eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
281 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت: مذاکره با اسرائیل برایم بی معناست،من اگر بودم با اسرائیلی ها سر این مذاکره میکردم،که چگونه میخواهید گورتان را گم کنید؟ زمینی،هوایی یا دریایی؟ ❌ گفت: من زمانی به تظاهرات ضد آمریکایی میروم، که اسلحه در دست داشته باشم! ❌حسن نصرالله گفت : ما دولت که نه، قریه که نه، مزرعه که نه، حتی طویله‌ای به اسم را هم به رسمیت نمیشناسیم! ❌امام خمینی گفت : اگر آمریکا و اسرائیل در بالای مأزنه هایشان، لا اله الا الله هم بگویند، ما قبول نداریم! ❌آقا سید علی گفت: اگر غلطی از آن ها سر بزند! جمهوری اسلامی، و را با خاک یکسان خواهد کرد! ❌حسن طهرانی مقدم گفت: روی سنگ قبر من بنویسد، اینجا مدفن کسی است که میخواست، اسرائیل را نابود کند! ❌احمد متوسلیان گفت : با اسراییل وارد جنگ خواهیم شد و عملیاتمان را علیه آنها شروع خواهیم کرد.هر کس با ماست؛ بسم الله! هر کس با ما نیست، خداحافظ! و در آخر! ❌حسن روحانی گفت: چرا روی ها شعار نوشتید! از کوزه همان برون تراود، که دروست! ببخشید دیگه، آخرش بد تموم شد @Beyzai_ChanneL
🌺 #عیدفطر هم آمد یه سلامی هم بکنیم ✋ به کسانیکه هی میگن به #فقرا کمک بشه... هر کدوم از ما 8000 تومان #فطریه میدیم امسال💰 (شما چی؟؟!) این فقط یکی از موارد کمک ما به فقراست...😉 اگر هم توی #فامیل فقیر نداشته باشیم.. فطریه و صدقه رو میدیم #کمیته_امداد.. و دلمون هم بخواد به #فلسطین و #یمن... 👏😘👏 تا چشم #اسرائیل و مزدوراش دربیاد😜 @Beyzai_ChanneL
🔹 حمایت ملت های منطقه از #ایران و تیم ملی #فوتبال ما👆 مردم #عراق.. #فلسطین.. و حتی #عربستان #فلسطینی ها در ورزشگاه سن پترزبورگ با پرچم مقدس ایران👆 لطفا در برابر موج رسانه ای دروغ مزدوران #اسرائیل برای #تفرقه بین #ایران و #جبهه_مقاومت، #رسانه_باشید 🌺 @Beyzai_ChanneL
🌹 🌹 الان مثل آدمی مـےمـاند ڪه ڪتڪ خورده و افتاده گـوشه رینگ و نای‌بلندشدن ازجایش‌ندارد اما مرتب مــےگـوید بلــند شـوم الِ مــےڪـنم و بِـل مـےڪنـ @Beyzai_ChanneL
پرچم #اسرائیل زیر پوتین #سپاه در مراسم امروز دانشجویی که برای دریافت سردوشی مقابل #رهبری رژه رفت، پرچم اسرائیل را زیر پوتین خود کشیده بود😆😆 #اسرائيل_سقطت @Beyzai_ChanneL
‍ 🗞 شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) به روايت شهید مدافع حرم امير اميرى (ابومهدى): 🔻شهید یک اخلاقی كه داشت، همیشه خوش ذوق و نکته‌سنج بود. وقتى تابلویی را می‌دید، می‌ایستاد و عکس می‌گرفت. 🔸با ماشین پشت سرش حركت مى‌كردم که یک‌دفعه کنار زد و ایستاد. دیدم یک تابلوی مسیر است که بر روی آن نوشته شده؛ ... کیلومتر. گفت: «اسلحه‌ها رو از ماشین بیارید». گفتم: «برای چى؟» گفت: «میخام عکس بگیرم😍. ما عاشق با اسرائیلیم». گفتم: «بی‌خیال. کار داریم، بریم». 🔹بهانه آوردم كه عکس نگیرد. ولی او با چه شور و شوقی عکس می‌گرفت. می‌گفت: «اینجوری وایسا. این‌طوری ژست بگیر».😍 🔸چشمانش از شادی برق می‌زد. ما هم گفتیم هرچه باداباد و در نهایت ... عکس را گرفتیم و رفتیم. البته من بعد از شهادت شهید ابوعلی نتوانستم آن عکس را پیدا کنم. 🔺 بداند همه رزمنده‌ها در منطقه، روزی را انتظار می‌کشند که با اذن از سوی رهبرمان به سمت اسرائیل سرازیر شویم. ما عاشق دیدن روی اصلی هستیم و همه شهدا با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رجعت می‌کنند و با نعره‌های حیدرى وارد خواهیم شد، ان‌شاءالله.👌✔️ @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_سی_و_چهارم 💠 با خبر شهادت #سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را
✍️ 💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت می‌سوخت که همچنان می‌گفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلی‌ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!» سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیری‌های حلب وقتی جنازه تروریست‌ها رو شناسایی می‌کردن، چندتا افسر و هم قاطی‌شون بودن. حتی یکی‌شون پیش‌نماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!» 💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه داره پول جمع می‌کنه که این حرومزاده‌ها رو بیشتر تجهیز کنه!» و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و می‌خوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه‌ای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد می‌زنن!» 💠 سپس چشمانش درخشید و از لب‌هایش عصاره چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما سربازای مثل کوه پشت‌تون وایسادیم! اینجا فرماندهی با (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!» و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر هم امن نبود که رو به مصطفی بی‌ملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!» 💠 نگاه ما به دهانش مانده و او می‌دانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«ان‌شاءالله تا چند روز دیگه وضعیت تثبیت میشه، براتون یه جایی می‌گیرم که بیاید اونجا.» به‌قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرم‌تر توضیح داد :«می‌دونم کار و زندگی‌تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!» 💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس می‌کرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده‌ای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را می‌پوشید، با بی‌قراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر می‌کردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوت‌مان را به هم زد :«شما اگه می‌خواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.» 💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله‌های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمی‌خوای کمکم کنی؟» مصطفی لحظه‌ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!» 💠 انگار دست ابوالفضل را رد می‌کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!» لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی‌اش نمی‌شد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می‌چرخیدم که مصطفی وارد شد. 💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا می‌دید که تنها نگاهم می‌کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!» کلماتش مبهم بود و خودش می‌دانست آتش چطور به دامن دلش افتاده که شبنم روی پیشانی‌اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«ان‌شاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.» 💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. هنوز وارد شهر نشده و که از قبل در لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند... ✍️نویسنده: @Beyzai_ChanneL
مایکل مورل گزینه بایدن برای سازمان سیا: باید ایرانی ها را مخفیانه و خاموش ترور کنیم. @Beyzai_ChanneL