ツ
🌷حاج اسـماعیل دولابی(ره):
#پرده قلب ات را باید ڪنار بزنی
تا امام عصــــر علیه السلام تجلی
نـــــماید و ســـــپس بگـــــــویند:
«بقیهاللهخیرلکمانکنتممومنین»
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
👆🥀
🔹من به عنوان #فیلم بردار برای #عملیات_مرصاد رفته بودم. از طریق کرمانشاه که وارد شدیم، سر و وضعمان همان سر و وضع معمولی بود؛ لباسهای خاکی و همان شکلی که بچه های بسیجی آن فضا داشتند. به شهر که وارد شدیم، دیدم شهر به طرز #عجیب و غریبی تفاوت دارد و اصلاً همان #حسی را که در اوایل جنگ در اهواز دیده بودم اینجا هم تقریبا توی فضای شهر حس می شد.
▪️همان اوایل به ما گفتند: «لطفا بروید، #ریشهایتان را بزنید و #لباسهایتان را هم عوض کنید». یعنی باید لباسهای خاکی ای را که تنمان بود عوض می کردیم. خب ما #مقاومت کردیم. فکر می کردیم برای چه باید اینجا ریشمان را بزنیم یا لباسهایمان را عوض کنیم! گفتند: «شهر آلوده است» و معنایش این است که الان #منافقین داخل شهر شده اند و تیپهایشان را #شبیه ماها کرده اند و الان این طوری #قاطی ماها هستند.
🔸از آن لحظه ای که این حرف را شنیدم یک مرتبه #احساس کردم که یک طور دیگر دارم به شهر نگاه می کنم. انگار #پرده ای از جلوی صورتم افتاد. باز #مقاومت می کردم تا اینکه بالاخره عزیزی که همراه ما بود، ما را وارد یک #مدرسه کرد. دیدم عده ای ردیف، گوشه دیوار ایستاده اند. تعدادشان خیلی زیاد بود. اصلاً انگار آینه بودند.
▫️....#تیپها دقیقاً مثل ما: لباسها، لباسهای #خاکی و موها درست شبیه مال ما. همه شان جزء #منافقین بودند. از آن لحظه به بعد دیدم دیگر نمی توانم به هر کسی #اعتماد کنم. چیزی که توی جنگ به آدم #آرامش می دهد این است که وقتی #عزیزی از کنارت رد می شود، بدون اینکه بدانی #اسمش چیست و یا از کدام ناحیه ایران آمده، می دانی که سر یک چیز مشترک با او #متفقالقول هستی؛ همه به سمت یک جهت #حمله می کنیم. آن وقت دیگر حتی نیازی به حرف زدن نیست؛ اشاره ها هم #معنا پیدا می کند. حالا به یکباره می دیدم #شهر عوض شده.
🔺آن روز، روز خیلی بدی بود....
برای تهیه فیلم🎞 از عملیات مرصاد که رفته بودیم. چندین بار من را به عنوان #منافق گرفتند و گذاشتند گوشه دیوار؛ در حد #اعدام!ماشین 🚗 ما رزمی نبود. یک مرتبه ماشین را نگه می داشتند و به روی مااسلحه 🔫 می کشیدند.
💢یکی دو بار اصلاً قبل از اینکه حرف بزنیم، ما را پیاده کردند. #گلنگدنها را کشیدند که ما را به رگبار ببندند و ما هی داد زدیم که به خدا از گروه «روایت فتح» هستیم. بعد از آن مجبور شدیم در و دیوار ماشینمان را پُر کنیم از اسامی «گروه روایت فتح» و «گروه تلویزیونی روایت فتح» که لااقل از دور ما را نزنند!»
➖ کتاب «عملیات مرصاد و سرنوشت منافقین» نوشته محمدعلی صدرشیرازی
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin