eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
137هزار عکس
168.5هزار ویدیو
237 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
🎙همسر شهيد: 💢مبارزه كار هميشه يوسف رضا بود، او فقط مي‌خواست به هر صورت از حريم مرزي و اخلاقي كشورش دفاع كند. 💢 يكبار در جريان مبارزه با قاچاقچيان استان فارس از ناحيه پا مجروح شد. وقتي به بيمارستان رفتم، نتوانستم آرامش خود را حفظ كنم، و با ناراحتي به او اعتراض كردم. اما او در جواب بي‌تابي من گفت: «مشقتهاي كار من، زندگي راحت را از شما گرفته. دختر عمو! من را حلال كن. اما خودت را زياد ناراحت نكن، و از خدا صبر بخواه . ما مي‌توانستيم مانند بعضي از انسانها بي‌درد زندگي كنيم، مي‌توانستيم . اما نخواستيم.» از شرم صورتم را از او پنهان كردم، ولي ابوالفتحي با خنده گفت: «اين دردها همه اش خدائيه، زياد غضه نخور.» روز بعد پرستاري از يوسف رضا را شخصا به عهده گرفتم ، تا شايد گوشه‌اي از زحمات او را جبران كنم.🌹 یوسف رضا ابوالفتحی فرمانده نیروی انتظامی استان فارس ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💠خیلی ها در کارهای توجیه عملیاتی خیلی سخت می گرفتند و خودشان را به زحمت می انداختند. اما مجید این جور نبود، تا وارد جلسه طرح عملیات می شد، خنده و شادی هم با او وارد می شد. محال بود در جلسه ای مجید باشد و آخرش هم به خنده و شوخی نرسد، آن هم جلسه توجیه عملیات با آن اهمیت. می آمد دو سه تا پیشنهاد ساده می داد، مشکل را حل می کرد و می رفت. درست مثل نسیمی که شادی و نعمت با خود همراه می آورد. برخلاف دیگران که با خودکار و آنتن روی نقشه مسیر ها را نشان می دادند با دست و انگشت روی نقشه می رفت، طرح را می کشید و والسلام. حاج مجید سپاسی ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷خانمیرزا در عملیات والفجر1 به شدت مجروح شده و به تهران منتقل شده بود. یکی از همراهانش نقل میکرد: به اتفاق جمعی از مجروحین جنگ به دیدار حضرت امام(ره) رفتیم. خانمیرزا به علت شدت جراحتش، با ویلچر خدمت امام رسید. یکی یکی در صف ایستاده و خدمت امام(ره) میرفتیم و دست امام را میبوسیدیم و امام هم صورت بچه ها را می-بوسیدند. نوبت به خانمیرزا که رسید، تا سرش را به سمت دست امام کشید تا دست امام را ببوسد، امام دستشان را کشیدند تا لبهای خانمیرزا به آن نرسد! خانمیرزا جا خورد و گفت: «اماما، حتماً لایق بوسیدن دست شما نیستم!» امام فرمودند: «نه، شما مقامت بالاتر از این است که دست من را ببوسید!» اشک از چشمهای خانمیرزا جاری شد و خودش را از ویلچر روی پای امام انداخت، دمپائی امام را بیرون کشید و شروع کرد به بوسیدن پای امام. امام ایشان را بلند کردند. چند دقیقه آرام با هم صحبت کردند که ما چیزی از صحبتهای رد و بدل شده نشنیدیم. بعد امام دست در جیب کرده و کوچکی را که در جیب داشتند به ایشان هدیه کردند. خانمیرزا این قرآن را خیلی دوست داشت که خود سرگذشت عجیبی دارد. بعد از این دیدار بود که به همه میگفت، به جای خانمیرزا او را "روح الله" صدا بزنند و روح الله بدانند. خانمیرزا( روح الله) استواری ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💠به مناسبت روز شهدای ورزشکار 🔹مسابقات دو میدانی 10 هزار متر کشوری در ورزشگاه آزادی تهران بود. خانمیرزا 200، 300 متر از نفر دوم جلوتر بود. دور آخر بود که نفر دوم خود را به خانمیرزا رساند و از عقب شورت ورزشی خانمیرزا را کشید. ناگهان خانمیرزا سرعتش را کم کرد و باقیمانده‌ی مسیر را با حالت راه رفتن ادامه داد. هر چه مربی‌ها و تماشاگران فریاد زدند که بدو، بدو اهمیت نداد. 😳 همین کم شدن سرعت به نفر دوم اجازه عبور داد و او هم با شادی چند متر آخر را از خان‌میرزا جلو افتاد و اول شد، خانمیرزا هم بعد او دوم. بعد از مسابقه با خانمیرزا مصاحبه کردند، درباره‌ی علت این کارش گفت: «برای من اول و دوم شدن در این مسابقه ارزش نداشت. ارزش ان هست که یک ورزشکار مرد باشه، که متأسفانه من اینجا چنین چیزی ندیدم!» 🔹بعد از این مسابقه، خانمیرزا به اردوی تیم ملی دومیدانی دعوت شد تا جهت مسابقات آسیایی اعزام شود، اما بخاطر جو اردوهای مختلط ورزشی که پیش از این دیده بود، این دعوت را رد کرد و نرفت. دکتر خانمیرزا استواری ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🚨 پیش بینی عجیب شهید... 💠 بهمن ۱۳۶۴، مقر بچه‌های اطلاعات لشکر فجر قبل از عملیات والفجر ۸، یک مدرسه در منطقه چوِئبده بود. یک روز قبل از عملیات بود. امیرو یک‌تکه گچ برداشت و روی تخته‌سیاه نوشت "شهید". زیر اسم شهید نوشت: باباحسن جعفری، محمـد رضایی، عباس رضایی، کیومرث شیروانی. یک خط کنار آن کشید و بالا نوشت "مجروح". زیر آن‌هم نوشت: محمـد دریساوی، احمد شیخ حسینی و مرتضی روزی‌طلب... کنار آن‌هم یک خط دیگر کشید. بالا نوشت "سالم". امیرو و... گفتیم: اِ زرنگی، اسم خودت را چرا تو سالم‌ها نوشتی! خندید و گفت: امیرو شصت و پنجیه! عملیات که تمام شد، وعده امیر در مورد بچه‌های اطلاعات محقق شده و آنچه پیش‌گویی کرده بود درست از آب درآمد و آن چهارنفری که خبر شهادتشان را داده بود شهید شدند و آن‌ها که در مجروح‌ها نوشته بود، مجروح. خودش هم سالم ماند. سال۶۵ بود. قبل از عملیات کربلای ۴، باز امیر جلو ایستاد و گفت: جلیل ملک پور شهید، دریساوی شهید، ناصر برایی مجروح، جلیل مجروح... یک‌دفعه بلند گفت: امیر سیاه شهید میشه... هورا.. هورا... امیرو از گلکوب شهید میشه... یقین داشتیم وعده‌اش صادق است... همان شب شهید شد. 🌱🌷🍃 امیرفرهادیان فرد ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💠علی اکبر فرمانده سپاه میمند بود. روزی آمد و گفت: «سریع بلند شوید، باید به مأموریت برویم!» - «مأموریت؟چی هست؟» - «برویم، می فهمید.» ما را به یکی از روستاهای اطراف برد، کنار یک زمین کوچک در میان خانه های ده! زمین مال بیوه زنی با چند تا بچه قد و نیم قد بود. بنده خدا به سپاه مراجعه کرده و گفته بود که چیزی ندارم که در اینجا سرپناهی برای بچه هایم بسازم. علی اکبر گفت: « ما حتماً باید اتاقی برای اینها اینجا بسازیم.» - «اولاً ما ابزار و وسایل بنایی نداریم، ثانیاً کار ما چیز دیگری است، اصلاً بنایی و عملگی بلد نیستیم!» - « سپاه کاری به این حرف ها ندارد، ما باید وظیفه مان را انجام بدهیم. ابزار و وسایل را هم خودم تهیه می کنم، این خانه باید ظرف ده روز ساخته شود، تا این زن و بچه هایش این زمستان بی سر پناه نباشند.» رفت شهرداری وسایل و شن و ماسه و سیمان گرفت. بعد هم خودش مثل یک کارگر دست ها را بالا زد و ده روزِ برای آن زن بی سرپناه اتاقکی ساخت. علی اکبر حبشی ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🎙همسر شهيد: 💢مبارزه كار هميشه يوسف رضا بود، او فقط مي‌خواست به هر صورت از حريم مرزي و اخلاقي كشورش دفاع كند. 💢 يكبار در جريان مبارزه با قاچاقچيان استان فارس از ناحيه پا مجروح شد. وقتي به بيمارستان رفتم، نتوانستم آرامش خود را حفظ كنم، و با ناراحتي به او اعتراض كردم. اما او در جواب بي‌تابي من گفت: «مشقتهاي كار من، زندگي راحت را از شما گرفته. دختر عمو! من را حلال كن. اما خودت را زياد ناراحت نكن، و از خدا صبر بخواه . ما مي‌توانستيم مانند بعضي از انسانها بي‌درد زندگي كنيم، مي‌توانستيم . اما نخواستيم.» از شرم صورتم را از او پنهان كردم، ولي ابوالفتحي با خنده گفت: «اين دردها همه اش خدائيه، زياد غضه نخور.» روز بعد پرستاري از يوسف رضا را شخصا به عهده گرفتم ، تا شايد گوشه‌اي از زحمات او را جبران كنم.🌹 یوسف رضا ابوالفتحی فرمانده نیروی انتظامی استان فارس ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💠در گرماگرم عملیات بدر دعای کمیل بر پا کرده بودیم. حاج محمود بیش از همه گریه و بی تابی می کرد. دعا که تمام شد به علت علاقه شدیدی که به شنیدن مصیبت آقا اباعبدالله(ع) داشت، از مداح خواست که زیارت عاشورا هم خوانده شود. تا به حال گریه ای این چنین از یک مرد، آن هم یک فرمانده نظامی ندیده بودم. بعد از زیارت عاشورا، یکی یکی بچه ها را در آغوش خود می کشید و حلالیت می طلبید. می گفت: «من آن چنان که می خواستم نتوانستم به اسلام خدمت کنم و از شما تقاضا دارم که جفای من را نکنید و بیش از من در خدمت اسلام باشید.» آن شب به یاد ماندنی می گفت: «من می دانم که فردا شهید می شوم و پیش سرورم امام حسین(ع) می روم. از شما می خواهم که به خانواده ام سرکشی کنید.» شب از نیمه گذشته بود که باز هم حاج محمود را دیدم. سر به سجده داشت و با اشک می خواند« انا عبدک الضعیف». این آخرین منجاتش بود ظهر فردای آن شب به یاد ماندنی، با پنج نفر از یارانش با یک گلوله تانک به وصال دلدارش رسید. 🌷🍃🌹🍃🌷 حاج محمود ستوده ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💠 عملیات خیبر بود. گردان ما در نوک خط و نزدیکترین محل به دشمن بود. کسی نمی دانست حاج مجید کجاست، تنها با بیسیم با او ارتباط داشتیم. هر دستوری یا پیشنهادی را که فرمانده لشکر می داد، حاج مجید تأیید می کرد، بعد ما انجام می دادیم. تا جایی که موقعیت به نحوی شد که صلاح بود، عقب نشینی کنیم. مجید هم آمد روی خط و حرف مرا تأیید کرد. وقتی که کار تمام شد و آماده عقب رفتن شدیم، دیدم حاج مجید با بی سیم چی اش [شهید] خیرالله الطافی و [شهید] باقر سلیمانی از سنگری پنجاه متر جلوتر از ما، جایی که تسلط کافی روی دشمن داشت بلند شد. 