#روایت_حبیب 🎤
قبل از ورود به اردوگاه ما را بازجویی کردند. از اتاق بازجویی فقط صدای ناله می آمد. جوانی بود که با لباس پاسداری اسیر شده بود. او را می زدند و می گفتند: تو پاسدار خمینی هستی!
او را می شناختم. از بچه های لشگر علی ابن ابی طالب (ع) بود. هرچه او را زدند هیچ حرفی نزد. حسابی از دست او عصبانی شدند. در آخر فقط یک کلام گفت: کمی آب به من بدهید.
بعثی ها رفتند و ظرف آبی آوردند! به زور در دهان او ریختند. فریادی زد و در پیش چشمان ما در حال تشنگی جان داد!
جلادانی که وارث شمر و یزید بودند
#قیر_مذاب
به جای آب در دهانش ریخته بودند
📚 شهدای غریب
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin