#روایت_عشق💌
یک روز در خانه که وصیت نامه اش را می نوشت، من نتوانستم ببینم و به خانه پدرش رفتم.
بعد که تمام شد زنگ زد و برگشتم، گفت: هیچ جای این وصیت نامه سختم نبود به جز جایی که برای تو می نوشتم و گریه می کردم💞
من گفتم: ان شاءالله به سلامت که برگشتی خودت اون رو برامون می خونی.
محمد گفت: من به خاطر رفتنم خوشحالم، اما چون تا به حال تو این شرایط قرار نگرفتم، برام سخته...
نه روزی که سوریه بود سه بار تماس گرفت. دو بار اول با محبت و گرم صحبت کرد.
سومین بار وقتی تماس گرفت به او گفتم: خیلی چشم انتظار تلفن هات هستم، بازم زنگ می زنی؟!
جواب داد : دیگه چشم انتظار نباش!
و آن قدر سرد و بی محبت حرف زد که از دست او ناراحت شدم.
📚:مسافر غربت
شهید مدافع حرم
#محمدآژند
یاد عزیزش با صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin