eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
122.9هزار عکس
128.9هزار ویدیو
212 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋*﷽*🦋 شهیدان را کجا ما می شناسیم شهیدان را شهیدان می شناسند سخنان ماندگار و به یاد ماندنی سردار سلیمانی در مورد سردارشهید 🌷 سردار سلیمانی:🎤 ما افتخار میکنیم به «ناصر فولادی»، جوان دانشجویی که پیرو خط امام بود و از دیوار لانه جاسوسی بالا رفت او حنظله شهدای استان کرمان است کسی که روز بعد از عقد و ازدواجش به جبهه رفت و ۲۰ روز بعد در روز فتح خرمشهر در عملیات بیت المقدس عروج کرد ماافتخار میکنیم به همه افتخاراتمان. خدایا روح ایثار و فداکاری را که روح حیات جامعه ماست، در جامعه مستمر و مستدام بدار و به ما توفیق بده راه مرگ اختیاری که شهادت است را برگزینیم و در آن راه حرکت کنیم. _____________ ناصر فولادی به «حنظله شهدای استان کرمان» معروف است و پارچه نوشته «آزادی خرمشهر را به حضور امام و امت حزب الله تبریک می گوییم» بر فراز مسجد جامع خرمشهر یادگار اوست. او دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف و از فاتحان لانه جاسوسی و مسئول تبلیغات تیپ ثارالله(قبل از تبدیل تیپ به لشکر) در عملیات بیت المقدس بود و مدت ۷ ماه هم به عنوان بخشدار منطقه جبال بارز جیرفت خدمت کرد کجایند مردان خوب خدا کجایند مسئولین بی ادعا ۳خرداد ۶۱
بسم الله القاصم الجبارین
🦋*﷽*🦋 #مکتب_سردار_سلیمانی #یاران_حاج_قاسم شهیدان را کجا ما می شناسیم شهیدان را شهیدان می شناسند س
🌹🌹🌹🌷🌹🌹🌹 *﷽* نگاهی به زندگی دهه شصت 👈 مسئول👉 نگاهی به سبک و سیره یک در دهه شصت که فقط برای خدا و مردم کار کرد 📝روایت هایی از زندگی سردار شهید بخشدار منطقه جبال بارز جیرفت به‌ عنوان بخشدار معرفی شده بود، ولی ما نمی‌دانستیم. وقتی آمد توی بخشداری، مثل یک ارباب‌ رجوع یک گوشه نشست. چای که خورد، یکی از همکاران پرسید: خب! شما چه‌کار دارید؟ گفت: من برادر کوچک شما هستم. از استانداری معرفی شده‌ام تا با شما همکاری کنم. پرسید با چه مسئولیتی؟ گفت بخشدار منطقه ______ برای اتمام ساختمان بخشداری، به سیمان نیاز داشتیم. یک‌ روز دو کامیون سیمان به بخشداری آوردند، ولی کارگر نداشتیم تا سیمان‌ها را خالی کنیم. ناصر دست‌به‌کار شد و شروع کرد به خالی کردن کیسه‌های سیمان. وقتی دو کیسه سیمان روی شانه‌هایش گذاشت، یکی از راننده‌ها پرسید: این کارگر کیه که این‌قدر خوب کار می‌کند؟ گفتم: بخشدار منطقه! ______ هیچ‌وقت ندیدم پشت میز بنشیند. یک قلم و کاغذ دستش بود و احتیاجات مردم را در هرجایی که بود، می‌نوشت. می‌گفت: من را بخشدار صدا نزنید، من برادر کوچکتر شما هستم. به من بگویید ناصر، برادر فولادی. _________ با پای پیاده از کوه ها و تپه ها گذشته بود و آمده بود روستای ما داشتم گندم درو می‌کردم. آقای فولادی آمد به ‌طرفم، دستم را گرفت و من را به طرف خودش کشید. دستم را بوسید و گفت: من باید دست تو را روی چشم‌هایم بگذارم. به فرموده پیامبر (ص)، دستی که زحمت می‌کشد، نمی‌سوزد. گفتم شما کی هستید؟ گفت برادر فولادی گفتم چکاره ای؟ گفت خدمتگزار مردم بخشدار منطقه 👈تفاوت ها را ببینیم کجایند مسئولین بی ادعا کجایند مردان خوب خدا دریغ از فراموشی لاله ها کاش مسئولین فعلی هم بشوند رهرو راه شهدا
*﷽* خانواده شهید مغنیه به یک مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. همه بچه ها و نوه ها به مناسبت ولادت حضرت رسول (ص) دور هم جمع بودند. از همه ی نوه ها درخواست شده بود برای این جلسه صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامه هایی دارند. همه ی نوه ها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید به جهاد مغنیه... جهاد فقط گفت: "طرحم برای سال بعد را هفته ی آینده میگویم!" همه شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض میکند. بعضی ها میگفتند کارش را آماده نکرده است! وسط خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی میگفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفته ی بعد می گوید. درست یک هفته بعد، دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار، در بین خیل گسترده ی کسانی که برای تسلیت آمده بودند! طرح جهاد بود! 🎤راوی: مادربزرگ شهید
*﷽* در مکتب شهادت در محضر شهدا همیشه مسائل مربوط به جبهه رو حتی من که پدرش بودم پنهان می کرد. یک بار مادرش به شوخی پرسید:آخه مادرتو آنجا چه می کنی، چه کاره ای؟ با این که مجروح بود.پاش به زمین نمی رسید وعصا زیر بغل داشت،با خنده گفت:روزها می رویم تو آشپزخانه می نشینیم وبرای آبگوشت بچه ها سیب پوست می کنیم. بعد از شهادتش فهمیدیم معاون اطلاعات عملیات لشگر بوده وچه شجاعتهایی به خرج داده است. 🌷 بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* قبل از عملیات ساعت ۴بعد ظهر بود. برای استراحت به طور فشرده در یک سنگر خوابیده بودیم. باد می آمد و داخل سنگرها پر از گرد و خاک شده بودیم. حتی دندانها و چشمانمان خاکی بود. از بس خسته بودم سریع خوابم برد. خواب دیدم برادرم شهید علی میرزایی ، شهید احمد امینیان ، شهید محسن باقریان و شهید احمد قنبری در سنگر ما هستند و مثل همیشه چای می خوردیم و با لحن همیشگی که مرا دایی محمد صدا می زدند با یکدیگر شوخی می کردیم. حاج احمد گفت : چرا ناراحتی؟ گفتم همه بچه های کادر زخمی شده اند و رفته اند و من دست تنها هستم. گفت : نگران نباش. ما امشب همه به تو کمک می دهیم.جناح راست را به ما بسپار... بعد از لحظاتی با من دست دادند و خداحافظی کردند و رفتند. نفر آخر برادرم علی بود که دست مرا آنقدر تاب داد که جدا شد! درد داشتم و در خواب ناله می کردم که از خواب پریدم... خط شکسته شد و در آن عملیات دست من ازبالای بازو قطع شد. راوی 🎤: سردارحاج محمد میرزایی 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* چرا شهید مرتضی جاویدی بین عراقی ها معرف شده بود با اشلو!!! از بس که خودش رو به سنگرهایشان می رسانده و به عربی باهاشون صحبت می کرده و می گفته : "اشلونک"؟ یعنی حالت چطوره ؟! بعد که می رفته ، می فهمیده اند از نیروهای ایرانی بوده و خودش را عراقی جا زده که از آنها اطلاعات منطقه را بگیرد. چند بار به داخل عراقیها رفته بود و با آنها غذا خورده بود!!! از طرف ستاد فرماندهی جنگ عراق برای سرش جایزه گذاشته بودند. آنها هر چند وقت یکبار در رادیوشان بلوف می زدند که "اشلو" را کشته ایم. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* می گفتم : علی آقا شما که وارد سپاه شدید و الحمدالله لیاقت دریافت لباس سپاه را پیدا کرده اید ، چرا این لباس رسمی را نمی پوشید؟ اینطور مواقع معمولا طفره می رفت و حرفهای دیگری می زد. روزی اصرار زیادی کردم و گفتم : من به عنوان برادر بزرگتر باید بدانم ، تاملی کرد و گفت : اخوی بزرگوار ، آخر باید بین من و حاج قاسم سلیمانی فرقی باشد. ایشان لباس سپاه را می پوشند من هم بپوشم؟ وقتی با تاکید گفتم : باید این لباس را بپوشید ، گفت می دانی چیه ؟ این لباس به تن من گشاده!!! کجایند مردان بی ادعا کجایند مردان خوب خدا 📚 : روز تیغ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* سیره عملی شهدا وقتی آمد خواستگاری ، یک برگه بزرگ آورد بیرون، شرایطش را نوشته بود. همه ش از جبهه و ماموریت ومجروحیت و شهادت گفته بود. شرط کرده بود مراسم عقد توی مسجد باشد. گفتم من فقط دوست دارم مهریه ام یک جلد قرآن باشد. گفت: نه! یک جلد قرآن نمی شود. یک جلد قرآن با یک دوره کتاب های شهید مطهری. همه را دعوت کرد مسجد. از سپاه کرمان هم آمده بودند. دعای کمیل که تمام شد عاقد توی جمعیت دنبالم می گشت. تازه فهمیدند مراسم عقد حاج یونس است. 🎤 راوی: همسر شهید 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
♥️ محمودرضا بلندگو را دست گرفته و دارد برای رزمنده ها حرف می زند: «خداوند شهادت را به کسانی می دهد که پرکار هستند به شهدای ما در جنگ اینطور بوده اند». ♥️ حاجی هم یک گوشه از جلسه نشسته بیضایی انگار دارد پیش فرمانده درس پس می دهد. فرماندهی که خودش از موسفید های جنگ است حرف های محمودرضا را تایید می‌کند: «بله همین طوره که میگید». ♥️ هر دو شهید می‌شوند اول محمودرضا بیضایی چند سال بعد هم . هر دو هم با همین پرکاری شهادت را از خدا می‌گیرند. 📚 کتاب سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، صفحه ۶۵. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکتب سردار سلیمانی یاران حاج قاسم مدافعان حرم 🎥 کلیپ های ماندگار و به یاد ماندنی همراه با خانواده در مناطق عملیاتی صحبت های شهید بزرگوار در مورد بهترین سالهایی که در کنار مزار شهدا و یادمان شهدا، سال رو تحویل کرده اند... 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin