eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
127هزار عکس
141.3هزار ویدیو
217 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
●کارمندبانک بود ، وقتی جنگ شدکارش را در بانک رها کرد. از سپاه نامه دادند تا ایشان به آنجا مامور شوند. اما بانک قبول نکرد و مدتی هم حقوقش را قطع کردند، اما حبیب الله گفت: «من رو اخراج کنید اما من میرم جبهه» ●من همیشه نگرانش بودم و دلهره شهادتش را داشتم. همیشه به من می گفت: «تحمل کن، تموم میشه این جنگ، جبران میکنم برات» ●همیشه در جبهه بود. بعد از عقد من اصلا ایشان را ندیدم. خیلی کم به خانه می آمد اما هر چه بخواهی خوب بود، مهربان بود. برای خانواده، پدر و مادر و اقوام. در مشکلات همه کمک حال بود و سنگ صبور خانواده و اقوام بود و طرف مشورت قرار می گرفت. ●هر وقت از جبهه می آمد سعی می کرد به همه سر بزند یا تلفن کند و اگر نمی شد از من سراغشان را می گرفت. ●یک بار که در عملیات بدر مجروحیت سنگینی پیدا کرد، یک ماه در خانه ماند. بعد از مجروحیت از منطقه او را به بیمارستان اصفهان برده بودند و بعد به تهران منتقل کردند، درآنجا بر روی پایش که ترکش خورده بود عمل انجام دادند و بعد از آن به بهبهان منتقل شد. ●با هم از تهران به سمت بهبهان می آمدیم که در اهواز ایشان گفت که اول بروم و به بچه ها سر بزنم. ما به بهبهان رفتیم و ایشان در حالیکه عصا می زد به جبهه رفت و بعد از مدتی آمد. ●آن ایام بهترین دوران زندگی ام بود که حبیب الله را بیشتر در خانه می دیدم. اما در خانه هم که بود مدام بی قرار جبهه و دوستانش بود و اخبار نگاه می کرد. با این وجود من می گفتم: «خدا کنه ترکش بخوری، بیای بمونی» و حبیب الله فقط می خندید. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎قائم‌مقام لشگر ۷ ولی عصر 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۳ بهبهان ، خوزستان ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۷ شلمچه ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
●کارمندبانک بود ، وقتی جنگ شدکارش را در بانک رها کرد. از سپاه نامه دادند تا ایشان به آنجا مامور شوند. اما بانک قبول نکرد و مدتی هم حقوقش را قطع کردند، اما حبیب الله گفت: «من رو اخراج کنید اما من میرم جبهه» ●من همیشه نگرانش بودم و دلهره شهادتش را داشتم. همیشه به من می گفت: «تحمل کن، تموم میشه این جنگ، جبران میکنم برات» ●همیشه در جبهه بود. بعد از عقد من اصلا ایشان را ندیدم. خیلی کم به خانه می آمد اما هر چه بخواهی خوب بود، مهربان بود. برای خانواده، پدر و مادر و اقوام. در مشکلات همه کمک حال بود و سنگ صبور خانواده و اقوام بود و طرف مشورت قرار می گرفت. ●هر وقت از جبهه می آمد سعی می کرد به همه سر بزند یا تلفن کند و اگر نمی شد از من سراغشان را می گرفت. ●یک بار که در عملیات بدر مجروحیت سنگینی پیدا کرد، یک ماه در خانه ماند. بعد از مجروحیت از منطقه او را به بیمارستان اصفهان برده بودند و بعد به تهران منتقل کردند، درآنجا بر روی پایش که ترکش خورده بود عمل انجام دادند و بعد از آن به بهبهان منتقل شد. ●با هم از تهران به سمت بهبهان می آمدیم که در اهواز ایشان گفت که اول بروم و به بچه ها سر بزنم. ما به بهبهان رفتیم و ایشان در حالیکه عصا می زد به جبهه رفت و بعد از مدتی آمد. ●آن ایام بهترین دوران زندگی ام بود که حبیب الله را بیشتر در خانه می دیدم. اما در خانه هم که بود مدام بی قرار جبهه و دوستانش بود و اخبار نگاه می کرد. با این وجود من می گفتم: «خدا کنه ترکش بخوری، بیای بمونی» و حبیب الله فقط می خندید. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎قائم‌مقام لشگر ۷ ولی عصر 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۳ بهبهان ، خوزستان ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۷ شلمچه ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
●خودش برای خودش خیریه و قرض الحسنه بود. حقوقش را که می گرفت به افرادی که نیاز داشتند می داد. گاهی اوقات به عنوان قرض و گاهی اوقات بلاعوض می داد. ●من هم فرش فروشی داشتم به من سپرده بود افرادی که برای خرید می روند با قیمت مناسب و قسطی با آنها حساب کنم. ●زمزمه های عملیات که می شد دیگر روی زمین بند نمی شد. همه کارهایش را رها می کرد و برای عملیات آماده می شد. اگر کسی هم مانعش می شد می گفت:« اگر ما نرویم پس چه کسی برود»؟ اگر درنگ کنیم نصف ایران را از دست داده ایم. اگر روز قیامت جلوی ما را بگیرند که چرا درنگ کرده ایم چه جوابی می توانیم بدهیم؟ اگر ما نرویم چه کسی به فرمان رهبرمان لبیک خواهد گفت؟ ✍به روایت پدربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۱/۱۲/۹اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۹ هزارقله ، عملیات والفجر۹ ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
اگر به رئیس جمهور با مرکب سیاه خودکار رأی داده ایم ، به ولی فقیه زمان با جوهر سرخ خون رأی دادیم »... ●ساعت ۲ نصف شب بود . پادگان دوکوهه خیر سرم داشتم میرفتم نماز شب بخونم رفتم سمت دست شویی برای تجدید وضودیدم صدای خس خس میاد ، ۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود رفته بود سراغ پنجمی ...کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه ؟ ●پشت دیواری قایم شدم... اومد بیرون رو چند لحظه ای سرش روگرفت رو به آسمان ور ماه افتاد رو صورتش ... تعجب کردم . باورم نمیشد ، اسدالله بود ؛فرمانده گردان ... ●با یه دست داشت دست شویی هارو می شست...تا سحردرگیر بودم با خودم فرمانده 2 تا گردان با یه دست داشت دست شویی های پادگان دوکوهه رو تمیز میکرد ... 📎فرماندهٔ گردان حمزه ، مسئول‌آموزش و فرمانده محورلشگر ۲۷محمدرسول‌الله 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳/۲/۲ پاکدشت ، تهران ●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۱ فاو ، عملیات والفجر۸ ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
● من خانه مادرم بودم که محمد زنگ زده بود منزل همسایه ؛ مادرم البته نمی دانست من هم انجا هستم. وقتی همسایه مان مادرم را صدا زد و من را دید گفت: چه خوب اینجایی شوهرت زنگ زده با مادرم دویدیم. وقتی گوشی را گرفتم محمد با خوشحالی و تعجب گفت: تویی؟! چه خوب شد هستی و باهات حرف زدم. رفتی دکتر؟ گفتم: آره. هنوز از بچه دار شدنمان مطمئن نبودیم. ●گفت: مبارکت باشه! گفتم: چرا مبارک من؟ گفت: چون من نمی بینمش، خودت باید بزرگش کنی. گفتم: این جای دلداری دادنته؟ عوض این که یک خانم باردار رو دلداری بدی این طوری می زنی توی ذوقم؟ گفت: ناراحت نشو این واقعیته. منم گفتم: هر چی خدا بخواد. گفت: خدا همینو می خواد. تو هم بی قراری نکن. این تلفن آخرین صحبت ما با هم بود و فردایش در طلاییه شهید شد. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ گردان سلمان لشگر ۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳/۱/۱ شهریار ، تهران ●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۱۱ طلائیه ، عملیات خیبر ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
●به خدمت در راه رضاي خدا و خدمت بي مزد و منت اعتقاد داشت. هيچ گاه حتي در بحبوحه جنگ و نبرد، نماز شب را ترک نمي کرد، به فکر پدر و مادرش بود. از او رضايت کامل داريم؛ هم من و هم مادرش عزيزترين بچه من بود و مي گفت هر کسي که مي تواند به انقلاب کمک کند بايد اين کار را بکند. ●از اين که در کنار او مي جنگيدم بسيار شاد بودم و هميشه براي او دعاي خير مي کردم. در عمليات کربلاي 4 هر دو با هم بوديم ولي من ترکش خوردم و برگشتم. ●از اين که بعضي افراد به مال دنيا و يا مقام و پست حريص بودند ناراحت مي شد و از خدا مي خواست که اخلاص را به همه مردم عطا کند. به حفظ حجاب و تقواي الهي بسيار توصيه مي کرد. ●هنگامي که عمليات کربلاي 5 در حال آغاز شدن بود، به خانه آمد و گفت عمليات سختي را در پيش داريم رفتن به اين عمليات با خودمان است ولي برگشتن، با خداست، دعا کنيد که به اجل خودم نميرم بلکه شهيد شوم. ✍به روایت پدربزرگوارشهید 📎جانشین گردان محمدرسول‌الله لشگر۵نصر 🌷 ●ولادت :۱۳۴۲/۳/۱۰ بجنورد ، خراسان شمالی ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شلمچه ، عملیات کربلای ۵ ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
●یک سال بعد از ازدواج به مشهد مقدس رفتیم وقتی روبروی ضریح مطهر رسیدیم به علی گفتم: پیش امام رضا به من قول بدهید که کاری برای من انجام بدهید. ●میدانست که اهل مادیات نیستم ولی با شوخطبعی جیبهایش را گشت و گفت اگر پول داشتم چشم، میخرم. گفتم : اگر میشود آن دنیا شفاعت من را پیش خدا بکنید. ●با روی گشاده و لبخندی گفت شما باید شفاعت ما را بکنید. تمام زحمات زندگی بر دوش شماست. از همه مهمتر بزرگ کردن فرزندانمان است، ولی اگر قسمتم شد و شهید شدم و اجازه داشتم که شفاعت یک نفر را بکنم حتما شفاعت شما را میکنم. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ گردان مقداد لشگر۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 ●ولادت : ۱۳۲۹/۱۰/۳۰ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شلمچه ، عملیات کربلای ۵ ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
●در یکی از شب‌های ماه محرم، راهی مهدیه تهران شد و به‌طور اتفاقی آن شب سخنرانی حاج شیخ حسین انصاریان بود؛ نشستن پای منبر این روحانی، امیرحسین را به‌طور عجیبی دگرگون کرد و او روز به روز به معبود خویش نزدیک‌تر می‌شد. ●بعد از دگرگونی، لباس‌های فوق‌العاده شیک و ادکلن‌های بسیار خوش‌بو و گران‌قیمت خود را کنار گذاشت و به مادرم گفت همه آن‌ها را به فقرا انفاق کند و امیرحسین فقط یک دست لباس معمولی بسیجی می‌پوشید به‌طوری‌که شب‌ها آن را می‌شست تا دوباره صبح بپوشد. ●وقتی بهش اعتراض می‌کردیم که چرا فقط همین یک دست لباس را می‌پوشی؟ در جواب میگفت : «خداوند مرا ببخشد؛ چقدر دل جوانان با دیدن لباس‌ها و رفاه من شکسته شد و اکنون باید آن کار‌هایم را جبران کنم». ✍به روایت خواهربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۷/۱/۴ شهرری ، تهران ●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۱۳ جزیرهٔ مجنون ، عملیات خیبر ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
📎جانشین گردان یدالله لشگر۵نصر 🌷 ●وقتي جنازه ي علي را براي طواف به دور ضريح امام رضا(ع) برديم هنگام طواف هر چه به خدّام گفتیم وصیت کرده که: – «وقتی پیکرم را برای طواف به حرم می‌برند مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند.» آنها قبول نکردند؛ به تابوت چهل شهیدی که کنار ضریح قرار داده بودند اشاره کردند و جواب دادند:«مگر جمعیت زائران را نمی‌بینید؟حرم شلوغه و پیکر شهید شما هم مانند بقیه شهدا وارد حرم می‌شه و همراه بقیه خارج می‌شه.» ●خداّم متوجه شدند كه از تابوت خون مي چكد. به همين خاطر گفتند: جنازه را در كنار ضريح روي زمين بگذاريد تا پلاستيكي بياوريم و دور تابوت بپيچيم. چون امكان دارد خون در بين راه روي زمين بريزد و همه جا را نجس كند. ●تقريباً نيم ساعتي طول كشيد تا پلاستيك آوردند. اما موقعي كه مي خواستند پلاستيك دور تابوت بپيچند ديگر اثري از خون نبود. خلاصه چند روزي از خاك سپاري محمد علي گذشت كه وصيت نامه اش را پيدا كرديم، او وصيت كرده بود وقتي جنازه اش را براي طواف به حرم امام رضا (ع) برديم. چند دقيقه اي تابوتش را در كنار ضريح بگذاريم. به لطف و قدرت خدا همانطور شد كه وصيت كرده بود. ✍به روایت خواهربزرگوارشهید 📎جانشین گردان یدالله لشگر۵نصر 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳ مشهد ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۳ شلمچه ، عملیات کربلای ۵ ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
●چند روز پیش از اعزام به سوریه مجدد گفت : دوست دارم روزی من را «شهید امیر» صدا کنند. نخستین مرتبه بود که سکوت را شکستم و گفتم : از زندگی با من خسته شده‌اید که چنین آرزویی دارید؟ ●پاسخ داد: خدا می‌داند که با تمام وجود از زندگی خود راضی هستم. شما و طه تمام سرمایه زندگی من هستید. من بهترین لحظات عمر خود را در کنار شما داشته و دارم؛ اما اگر من به شهادت برسم، شما تاجی بر سرتان می‌رود و همسر شهید می‌شوید و ادامه زندگی عاشقانه ما در بهشت خواهد بود، دوست ندارید؟ ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۶۱/۱۲/۱۴ تهران ●شهادت : ۱۳۹۲/۳/۱۱ سوریه ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
●ايمان قوي و اخلاق خوب و حسنه داشت. در مدت زندگي هيچ وقت از من خرده و ايرادي نگرفت و بسيار با گذشت بود. هيچگاه مغرور نمي شد؛ رفتارش با كوچك تر هاي و بزرگ تر ها به نحو بود و به همه احترام مي گذاشت. با فرزندش خيلي صحبت مي كرد. به هنگام نماز و خواندن قرآن او را بر زانوي خود مي نشاند و مي گفت: ( تا گوشش شنيده باشد كه نماز و قرآن چيست و با آنها انس بگيرد.) ●داراي اخلاق منحصر به فردي بود. اگر براي دوستان و برادران ديني از نظر اقتصادي يا اجتماعي مشكلي پيش مي آمد سعي مي نمود كه آن را به هر طريقي مرتفع نمايد و نسبت به مشكلات ديگران حساس بود و رنج مي برد. در تمام فعاليتهاي سياسي و عبادي با شور انقلابي بسيار شركت مي جست. ●او خطاب به يكي از افرادي كه سر او را به هنگام شهادت در بغل گرفته بود اين جمله را به زبان آورد: ●خيلي دوست داشتم كه امام حسين(ع) و كربلا را زيارت كنم ولي اكنون كه به شهادت مي رسم قولي به من بده كه يكي از برادران پاسدارا به روستاي ما در قاسم آباد سفلي برود و دخترم را دوبار ببوسد. 📎فرماندهٔ گردان‌امام‌حسین لشگر قدس 🌷 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
●از پشت تلفن می‌گفت اهلا و سهلا. تا از عملیات برمی‌گشت می‌رفت وضو می‌گرفت می‌ایستاد به نماز. پنج، شش ماه از ازدواجمان گذشته بود که رفتم به شوخی بش گفتم همه وقتت را نگذار برای خدا یه کم هم به من برس. برگشت نگاه خاصی کرد گفت: میدانی این نمازی که میخوانم برای چیه؟گفتم : نه. گفت: هربار که برمی‌گردم میبینم این‌جایی، هنوز این‌جایی، فکر می‌کنم دو رکعت نماز شکر به من واجب می‌شود. آمدن‌هاش خیلی کوتاه بود گاهی حتی به دقیقه می‌رسید. می‌گفت ببخش که نیستم، که کم هستم پیش‌تان. می‌گفتم توی همین چند دقیقه آن‌قدر محبت می‌کنی که اگر تا یک ماه هم نباشی احساس کمبود نمی‌کنم. می‌گفت راست میگویی، ژیلا؟می‌گفتم، ولله. ✍به روایت همسربزرگوارشهید ‌●هر وقت شهید همت به ذهن من می‌آید، دلم مملو از غصه می‌شود. او فرمانده لشکر پایتخت بود. اما در خیبر آنقدر رزمندگان لشکرش شهید و مجروح شدند که به گردان رسید. گردان را از طلائیه به جزیره مجنون جنوبی منتقل کرد و تبدیل به دسته شد. والله تبدیل به دسته شد یعنی قریب به 40 نفر. همت با دسته ماند. ●او درباره نحوه شهادت شهید همت می‌گوید: در ترک موتور-نه در بنز ضدگلوله و در فضای ویژه - همت در ترک موتور ناشناس در ضلع وسطی جزیره مجنون شهید شد و بیش از دو ساعت کسی نمی‌دانست آنکه افتاده همت است. برادرها طاقت این است...امتحان این است... و اینگونه است که او امروز بر جان‌ها حکومت می‌کند. ✍به روایت حاج قاسم سلیمانی 🌷 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin