرد حتی یه بار اسمش رو نگفتن بعد مراسم آقام گفت چرا شما در مورد شهید مون صحبت نکردید همشون گفتن ما فکر نمی کردیم این مراسم متعلق ب این شهید بوده فکر کرده بودن یادواره کل شهدا بخش بوده اسم همه رو آورده بودن الا شهیدمون اون جا بود آقام گفت خود شهیدمون نمی خواد اسمی ازش جایی باشه 😔 گمنام مونده نه پیکرش اومده نه هم ازش صحبتی میشه 🥺 متولد ۴۲ بود 🥺