#دفترچه_خاطرات_شهـدا📜
من با احمد ، هـم دوره و هـم پـرواز بودم.
از سال ۱۳۵۳ در مرڪز پياده شيراز .
دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مےڪرديم و در همان روز ها ڪه در خدمت ايشان بودم ، مسائل عقيدتى را رعايت مےڪرد.🎈♥️
از نماز و روزه و فلسفہ دين ، خيلى حرف مےزديم.
در همان مرڪز ، گروهان ديگرى متشڪل از خانم ها، آموزش نظامى مےديدند.🧕
احمد توصيه مےڪرد بہ آنها نزديڪ نشويم . آن موقع،حجاب خانم ها رعايت نمےشد و يگان ها هم در ڪنار هم خدمت مےڪردند و آموزش مى ديدند .‼️
احمد به ما مى گفت : «ممڪن است در اين دنيا ، جواب ڪار ثوابى را ڪه مےڪنيد ، عايدتان نشود ولى بالاخره روزى بايد جواب ڪارش را پس بدهيد و يا پاداش ڪار خيرتان را بگيريد .🙃🌸🍃
آن روز ، جواب دادن خيلى سخت است.»🖐🏻📌
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#دفترچه_خاطرات_شهدا📃
🌹سعیدتیربارچے بود.شهید زهره وند که همشهرےمان بودهمزمان بابرادرم به شهادت رسید.سعیدچون تیربارچےبود نمیتوانستند اورابزنند.همرزمانش مے گفتندتک تیراندازهاتندوتند به طرفش شلیک میکردند.فرماندهشان تعریف می کردظهرکه عملیات شروع شد،تاشب وهابےهابه طرف ماخمپاره شلیک مے کردند.موقع اذان که شدسعیدگفت حاجے بیانمازمان رانوبتےبخوانیم.
🌷فرمانده شان میگفت به خودمان گفتیم این جوان۲۴ساله وسط آتش جنگ فکرنماز است.آخرآتش زیاد بود.نمازرا نوبتی خواندیم.فرمانده اش میگفت از نحوه دقیق شهادت برادرم اطلاع نداریم اماهمرزمش میگفت سعید۲۰۰متر از ما جلوتر بود.همان جابه شهادت رسیدو پیکرش مدتے در منطقه ماند و بعداز آزادسازے آن منطقه پیکرش رابراے ما آوردند.سعید که شهیدشدماسه ماه خبرے ازاونداشتیم.😔
🌹یک شب خواب دیدم جمعیت زیادے به سمت بهشت زهرا میروند . سعید روے دوش جمعیت بود. تیشرت مشکے تنش بود و یا زهرا روے آن نوشته شده بود.به من گفت به خدا من مےآیم و با وعده اے که در خواب به من داده بود بعد از سه ماه پیکرش برگشت.😭
#شهیدسعید_مسلمی🕊
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin