eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
281 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید محمودرضا بیضائی
🎥قاضی منصوری متهم فراری پرونده اکبر طبری دستگیر شد 🔹سخنگوی قوه‌قضائیه: غلامرضا منصوری در رومانی دست
🎥توضیحات سخنگوی قوه قضاییه درباره جزئیات بازداشت قاضی متخلف در رومانی سخنگوی قوه قضائیه: 🔸قاضی فراری به سفارت ایران مراجعه داشت اما طبق بررسی ها مشخص شد عزمی برای بازگشت به ایران ندارد. 🔹با توجه به اطلاعاتی که داریم به دلیل شرایط کرونایی تا دو هفته دیگر امکان پرواز از رومانی وجود ندارد. 🔹به محض برقرار شدن پرواز ها فرد مذکور به کشور بازگردانده می شود. 🔸موفق شدیم یک متهم اقتصادی دیگر به نام آقای «آبتین» که پرونده اخلال در نظام اقتصادی در یکی از استان‌های جنوبی کشور دارد نیز با پیگیری قضایی و همکاری شایسته پلیس بین الملل به کشور برگردانیم. @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
📸 تصویر «موسوی مجد» جاسوس محکوم به اعدام منتشر شد 💢 تصویری از محمود موسوی مجد، جاسوس محکوم به اعدام
جزئیات جدید از دستگیری موسوی مجد، جاسوس محکوم به اعدام/ موسوی مجد مقیم سوریه بود سخنگوی دستگاه قضا: 🔹پرونده او برای سال ۹۶ و ۹۷ است، البته درباره سایر متهمان پرونده حضور ذهن ندارم. 🔹حکم این متهم صادر شده و قطعیت پیدا کرده است. 🔹دستگیری او ارتباطی به حادثه تروریستی شهادت سردار سلیمانی ندارد. 🔹در سنوات قبل به لحاظ ارتباطی که با این مجموعه داشته، اطلاعاتی در حوزه دفاعی و نظامی ما به ویژه در ارتباط با وزارت دفاع و نیروی قدس سپاه و تردد‌ها و اقامت‌های شهید حاج قاسم سلیمانی در سال‌های ۹۶ و ۹۷ را به سرویس سیا و موساد داده است. 🔹او و خانواده‌اش مقیم سوریه بودند و در همان کشور اطلاعاتی را از نیرو‌های مستشاری و حوزه فعالیت وزارت دفاع به سرویس‌های جاسوسی داده است. @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
جزئیات جدید از دستگیری موسوی مجد، جاسوس محکوم به اعدام/ موسوی مجد مقیم سوریه بود سخنگوی دستگاه قضا
🔷یک کاربر مطلع توییتر در خصوص او نوشته است: 🔺چندین سال پیش تو بغداد بخاطر اشتباهات پی در پی و حمل مدارک شناسایی حین عملیات، گزارش ایشون رو یکی از نیروهای ویژه سپاه قدس رد میکنه، ‏اخطار میده که ایشون رفتارهای غیرحرفه ای زیادی داره، باهاش کارنمیکنم. ‏مدتی بعد بدلیل بی احتیاطی تو اربیل عراق، بدست امریکایی ها ۴۸ساعت بازداشت میشه https://twitter.com/ayparaci/status/1271423127474634754?s=21@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
جزئیات جدید از دستگیری موسوی مجد، جاسوس محکوم به اعدام/ موسوی مجد مقیم سوریه بود سخنگوی دستگاه قضا
دستگیری «موسوی مجد» در ایران متحدان آمریکا را مشوش کرده است 🔹منابع آگاه به پایگاه «بیزنس‌اینسایدر» گفته‌اند دستگیری یک مخبر آمریکا به جرم لو دادن اطلاعات مربوط به شهید سلیمانی باعث ایجاد تشویش در میان متحدان آمریکا شده است. @Beyzai_ChanneL
آغاز سومین جلسه محاکمه اکبری طبری 🔹سومین جلسه رسیدگی به اتهامات «اکبر طبری» و متهمان دیگر این پرونده، صبح امروز به ریاست قاضی بابایی در شعبه ۵ دادگاه کیفری یک استان تهران آغاز شد. @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
آغاز سومین جلسه محاکمه اکبری طبری 🔹سومین جلسه رسیدگی به اتهامات «اکبر طبری» و متهمان دیگر این پروند
⭕️ توضیحات دادستانی درباره دریافت رشوه‌های میلیاردی اکبر طبری از نجفی/طبری: اتهام پولشویی را قبول ندارم 🔸قهرمانی، نماینده دادستان در دادگاه طبری: 🔹کدام قرارداد و کار اقتصادی است که یک نفر کارمند دولتی از سال ۸۳ تا ۸۶، ۸ میلیارد و ۴۰۰ میلیون تومان دستمزد ناشی از قراردادش باشد! 🔹دومین رشوه آقای طبری از نجفی ملک کریمخان است. 🔹سومین رشوه شما واحد اداری سانا است که ارزش آن در حال حاضر متری ۵۰ میلیون تومان است و یا زمین مشجر لواسان که در حال حاضر ارزشش ۲۰ میلیارد تومان است. 🔸قاضی «بابایی» خطاب به طبری گفت: یکی از اتهامات شما در اراضی کلاک، پولشویی از طریق ۴۲ میلیارد ریال به آقای مشایخ برای خرید سهام است، آیا قبول دارید؟ 🔹متهم طبری مدعی شد: خیر قبول ندارم و تکذیب می‌کنم. 🔸قاضی بابایی بیان کرد: این ادعای شماست، چرا که صندوق امانات که اسناد داخل آن بوده باز و صورتجلسه شده و در پرونده موجود است. 🔹متهم طبری مدعی شد: طی ۱۰ سال گذشته وجوهی بین من و مشایخ تبادل شده که مربوط به کار‌های ساخت و ساز است، مشایخ هیچ پرونده‌ای در دادگستری نداشته و ادعایی نیز درباره لواسان ندارد، در مورد وکالت سهام هم بی‌خبرم. 🔸نماینده دادستان در ادامه پاسخ داد: کدام منطق اقتصادی این حجم سهم را به نام شخص دیگری بدون اطلاع وی مینماید؟! @Beyzai_ChanneL
خاطره ای از سردار سلیمانی : در حاشیه "خور عبدالله"مشغول صرف شام بودیم.حاج قاسم به اتفاق برادر فارسی تشریف اوردند.از قرارگاه خبر آوردن نیروها را برای عملیات فردا تجهیز کنیم؛ دشمنان قصد دارند منطقه را بمباران شیمیایی کند.حاج قاسم تذکرات لازم رو دادن. به بچه ها گفتن حالا برای نزول باران دعا توسل برگزار کنید ،فردا هوا بارانی شود وهواپیماهای دشمن نتوانند پرواز کنند. ساعتی بعد صدای مناجات بچه ها خط را نورانی کرد.هنوز دعا به پایان نرسیده بود که قطراه های شفاف باران را رو چهره های خود حس می کردیم. حاج قاسم در حالی که شبنم مژه هایش با نم نم باران در هم آمیخته بودبا خود می گفت:خدایا این دعای کدام بسیجی عارف بود که مستجاب شد؟! منبع کتاب اقتدا به عاشوراییان نشر با هدیه صلوات به روح همه شهدا مخصوصا شهید سپهبد حاج @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_سوم 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، ق
✍️ 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمی‌خواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه می‌زدم و او زیر لب (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. 💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه‌اش می‌لرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد که با اشک چشمانم التماسش می‌کردم و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد. می‌دیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و می‌دانست موبایلش دست عدنان مانده که خون در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده‌ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!» 💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل (علیه‌السلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امانت سپردی؟ به¬خدا فقط یه قدم مونده بود...» از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم می‌کرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داشتن فرار می‌کردن و نمی‌خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!» 💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم‌تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست (علیه‌السلام) بودی و می‌دونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!» و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفات‌شون شناسایی نشه!» 💠 و من می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که نجوا کردم :«عباس برامون یه اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمی‌ذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!» می‌دیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله‌های را در نگاهش می‌دیدم و فرصت عاشقانه‌مان فراخ نبود که یکی از رزمنده‌ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. 💠 رزمنده با تعجب به من نگاه می‌کرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از بودند که همه با عجله به سمت‌شان می‌رفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشک‌هایم را پاک می‌کردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش می‌رفت و دیدم یکی از فرمانده‌ها را در آغوش کشید. 💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم می‌داد که نقش غم از قلبم رفت. پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه‌ای دور گردنش و بی‌دریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و می‌بوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. 💠 ظاهراً دریای این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!» ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرمانده‌ای سینه سپر کرد :« بود!» 💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم در همه روزهای را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده‌ها مثل پروانه دورش می‌چرخند و او با همان حالت دلربایش می‌خندد... ✍️نویسنده: @Beyzai_ChanneL
🕊🍃🕊🍃🕊🍃 ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحرخیز که صاحب نفسانند @Beyzai_ChanneL
طبق قرار شبانه هرکس ۵ صلوات به نیابت از #شهید_بیضائی جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم » @Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا