🦋*﷽*🦋
فرمانده شهيد « #حاج_عبدالله_نوريان» وجودش مالامال از عشق به شهادت بود. يك روز با گريه به من مي گفت: «حاج آقا! من همه كارهاي لازم براي شهادت را انجام داده ام. همه شرايط را به نظر خودم آماده كرده ام. فقط يك چيز مانده كه شما بايد كمك بكنيد. بعد ادامه داد: « فقط مي خواهم چند روز برايم مصيبت اهل بيت بخوانيد . چون احساس مي كنم كمبود گريه دارم . تو را به خدا به من كمك كنيد. » به او گفتم :حاجي! تو حالا حالاها كار داري و بايد بچه ها را به كربلا ببري.
سرش را پايين ا نداخت و گفت: «از ما ديگر بيشتر از اين ساخته نيست. در اين راه به كمتر از شهادت نمي شود راضي شد . بچه هاي كم سن و سال همه رفتند، آن وقت ما بمانيم و گناهانمان را زياد كنيم ؟ از شما مي خواهم از قيامت برايم بگوييد و مصيبت بخوانيد، شايد اين گر يه آخرين باشد«. چند روز بعد تركش خمپاره اي در فاو او را مهمان خدا كرد.
#یاد_عزیزش_با_صلوات
🎤راوی: یکی از همرزمان شهید