💠هیچ وقت حاضر نبود نیروها را تنها به جلو بفرستم و از عقب نیروها و فرمانده ها را هدایت کند. شنیده بودم حاج مجید فرمانده عملیات لشکر حتی از نیروهای تک ور هم جلوتر است، اما باورم نمی شد تا اینکه او را جلوتر از خودمان در دل آتش دیدم. مثل همیشه پشت سر همه ، آخرین نفر به عقب آمد. حاج مجید سپاسی ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💠حسام تصمیم به ازدواج گرفته بود، خیلی روی انتخاب همسر حساس بود و تحقیق می کرد. به این نتیجه رسید که خصوصیات شریک زندگی اش را از قرآن پیدا کند. یک فهرست قرآنی آورد و آیات مربوط به ازدواج و زن و مرد را پیدا کرد، آیه ای که چشم ایشان را گرفت و انتخاب کرد و مرتب با خودش تکرار می کرد، آیه ای بود که در آن صفات مردان و زنان مؤمن با کلمات مترادف بیان می کرد، همین صفاتی که در این آیات برای زنان مؤمن آمده بود را به عنوان شاخص شریک زندگی اش انتخاب کرد! بعد از ازدواجش دقت کردم، دیدم همسری که برای زندگی انتخاب کرده است دارای همان ویژگی ها هست که به عنوان شاخص قرانی انتخاب کرده بود. حسام دوست فاطمه ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷خانمیرزا در عملیات والفجر1 به شدت مجروح شده و به تهران منتقل شده بود. یکی از همراهانش نقل میکرد: به اتفاق جمعی از مجروحین جنگ به دیدار حضرت امام(ره) رفتیم. خانمیرزا به علت شدت جراحتش، با ویلچر خدمت امام رسید. یکی یکی در صف ایستاده و خدمت امام(ره) میرفتیم و دست امام را میبوسیدیم و امام هم صورت بچه ها را می-بوسیدند. نوبت به خانمیرزا که رسید، تا سرش را به سمت دست امام کشید تا دست امام را ببوسد، امام دستشان را کشیدند تا لبهای خانمیرزا به آن نرسد! خانمیرزا جا خورد و گفت: «اماما، حتماً لایق بوسیدن دست شما نیستم!» امام فرمودند: «نه، شما مقامت بالاتر از این است که دست من را ببوسید!» اشک از چشمهای خانمیرزا جاری شد و خودش را از ویلچر روی پای امام انداخت، دمپائی امام را بیرون کشید و شروع کرد به بوسیدن پای امام. امام ایشان را بلند کردند. چند دقیقه آرام با هم صحبت کردند که ما چیزی از صحبتهای رد و بدل شده نشنیدیم. بعد امام دست در جیب کرده و کوچکی را که در جیب داشتند به ایشان هدیه کردند. خانمیرزا این قرآن را خیلی دوست داشت که خود سرگذشت عجیبی دارد. بعد از این دیدار بود که به همه میگفت، به جای خانمیرزا او را "روح الله" صدا بزنند و روح الله بدانند. خانمیرزا( روح الله) استواری ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💠 روزی ۱۲۰ تا ۱۳۰ مریض را مداوا می کرد بی آنکه ریالی از کسی پول بگیرد. شب عروسی عبدالعلی بود. اصلاً نگذاشت به دست و پایش حنا بگذارند، می گفت: «در این زمان که هر روز شهیدی با خون خود حنا می گذارد، حنا گذاشتن در عروسی ضرورتی ندارد.» 💠وقتی مراسم تمام شد، ایستاد به نماز. نمازش که تمام شد صدای در خانه بلند شد. در را باز کردم مردی بود که با نگرانی می گفت، خانمش مشکل وضع حمل پیدا کرده، گفتم: «آقا امشب شب عروسی عبدالعلیِ، بعید است بیایند!» جریان رابه عبدالعلی گفتم، فوراً لباس پوشید و گفت: «اینجا که جای تعلل نیست!» رفت مشکل آن بنده خدا را حل کرد و برگشت. 💠در عملیات کربلای ۱۰ هم، وقتی برای کمک به مجروحین می رفت، ترکش خورد و شهید شد... عبدالعلی عامری شهدای فارس ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin