WWW.EMAM8.COM36397.mp3
زمان:
حجم:
4.05M
🌹حاج میثم مطیعی🌹
نوحه عربی فارسی
این مردان فداییان یارند
فدائیون للحبیب، هؤلاء الرجال
اصحابی که جمله جان نثارند
أصحاب هم.. ترخص له حیاتهم
بر پای حسین سر گذارند
پیشنهاد دانلود ❤️
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌹 روایتی کم نظیر و خواندنی از نحوه ی مطلع شدن همسر بزرگوار شهید سید احمد حسینی از شهادت ایشان🌹
همسربزرگوار شهید سیداحمد حسینی که خود نیز از خاندان جلیله ی سادات هستند در بیداری شهادت شوهرش به او الهام شده بود.
به روایت همسر شهید حسینی:
در آن موقع که سیداحمد به جبهه می رفت ما در خانه ای ییلاقی در روستای چلی علیاء از توابع علی آباد کتول و در حاشیه کوه زندگی می کردیم.
شهید با دستان خودش آن خانه را ساخته بود.
آن زمان ییلاق برق نداشت و در خانه ها از فانوس برای روشنایی استفاده می شد.
شب بود... فانوس ها را روشن کردم و درب ورودی خانه را با قفل و زنجیر بستم...
آستین هایم را بالا زدم تا وضو بگیرم و برای نماز مغرب آماده شوم.
ناگهان نور زیادی کنار درب ورودی در آن تاریکی و نبود برق توجه ام را به خود جمع کرد...
خوب که نگاه کردم آقایی را دیدم با قد و قامتی بلند که شال سبزی دور گردن انداخته و بین چهار چوب درب ایستاده است.
بخاطر پوشش نامناسب کمی خودم را عقب کشیدم و در این فکر بودم که حتما فکر و خیال است شروع کروم به فرستادن صلوات و ذکر گفتن...
در بین ذکر گفتن ها دوباره آن آقای سید را دیدم که کنار درب ورودی ایستاده...
چون آستین هایم بالا بود سریع دستانم را پشتم قایم کردم و این بار فقط به او نگاه کردم تا مطمئن شوم که واقعیت است.
آن مرد سید همانطور که ایستاده بود گفت: این خانه، خانه ی شهید است و یک قدم به عقب رفت... مجددا حرفش را تکرار کرد و باز هم یک قدم به عقب برداشت... دوباره گفت: برای بار آخر می گویم این خانه، خانه ی شهید است وقتی آخرین قدم را به عقب برداشت دیگر او را ندیدم.
فکرم متوجه ی بچه ها شد که در اتاق کناری مشغول بازی کردن بودند سریع به سمت اتاق کناری دویدم بچه ها همچنان مشغول بازی کردن بودند و همه چیز طبیعی بود و متوجه ی حضور کسی نشده بودند.
با عجله به سمت درب ورودی برگشتم... درب خانه به همان صورتی که سر شب آن را قفل و زنجیر کرده بودم... قفل بود.
آن سید خبر شهادت سیدم را داد و رفت.
آقا سید بیا به خوابمان و بیدارمان کن
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#ﻧﺘﻴﺠﻪ_ﺗﻬﺪﻳﺪﻳﻚ_اﻳﺮاﻧﻲ
🌷صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در تلوزیون عراق گفت:به هر جوجه کلاغ (خلبان ) ایرانی که بتواند به ۵۰ مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد.
تنها ۱۵۰ دقیقه پس از این مصاحبه صدام،علی به همراه شهید عباس دوران و شهید علیرضا یاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند!
در یک مستند جنگی، معاون نیروی هوایی امریکا خطاب به صدام گفت: آسمان ایران عقابهایی همچون علی خسروی و عباس دوران دارند باید خیلی مواظب بود!
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺎﺱ_ﺩﻭﺭاﻥ
#شهدای_فارس
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺗﻮﻟﺪ
#ﻳﺎﺩﺷﻫﺪا_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
3.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای شهیدی که منافقین در عملیات مهندسی با اتو شکنجهاش کردند
🔹مادر شهید: از آن روز دیگر نتوانستم لباس اتو کنم
عملیات مهندسی برنامهای گسترده و سازمانیافته برای دستگیری، ترور و شکنجه نیروهای انقلاب توسط منافقین بود.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
آن روزها(دوران عقد)، محل خدمتش نیروی هوایی بود. یکروز دیدم ساعتی که در خرید عقد گرفته بودیم دستش نیست. گفتم پس ساعتت کو؟ گفت فردا میبندم. فردایش هم ساعت را نبسته بود. دوباره پرسیدم، دوباره گفت روز بعد. بالاخره گفت: ببین وقتی ساعت میبندم، موقع قنوت چشمم میافتد به ساعت و یاد شما میافتم. حواسم از خدا پرت میشود. قرارمان هم از اول این بود که اول خدا بعد خودمان. پس اجازه بده توی قنوت، فقط حواسم به خدا باشد.
📚 دخترها باباییاند
شهید #جواد_محمدی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهید
● در خانه ما مرسوم هست که برای همدیگه نامه مینویسیم. نزدیک بله برونم بود و ناراحت از اینکه پدرم در مراسمم نیست ...
○ شب خواب بابا را دیدم و گفت نامهای بنویس یکی از همرزمانم میآید منزل و ایشان در مراسم هم حاضر میشوند
اما نمیدانستم کدام همرزم بابا...
● نامهای نوشتم و شرح دادم و آدرس و روز مراسم را هم نوشتم گذاشتم خانه و گفتم این نامه را کسی نخواند همرزم بابا که آمد بدهید به او و رفتم بیرون از خانه سرکار...
○همان روز حوالی ظهر زنگ درب خانه به صدا درآمد، برادر کوچکم درب منزل را باز کرد، چیزی که دید قابل پیش بینی نبود...
سردار سلیمانی پشت درب بود...
به مادر گفت برو چادر سرکن حاج قاسم پشت درب است.مادر که باورش نمیشد گفت مگه حاج قاسم بیکار است بیاید منزل ما؟
اما آمد!
○نامه را در بسته دادند به سردار
لبخندی زد و پرسید مراسم ساعت چند است؟
شب مراسم درب خانه عروس را زدند
همه به هم نگاه کردند و از همدیگر پرسیدند منتظر فرد دیگری بودید!!!
جوابها منفی بود.
درب باز شد...سردار پشت درب بود...
آمد داخل و قول پدر عملی شد...
بالاخره سوریهای ها لقب درستی به #ابوحامد داده بودند ...
#شهید_حسین_رضایی🌷
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#استوری_همسرشهید_بلباسی
💠جوانمردانه رفتی
و من هربار ناجوانمردانه
خبری از تو شنیدم
چه زمانی که پر کشیدی
چه الان که پیکر نحیفت پیدا شده
خوش بحال دهه ی شصت که مردانی
با لباس رزم در خانه ها رو می زدندو
مردانه خبر شهادت را می دادند
نه مثل الان که از غریبه ها و خبرگزاری ها خبری از شما به ما میرسد..
بگذریم
خوش آمدی عزیزم
چشممان روشن
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
تجلی کرامت
در سال 1362 که به حج مشرف شده بودم، در یک شب جمعه در مسجد النبی، نام شهید "مهدی قلی فیروزی" یکی از شهدای محل به ذهنم رسید. از یادآوری خاطرات او متأثر شده و گریستم، حتی آن زمان به یاد فرزند شهیدم هم نبودم. پس از لحظاتی دو رکعت نماز خوانده و به روحش هدیه کردم.
وقتی به شیراز بازگشتم، مادر آن شهید به زیارت قبولی آمد و در حالی که گریه می کرد پرسید: راستش را بگویید شما شب جمعه ی قبل برای پسرم چه کار خیری انجام دادید؟ پرسیدم: چه طور؟ گفت: شب جمعه فرزندم به خوابم آمد و گفت: هفته ی دیگر مادر شهید عبدالعظیم فیروزی از مکه باز می گردد. حتماً برای زیارت قبولی به منزلش بروید و به هر طریقی می توانید به او خدمت کنید. چون امشب برای من زحمت زیادی کشیده و هدیه ی پر برکتی برای من فرستاده است.
راوی: مادرشهید عبدالعظیم فیروزی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#ڪلام_شهید:
امیدوارم حضورم در سوریه مرا به امام زمان(عج) نزدیک ڪند...
خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم چون خودم بیشتر از همه به آن نیاز دارم، فقط جهت یاد آوری:
۱. نماز ڪه انسان را از فحشا و منڪر دور مے ڪند
۲. روزه ڪه سپر آتش است
۳. یادآورے مرگ
۴. جهاد با نفس
۵. ولایت مدارے و گوش به فرمان رهبر بودن
۶. دعا براے سلامتے و فرج آقا
۷. طلب شهادت...
#شهید_رسول_پورمراد
#سالروز_شهادت🌷
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خسروی_غیرت_ایران
اگر مشتی پلاک و استخوان اند
رموز هستی و جان جهان اند
چو خونی در رگ هستی، روان اند
چو جان، در جسم این امت نهان اند
نشان دولت صاحب زمان اند(عج)
#خوش_آمدین
#مسافران_خان_طومان
#زیارت_قبول❤️
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
بـعد از ۴ سـال خبـر از آمدنٺ شـد😭🌿
بہ شهـرت خـوش امـدۍ دلـاور😭🌿
#خوشآمـدۍعزیز زهـرا . . .🍂🖤
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهید 🌷
🔰هميشه #پارچه سياه 🖤كوچکی
بالای جيب لباس👕 سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبـ💕ــش...
روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا".
🔰همه میدانستند #حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت #پارچه سياه كم رنگ ميشد
از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت.... كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن #مشكی ميگذراند.
🔰در گردان #تخريب هم هميشه توی عزاداری🏴 و خواندن دعا 🤲پيشقدم بود. حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه #عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد.
#معبرهای ما فرق میکند
با معبرهای شما!!نوع ِ#سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...
#فرمـــانده!تخریبچی هایت را بفرست ...اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ...
#گناه 🚫احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..
#فرمانده_ی_گردان_تخریب
#شهید_محسن_دین_شعاری 🌷
#گردان_تخریب
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin