🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊
🖋 #سیره_شهدا
اوج گرمای اهواز بود ! ،
بلند شد ، دریچه ی کولر اتاقش را بست !!
گفتم ، چی شد ؟!!!
گفت ، به یاد بسیجی هایی که زیر آفتاب سوزان می جنگند .....
🌹 #شهیدحسن_باقری
📕 ستارگان خاکی ، ج22ص101
🌷 @Beitolshohada
🔰 #سیره_شهدا | #خاطرات_شهدا
🔻 دکتر بعد از این که تیر خورد و عملش کردند دیگر نمیتوانست خط برود.
سربازی به نام عسگری او را با ماشین ستاد میآورد.
عسگری همیشه در آن جاده های پر از چاله با سرعت ۱۷۰ میرفت.
بالاخره همین سرعت زیاد کار دستش داد و یکبار تصادف کرد
و ماشین را درب و داغان کرد
و به همین دلیل سه روز فراری بود.
بچه ها که بخاطر تذکرهای پی در پی به او برای سرعت زیادش عصبانی بودند بالاخره او را پیدا کردند و کشان کشان پیش دکتر آوردند.
حسابی ترسیده بود دکتر تا او را دید گفت خودت طوری نشدی عزیز؟!
او که انتظار هر عکس العملی جز احوالپرسی را داشت جواب داد نه؛ طوریم نشده.
دکتر به او گفت پس ببر ماشین را تعمیر کنند دیگه هم تند نرو لطفاً !
این اوج عصبانیت و خشم او بود !....
#شهیددکتر_چمران
📕 ستارگان خاکی🌷
@beitolshohada
🔰 #سیره_شهدا | #مثل_شهیدان
🔻 محسن بسیار به ابراهیم هادی علاقه داشت. در مراسم عقد به همسرش یک بسته کتاب هدیه داد که یکی از آنها سلام بر ابراهیم بود. بارها کتاب شهید هادی را میخرید و به جوانان نجف آباد هدیه می داد.
🔅 ابراهیم الگوی محسن بود. محسن حججی خالصانه و بدون سر و صدا برای خدا زحمت کشید، اما خداوند نام او را همچون ابراهیم بلند آوازه کرد...
#شهیدمحسن_حججی
📕 حجت خدا🌷
@Beitolshohada